کتاب: الدرر و الفرائد فی شرح متن العقائد
الدرر و الفرائد فی شرح متن العقائد
تألیف: استاد محترم الحاج ابوبکر آخوند آنایی
زبان: فارسی
موضوع: عقائد اهل سنت
قطع: وزیری
ناشر: تنعیم، گرگان
پیرامون کتاب: این کتاب شرحی جامع است بر کتاب «شرح العقائد النسفی» تألیف: سعد الدین تفتازانی رحمة الله علیه که در تمامی حوزه های اهل سنت ترکمن صحرا تدریس میشود. این فایل به صورت پی دی اف بوده و حجم آن یک 1.9 مگابایت میباشد. لینک دانلود در زیر قرار گرفته است.
دانلود این کتاب ـ Bu kitaby göçürip al
فهرست
دلیل وقوع کرامت بوسیله اولیاء: 25
علم ثابت شده با عقل اکتسابی است: 28
دلیل قدیم بودن خداوند متعال: 38
خداوند، زنده، توانا، دانا، شنونده، بیننده و اراده کننده است: 39
دلیل نقلی بر قدرت و توانایی خداوند متعال: 39
دلیل نقلی بر علم خداوند متعال: 40
دلیل نقلی بر صفت اراده خداوند متعال: 41
محدود، متبعض و متجزی، مترکب، متناهی: 44
خداوند با ماهیت و کیفیت متصف نبوده و در یک مکان نیست: 45
بر خداوند زمان جاری نیست و هیچ مشابهی ندارد: 47
علم، قدرت، حیات، قوّت، سمع، بصر: 50
دلائل اثبات صفات ثبوتی خداوند متعال با کلام خداوند: 54
دلیل نقلی بر ثبوت صفت کلام برای ذات خداوند متعال: 56
کلام خداوند منافی سکوت و آفت است: 57
خداوند متعال آمر و ناهی و مخبر است: 58
دلیل نقلی بر اثبات صفت اراده به خداوند متعال: 71
دلیل عقلی براثبات صفت اراده خداوند متعال: 72
مؤمنین در آخرت خداوند را خواهند دید: 76
دلیل کتاب بر رؤیت خداوند متعال: 76
دلیل سنت و احادیث بر رؤیت خداوند متعال: 79
اجماع امّت بر رؤیت خداوند متعال: 83
خداوند متعال چگونه دیده می شود: 84
آیا زنان خداوند متعال را می بینند؟ (رؤیة النساء): 87
اثبات خالق بودن خداوند متعال.. 92
خداوند متعال خالق افعال بندگان است: 92
دلائل نقلی برخالق بودن خداوند متعال: 92
دلائل عقلی برخالق بودن خداوند متعال: 94
اختلاف اشاعره و ماتریدیه در قضا و قدر: 99
آیا انسان در انجام اعمال مجبور است؟: 102
اگر خداوند متعال اعمال بندگان را می داند پس هدف از آفرینش چیست: 103
اثبات وجود اختیار برای بندگان: 106
آیا کفار در مقابل عمل نیک مستحق ثواب هستند؟: 109
آیا دانشمندان و کاشفان در مقابل اختراعات و اکتشافاتشان مستحق ثواب هستند؟: 111
افعال خوب و حسن و افعال زشت و قبیح بندگان: 113
استطاعت به همراه و همزمان فعل است: 116
استطاعت بر سلامت اسباب و آلات و جوارح اطلاق می شود: 119
آیا انسان به چیزی که در وسع و قدرتش نیست مکلف می شود؟: 121
آیا بنده در خلق مرگ دخالت دارد؟: 125
مبنای اختلاف بین اهل سنت و معتزله در مسئله رزق: 129
همه مخلوقات رزق خود را بطور کامل بدست می آورند: 130
همه انسانها رزق خود را بطور کامل می خورند: 131
خداوند هر کس را بخواهد گمراه می کند و هر کس را بخواهد هدایت می کند: 131
خلق اصلح به بنده برای خداوند متعال واجب نیست: 134
آیا سؤال فرشتگان برای همه کس عام است و یا خیر؟: 143
سؤال از صغیر، مجنون، جن، انبیاء و اطفال مشرکان: 144
آیا حوض قبل از پل صراط است و یا بعد از آن؟: 160
جنت و جهنم در زمان حال خلق شده و موجود می باشند: 166
عقیده معتزله در مورد موجود بودن جنت و جهنم: 167
بهشت و جهنم باقی بوده و فنا نمی شوند: 170
گناه کبیره بنده مؤمن را از ایمان خارج نمی کند: 176
گناه کبیره بنده مؤمن را به کفر داخل نمی کند: 177
دلائل اهل سنت مبنی بر اینکه مرتکب کبیره مؤمن بوده و کافر نمی شود: 177
عقیده معتزله در مورد مرتکب کبیره و دلائل آنان: 180
عقیده خوارج در مورد مرتکب کبیره و دلائل آنان: 182
غفران بندگان غیر مشرک و عدم غفران بندگان مشرک: 184
آیا مغفرت اهل شرک (کافر) عقلاً جائز است؟: 185
آیات و احادیثی که مغفرت گناه را به اثبات می رساند: 188
عقیده و دلائل معتزله در مورد مغفرت گناه: 189
عفو و عذاب گناه صغیره و کبیره: 191
عقیده بعضی از معتزله در مورد گناه صغیره: 192
شفاعت بر دو نوع تقسیم می شود: 193
آیا مسلمانان گناهکار همیشه در جهنم باقی می ماند: 199
آیا اعمال تأثیری در زیادی و کمی ایمان دارد؟: 204
آیا ایمان و اسلام یکی است؟: 207
شخص مؤمن، خود را مؤمن حقیقی بداند: 210
آیا پیامبری از غیر بشر هم بوده است؟: 215
آیا پیامبری از جنس زن وجود داشت؟: 218
آیا پیامبری از جنس فرشته فرستاده شده است؟: 219
نبوت حضرت آدم علیه السلام: 222
نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و سلم: 223
نام پیامبرانی که در قرآن ذکر شده است: 226
انبیاء چگونه انسانهائی بوده اند: 227
برترین انبیاء حضرت محمد علیه الصلوة و السلام است: 230
حکم کسی که فرشتگان را انکار کند: 233
آیا معراج رسول الله در خواب بوده و یا در بیداری؟: 237
تقسیمات اعمال خارق العاده: 240
دلیل انکار کرامت توسط اهل بدعت و اهل هوا: 249
دلیل معتزلی های منکر کرامت: 250
پاسخ به استدلال معتزلی های منکر کرامت: 250
برترین انسانها بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم.. 251
خلافت خلفای راشدین و شرائط امام و حاکم.. 258
علت مخالفت ها و جنگ ها در زمان خلافت حضرت علی رضی الله عنه: 260
حکم نصب و وجود امام (حاکم): 262
دلیل عقلی بر وجوب نصب امام توسط مردم: 264
آیا امام می تواند مخفی باشد؟: 265
آیا امامت مختص به بنی هاشم و یا اولاد علی رضی الله عنه است؟: 267
شرائطی که برای امامت لازم نیست: 268
آیا امام باید افضل و برترین فرد زمان خودش باشد؟: 269
بعض از شرائطی که برای امامت لازم است: 269
امام با فسق و فجور عزل نمی شود: 272
آیا خروج بر امام (سلطان) جائز است؟: 274
حکم خواندن نماز به امامت فاسق و فاجر: 276
حکم خواندن نماز جنازه بر صالح و فاسق: 277
وظیفه و اعتقاد مسلمانان نسبت به صحابه رضی الله عنهم.. 277
آیا لعنت بر یزید جائز است؟: 282
کسانی که با بهشت بشارت داده شده اند: 285
حکم شهادت با بهشت و یا جهنم به شخص معین: 287
حکم خوردن آبی که در آن خرما و یا مویز و کشمش انداخته شده است: 291
آیا کسی به درجه انبیاء می رسد؟: 292
آیا از کسی تکالیف شرعی ساقط می شود؟: 293
نصوص چگونه معنی کرده می شود: 295
در بیان چیزهائی که موجب کفر است: 298
در بیان دعای زندگان برای مردگان و نفع صدقه: 303
خداوند متعال دعاها را اجابت می کند: 310
آیا خداوند متعال دعای کفار را قبول می کند؟: 312
دجال به مکه مکرمه و مدینه منوره نمی تواند داخل شود: 315
آیا دجال در حال حاضر موجود است و یا بعداً متولد خواهد شد؟: 319
اوصاف حضرت عیسی علیه السلام هنگام نزول: 326
محل دفن حضرت عیسی علیه السلام: 327
رسل بشر افضل از رسل ملائکه است… 336
مقدمه
الحمد لله و الصلاة و السلام علی رسول الله صلی الله علیه و سلم
بعد از اداء حمد و صلوات: همه ما می دانیم که فراگیری علوم دینی یک امر لازم و ضروری است و علوم دینی نیز بطور کلی به دو قسم تقسیم می شود: اصول دین و فروع دین.
اصول دین یعنی علوم مربوط به اصل دین، یعنی اعتقادات دینی مانند اعتقاد به خداوند متعال و فرشتگان و کتاب و قیامت و غیره. فروع دین یعنی علوم مربوط به احکام شرعی مانند نماز و روزه و حج و غیره.
درباره فروع دین مجتهدان و علمای بسیاری همت گذاشته و زحمات فراوان کشیده اند و کتابهای ارزشمند و بی شماری به رشته تحریر در آورده و در اختیار عموم مسلمانان قرار داده اند تا در اعمال دینی روزمره خود طبق آن عمل نمایند. اما در مورد اصول دین و اعتقادات دینی شاید کتابهای نوشته شده به اندازه کتابهایی که در مورد فروع دین و احکام به نگارش درآمده باشد، نباشند و اگر هم نوشته شده باشد اکثر آنها به زبان عربی بوده و بیشتر مسلمانانی که به زبان عربی تکلم نمی نمایند و یا آگاه به آن نیستند از فراگیری آن محروم هستند. لذا بدین جهت، این بنده حقیر احساس مسئولیت نموده و در طول فراگیری و تحصیل کتاب متن عقائد نسفی و شرح عقائد النسفی در حوزه علمیه به خاطر اینکه فراگیری و فهم آن علوم برای همه مسلمانان عزیز خصوصاً طلاب علوم دینی که در حال تحصیل آن علوم هستند به آسانی میسر گردد شروع به ترجمه متن عقائد نسفی و بعد از مدتی شروع به شرح آن به زبان شیرین فارسی نمودم.
در این برهه از زمان معتقدان فاسد و مبتدعان و براندازان اعتقادات دینی مسلمانان، شبانه روز در حال فعالیت و تلاشند تا امت محمدی را از راه اعتقاد صحیح اسلامی و محمدی به راه گمراهی و شیطانی سوق داده و از صراط مستقیم به طریق فساد اعتقاد در قالب اعتقاد اسلامی، به فساد بکشانند لذا دانستن علوم صحیح اعتقادی و به طبع آن تشخیص اعتقادات رحمانی از اعتقادات شیطانی بر همه مسلمانان لازم و ضروری است. و این کتاب و شرح به رشته تحریر در آمده یکی از راههایی است که میتوان با مطالعه آن، اعتقاد صحیح را از اعتقاد فاسد تمییز داد. لذا مطالعه آن را به کلیه مسلمانان عزیز خصوصاصاً طلاب گرامی علوم دینی، چه آنهایی که در حال تحصیل هستند و چه آنهایی که فارغ التحصیل شده اند و دانشجویان و دانش آموزان و کلیه عاشقان خالق یکتا و حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم، جهت مصون ماندن از فریب و غرور شیاطینِ در قالب مصلحین، توصیه می گردد.
ابوبکر آخوند آنائی
فارغ التحصیل حوزه علمیه عرفانی عرفان آباد
ایران، استان گلستان، ترکمن صحرا
حقائق اشیاء
(قَال اَهلُ الحَقِّ حَقَائِقُ الاَشیَاءِ ثابِتَةُ وَالعِلمُ بِها مُتَحَقِّقة)
ترجمه: اهل حق گفت: حقائق اشیاء ثابت است و علم به حقائق، ثابت شده و متحقق است.
اهل حق:
(اهل حق) اهل حق کسانی هستند که هر چیزی را که نزد خداوند حق است با براهین و استدلال ثابت می کنند و آنان اهل سنت و جماعت هستند چون آنان تابع حق هستند.[1]
حق چیست؟ حکم مطابق و موافق با واقع را حق می گویند که بر اقوال و عقائد و ادیان و مذاهب اطلاق می شود و در مقابل حق، باطل قرار دارد.[2] مثلا گفته می شود این قول حق است و این عقیده حق است و این دین حق است.[3] صدق نیز حکم مطابق با واقع است اما تنها در گفتار شایع شده است مثلاً گفته می شود: سخن صدق و در مقابل آن کذب قرار دارد.[4]
تفاوت بین حق و صدق:
اگر واقعیت مطابق با حکم باشد آن را حق می گویند و اگر حکم مطابقِ با واقعیت باشد آن را صدق می گویند. پس معنای صدقِ حکم، مطابقتِ آن با واقعیت است و معنای حق بودن حکم، مطابقتِ واقعیت با آن است.[5]
(حقائق)جمع حقیقت است و حقیقت و ماهییت شئ، عبارت از چیزی است که یک شئ، به سبب آن می تواند شئ بوده و قیام داشته باشد مانند حیوان ناطق نسبت به انسان، یعنی حیوانِ ناطق، حقیقت و ماهییت انسان است و تصور انسان بدون حیوانییت و ناطقییت ممکن نیست به این علت که هرگاه انسان تصور شود حیوان ناطق نیز متصور و متحقق است و یا به عبارت دیگر حقیقت یک شئ عین و نفس همان شئ می باشد بر خلاف چیزهائی که تصور انسان بدون آنها ممکن است مانند ضاحک و کاتب بودن، چون اینها از حقیقتِ انسان نبوده و از عوارض هستند.[6]
(اشیاء)جمع شئ است. و در نزد اشاعره به معنای موجود می باشد.[7]
(ثابت است) یعنی تمام چیزهائی که ما معتقدیم آنها حقائق اشیاء بوده و با اسم هائی مانند انسان و اسب و گاو و آسمان و زمین نام گذاری می کنیم چیزهائی هستند که وجود خارجی دارند.[8]
(و علم به حقائق ثابت شده و متحقق است) یعنی علم به تصورات اشیاء و تصدیق اشیاء و علم به احوال اشیاء ثبوت خارجی داشته و متحقق است.[9]
نظر سوفسطائیة:
(خِلافاً لِلسُّوفَسطائِیَّه)
ترجمه: اما نظر سوفسطائیه خلاف این است.
(سوفسطائیه) سوفسطا لغتی یونانی بوده و مرکّب از دو کلمه سوف بمعنی علم و حکمت و اسطا بمعنی مزخرف و غلط می باشد. پس سوفسطا نام حکمتی است که بنای آن بر وهم بوده و علم مزخرف است.
تقسیمات گروه سوفسطائیة:
اهل سوفسطائیه به سه گروه تقسیم می شوند:
یک گروه، حقائق اشیاء را منکر شده و گمان می کنند که اشیاء اَوهام و خیالاتِ باطل هستند این گروه عنادیه[10] نام دارد. یک گروه، منکر ثبوت اشیاء هستند وگمان می کنند که اشیاء تابع اعتقادات هستند یعنی آنها می گویند اگر به یک شئ معتقد باشیم که جوهر است آن شئ جوهر است و اگر معتقد باشیم که عرض است آن شئ عرض است و اگر معتقد باشیم که قدیم است آن شئ قدیم است و اگر معتقد باشیم که حادث است آن شئ حادث است این گروه عندیّه[11] نام دارد. یک گروه هم علم به ثبوت اشیاء را انکار می کنند و هم عدم ثبوت اشیاء را و گمان می کنند که آنان شک کننده هستند و در شک کننده بودن خود نیز شک می کنند، همینطور ادامه می دهند به این گروه لا اَدرِیّه[12] می گویند.[13]
اسباب علم
(وَ اَسبابُ العِلمِ لِلخَلقِ ثَلاثَه: اَلحَواسُّ السَّلِیمَهَ وَالخَبَرُالصّادِقُ وَالعَقلُ)
ترجمه: و اسباب علم برای خلق (مخلوق) سه است: حواس سلیم، خبر صادق و عقل.
اسباب علم یعنی: اسباب حصول علم. اسباب جمع سبب است. سبب در لغت یعنی آنچه که بواسطه آن به چیزی می رسند. و در اصطلاح: راهی است برای رسیدن به حکم، بدون داشتن تأثیر.[14]
(علم) علم صفتی است که در هر کس این صفت وجود داشته باشد چیزهائی که بالقوه مذکور بوده و امکان تعبیر داشته باشد برایش متجلی و آشکار می شود آن شئ چه موجود باشد و یا معدوم. پس علم شامل ادراک حواس خمسه و ادراک عقل می شود.[15] یعنی با وجود صفت علم، هر شیء که ذکر شده و امکان تعبیرش وجود داشته باشد آشکار و واضح می شود.
(برای خلق) خلق در اینجا به معنای مخلوق است و این اشاره است به اینکه خلق به معنای مصدری نبوده بلکه به معنای اسم مفعول است و شامل ملائکه و انسان و جن می باشد.[16] اما علم خداند متعال ذاتی بوده و وابسته به اسباب نیست.[17]
(سه است) یعنی وسائل و سبب کسب علم انسان و فرشتگان و جن سه چیز می باشد: حواس سلیم و خبر صادق و عقل. یعنی اگر سبب علم خارج از ذات مُدرک باشد خبر صادق است و اگر سبب علم خارج از ذات مدرک نبوده بلکه در ذات شخص مدرک باشد در این صورت اگر به سبب غیر از قوّه مدرکه باشد حواس است و اگر سبب علم، قوّه مدرکه باشد پس سبب، عقل است. بخلاف علم خداوند متعال، چون علم خداوند متعال به واسطه سبب نمی باشد بلکه علم خداوند متعال، صفتی قدیمی بوده و به سبب ذات خداوند متعال است.
حواس پنجگانه:
(فَالحَواسّ خَمس: اَلسَّمعُ، وَالبَصَرُ، وَالشَمُّ، وَالذَّوقُ، وَاللَّمسُ)
ترجمه: حواس ظاهری پنج نوع می باشد: شنوائی، بینائی، بویائی، چشائی، لامسه.
(حواس) حواس جمع حاسه می باشد و حاسه به معنی توانایی و قوّتی است که حس می کند یعنی توانایی و قوّتی که با آن احساس واقع می شود پنج حس ظاهری است اما پنج حس باطنی شامل حس مشترک، وَهم، خیال، حافظه، متصرفه که فلاسفه آن را بیان کرده اند طبق اصول اسلامی دلائل آن مورد قبول نیست.
اولین سبب کسب علم برای مخلوق، حواسِ پنجگانه ظاهری است:
(سمع) حس شنوائی که بوسیله آن صداها ادراک می شود.
سمع (حس شنوائی) نیروئی است که، در عصبی که در انتهای سوراخ گوش گسترده و مفروش است به ودیعه گذاشته شده است و بوسیله آن صداها به طریق وصول هوائی که به شکل صدا در آمده و داخل سوراخ گوش شده است شنیده و درک می شود. یعنی هنگامی که هوا به شکل صدا در آمده و به عصب برسد، خداوند متعال ادراک را در شخص خلق می کند.[18] یعنی نزد متکلمین هنگامی که هوائی که به شکل و کیفیت صدا در آمده به صماخ گوش برسد خداوند متعال طبق عادت، ادراک آن صدا را خلق می کند. و تنها وصول صدا (بدون خلق خداوند متعال) علت تامه ادراک نیست. و یا طبق عقیده حکماء ادراک، به طریقه ایجاب و یا طبق نظر معتزله به طریقه تولید نیست.[19]
(بصر) حس بینائی که بوسیله آن رنگها و شکلها ادراک می شود.
بصر (حس بینائی) نیروئی است که در دو عصب میان تهی بودیعه گذاشته شده و در مغز با هم برخورد کرده و سپس جدا شده و به چشم منتهی می شوند. بوسیله این نیرو، نورها و رنگها و شکلها و مقادیر و حرکات و سکنات و زیبائی و زشتی و خیلی چیزهای دیگر درک می شود. یعنی زمانی که یک شخص آن نیرو را استعمال کرده و استفاده نماید خداوند متعال ادراک آن چیزها را در او خلق می کند.[20]
(و الشمّ) بوسیله آن بوهای خوش و ناخوش ادراک می شود.
شم (حس بویائی) نیروئی است که در دو جای برجسته ائی که شبیه نوک پستان بوده و در جلوی مغز قرار دارد به ودیعه گذاشته شده است. و بوسیله آن بوها از طریق وصول هوائی که به کیفیت اشیای بودار درآمده و به خیشوم رسیده است درک می شود.[21]
(ذوق) بوسیله آن مزّه اشیاء ادراک می شود.
ذوق (حس چشائی) نیروئی است که، در عصبی که در روی زبان منتشر و پخش شده است قرار دارد. و بوسیله آن مزّه و طعم درک می شود بدین صورت که آب دهان با مطعوم در آمیخته شده و به عصب برسد.[22]
(لمس) حس لامسه در همه اعضاء موجود می باشد اما در دست زیاد است خصوصاً در اَنمله انگشت سبابه، و بوسیله این حس، درشتی و نرمی و سردی و گرمی و مانند آنها دریافت می شود.[23]
(وَ بِکُلِّ حَاسَّه مِنها یُوقَفُ عَلی مَا وُضِعَت هِیَ لَه)
ترجمه: با هر نوع از این حواس آن چیزی فهمیده می شود که این حاسّه برای فهمیدن آن خلق شده است.
(و با هر یک از این حواس) یعنی خداوند تبارک و تعالی هر یک از این حواس خمسه را برای ادراک شئ مخصوصی خلق کرده است که توضیح آن قبلاً ذکر شد، مثلاً حس شنوائی را برای ادراک و فهمیدن صداها. هر چیزی که بوسیله یک حاسه ادراک می شود بوسیله حاسه دیگر ادراک کرده نمی شود. اما در مورد این مسئله که درک یک شئ که به یک حاسه مخصوص است بوسیله حواس دیگر جائز است و یا ممتنع، در این مورد اختلاف نظر وجود دارد اما حق، جواز آن است به دلیل اینکه ادراک یک شئ تنها با خلق خداوند متعال بوده و حواس تأثیری در آن ندارند. پس برای خداوند متعال ممتنع نیست که بعد از صرف قوّه باصره به چشم، ادراک صوت را نیز بوسیله چشم خلق نماید.[24]
خبر صادق:
(وَالخَبرُ الصّادِقُ عَلی نَوعَینِ)
ترجمه: خبر صادق بر دو نوع است.
(خبر صادق) یعنی خبر مطابق با واقع. خبر اگر مطابق با واقع باشد خبر صادق است و اگر مطابق با واقع نباشد خبر کاذب است.
(اَحَدُهُما اَلخَبَرُالمُتَواتِرُ وَ هَو اَلخَبَرُالثَّابِتُ عَلی اَلسِنَةِ قَومٍ لایُتَصَوَّرُ تَواطُؤُهُم عَلَی الکذبِ وَ هُوَ مُوجِبٌ لِلعِلمِ الضَّرورِیِّ کَالعِلمِ بِالمُلُوکِ الخالِیَةِ فِی الاَزمِنَهِ المَاضِیَهِ وَالبُلدانِ النّائِیَةِ)
ترجمه: یک نوع خبر از خبر صادق، خبر متواتر است. و خبر متواتر یعنی خبر به اثبات رسیده بر زبانهای قومی است که، تصور توافق آنان بر دروغ نمی رود و خبر متواتر موجب علم ضروری (بدیهی) است مانند علم به پادشاهان پیشین در زمانهای گذشته و شهرها و اماکن دور دست. (مانند توکیو و مسکو برای کسی که آنها را ندیده است)
خبر متواتر:
(متواتر) خبر متواتر یعنی خبری که یک مرتبه از جمعی شنیده نشده بلکه به تعاقب و توالی (پی در پی) از زبان قومی شنیده شده بطوری که عقل، توافق و اتفاق نظر آنان را بر کذب تجویز نمی کند. و علمی که خبر متواتر ایجاب می کند علم ضروری است نه علم نظری. مثلا ما می گوئیم که در زمانهای گذشته پادشاهی بنام انوشیروان حکومت کرده است وجود حکومت انوشیروان فهمیده نمی شود مگر با اخبار واصله از اقوام گذشته و بدون نیاز به تفکر و دقت نظر. و یا اینکه می گوئیم در فلان کشور فلان شهر قرار دارد که همه این اطلاعات با اخبار واصله است.
خبر رسول:
(وَ النَّوعُ الثّانِی خَبَرُالرَّسُولِ المُؤَیَّدِ بِالمُعجِزَةِ وَ هُوَ یُوجِبُ العِلمُ الاِستِدلالِیُّ)
ترجمه: دومین نوع از خبر صادق، خبر رسول است که با معجزه تأکید و ثابت شده است و خبر رسول موجب علم استدلالی می شود.
(رسول) رسول انسانی است که خداوند متعال او را جهت تبلیغ احکام، بسوی خلق فرستاده است و داشتن کتاب برای رسول شرط است بر خلاف نبی.[25] یعنی نبی انسانی است که خداوند او را مبعوث کرده چه کتاب داشته باشد و یا نداشته باشد و یا به عبارت دیگر هر رسول نبی هست اما هر نبی رسول نیست.
در خیالی شرح شرح العقائد النسفی آمده است: حدیث دال بر این است که تعداد انبیاء از تعداد رُسُل بیشتر است و بعضی هم داشتن کتاب را برای رسول شرط کرده اند. اما به این گفته اعتراض وارد می شود و آن اینکه تعداد رسول سیصد و سیزده است و تعداد کتابها صد و چهارده. پس شرط کردن داشتن کتاب برای رسول صحیح نیست مگر اینکه از داشتن، به همراه داشتن اکتفاء شده و نزول بر او شرط نشود.[26]
اعمال خارق العاده:
(معجزه) معجزه امر خارق العاده ایی است که بر دستان مدعی رسالت، جهت اظهار صدق و راستی ادعایش ظاهر می شود مانند: قرآن
اعمال خارق العاده پنج نوع است:
1ـ همانطور که گفته شد اگر عمل خارق العاده بوسیله مدعی رسالت و یا مدعی نبوت از طرف خداوند، ظاهر شود معجزه گفته می شود.
2ـ اگر بوسیله رسول و یا نبی، قبل از ادعای رسالت و یا نبوت ظاهر شود مانند: سایه انداختن ابرها بر حضرت محمد صلی الله علیه و سلم قبل از رسیدن به رسالت و ادعای رسالت، که به این امر، اِرهاص گفته می شود.
3ـ اگر عمل خارق العاده بوسیله انسان ظاهر الصلاح و عدالت، ظاهر شود و در حالی که آن شخص ادعای نبوت و رسالت هم ندارد به این عمل کرامت گفته می شود و ما اهل سنت و جماعت به خاطر ورود نصوص شرعی و نقل شدن اخبار و روایات فراوان از وقوع کرامت بوسیله انسان های صالح، معتقد به کرامات اولیاء هستیم.
دلیل وقوع کرامت بوسیله اولیاء:
چون خداوند متعال می خواهد که آن شخص در میان مردم احترام داشته باشد و یا اگر در مقام ارشاد باشد ارشاد و پندهایش مورد قبول قرار گیرد. و یا جهت بر طرف نمودن مشقات و سختی های مردم.
4ـ اگر عمل خارق العاده بوسیله انسان مستورالحال یعنی شخصی که نه ظاهر الصلاح است و نه ظاهرالفسق، ظاهر شود معونت گفته می شود. معونت یعنی کمک از جانب خداوند متعال.
5ـ اگر عمل خارق العاده بوسیله انسان ظاهرالفسق، ظاهر شود استدراج گفته می شود.[27] اعمال خارق العاده فوق الذکر اعمالی هستند که طبق مراد اشخاص ظاهر می شود.
اما یک نوع دیگر از عمل خارق العاده است که بر خلاف مراد شخص خواهان، واقع می شود مثلا روایت شده است: مسیلمه کذاب که در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم ادعای نبوت کرده است جهت شفای چشم شخصی آب دهان می اندازد اما بر خلاف مرادش چشم دیگرش کور می شود به این قسم از عمل خارق العاده خذلان گفته می شود یعنی تکذیب آن کاذب از طرف خداوند متعال.[28]
(و خبر رسول علم استدلالی را واجب می کند) خبر رسول موجب علم استدلالی است و علم استدلالی علمی است که با استدلال یعنی با دقت نظر در دلیل حاصل می شود.
(وَالعِلمُ الثّابِتُ بِه یُضاهِی العِلمَ الثّابِتَ بِالضَّرُورَةِ فِی التَّیَقُّنِ وَالثُّباتِ)
ترجمه: و علم ثابت شده با خبر رسول مشابه علمی است که به ضرورت ثابت شده است در یقین (عدم احتمال نقیض) و در ثبات (عدم احتمال زوال با تشکیک مُشَکِّک).
علم ثابت شده با خبر رسول در تیقن یعنی عدم احتمال نقیض و در ثبات یعنی عدم احتمال زوال به تشکیک مشکِّکِ مشابه علمی است که به ضرورت ثابت شده است مانند محسوسات و بدیهیات و متواترات. یعنی همچنانکه علم ضروری مانند علم به بزرگی کُل از جزء قطعی و ثابت شده است علم ثابت شده با خبر رسول نیز قطعی و ثابت شده بوده و هیچگونه احتمال نقیض و یا احتمال زوال به تشکیک مُشکِّک در آن وجود ندارد.
عقل:
(وَ اَمَّا العَقلُ فَهُوَ سَبَب لِلعِلمِ اَیضَا)
ترجمه: و اما عقل نیز همانند حواس و خبر صادق سبب علم است.
تعریف عقل: وَ هُوَ قُوَّه لِلنَّفسِ بِها تُستَعَدُّ لِلعُلُومِ وَ الاِدراکاتِ[29] عقل عبارت از نیرو و قدرتی در نفس است که بواسطه آن نیرو، نفس آماده کسب علوم و ادراکات[30] می شود.
(وَ مَا ثَبَتَ مِنهُ بِالبَداهَةِ فَهُوَ ضَرُورِیّ کَالعِلمِ بِاَنَّ کُلَّ شَئ اَعظَمُ مِن جُزئِهِ)
ترجمه: و علمی که فی البداهه (به اول توجه و بدون احتیاج به تفکر) با عقل ثابت می شود آن علم، علم ضروری است. مانند: هر شئ بزرگتر از جزء خودش است.
(و علمی که فی البداهه با عقل ثابت می شودآن علم، علم ضروری است) چون بعد از تصور معنی کل و جزء و اعظم دیگر نیازی به توقف در فهمیدن نیست و هر کس که در این مورد یعنی در بزرگ بودن کل از جزئش توقف نماید مثلا گمان نموده و بگوید که بعضی از اعضای انسان مانند دست مثلاً هنگام تورّم می تواند از کل (انسان) بزرگتر شود این شخص معنای کلّ و جزء را نفهمیده است[31] چون دست با متورم شدن هر قدر هم بزرگ باشد باز هم جزئی از انسان است.
علم ثابت شده با عقل اکتسابی است:
(وَ مَا ثَبَتَ مِنهُ بِالاِستِدلالِ فَهُوَ اِکتِسابِیّ)
ترجمه: و اما علمی که به سبب عقل با استدلال ثابت می شود آن علم، اکتسابی است.
(با استدلال) یعنی با نظر نمودن در دلیل. این استدلال تفاوتی ندارد که از علّه به معلول باشد مثل استدلال با رؤیت آتش بر وجود دود و یا استدلال از معلول به علّه باشد مانند استدلال با رؤیت دود بر وجود آتش.[32]و استدلال از علّت به معلول به اسم تعلیل و استدلال از معلول به علّت به اسم استدلال تخصیص یافته است و استدلال از وجود علّت به معلول به برهان لِمّی و استدلال از وجود معلول به علّت به برهان اِنّی نام برده می شود.[33]
استاد فاضل محمد امین شریعتی در کتاب جلاءالقلوب در عقائد اهل سنت آورده است: قِسمٌ له سُمِّیَ بِالِّلمِّی وَاالاخِرُ مَوسُوم بَالاِنّیِ یعنی: قسمی از دلیل به لِمّی و قسم دیگری به اِنّی نام برده شده است و دلیل لِمّی مختص به اهل کشف و عیان و دلیل انّی مختص به علماء اعلام که اهل استدلال اند می باشد و فرق میان این دو کشفی و استدلالی بسیار است زیرا اهل کشف و عیان، ذات خدا را دلیل بر وجود عالَم می دانند و اهل استدلال عالَم را دلیل بر وجود ذات خداوند متعال می دانند. چنانکه مولوی سیّد عبدالرحیم رحمه الله در عقیده فضیله اش گفته:
مِمَّن بِهِ لِمَن عَلَیهِ یَستَدِلّ مَسَافَة فَتَستَظِلّ لاتَستَزِلّ
یعنی از قومی که وجود خدای تبارک و تعالی را به عیان کشف کرده و بر وجود او محتاج به استدلال نمی باشند بلکه به وجود خدا بر وجود عالَم به استدلال لِمّی یعنی به علّت بر معلول استدلال نموده اند تا آنانکه محسوسات را مشاهده کرده و بوجود محسوسات بر وجود خداوند متعال به استدلال انّی یعنی به معلول بر علّت استدلال نموده اند مسافت شاسع و واسع است اگر قبول نصیحت می کنید در مقام اهل استدلال توقف نکنید و از طریق اهل کشف و عیان خارج نشوید.[34]
(اکتسابیّ) علم اکتسابی، علمی است که با کسب حاصل می شود. و کسب نیز عبارت از با اختیار استعمال نمودن سبب هاست مانند صرف عقل و نظر در مقدمات در علم استدلالی، و گوش فرا دادن و گرداندن حدقه چشم و استعمال قوه شامّه و ذائقه و لامسه در حسیات.[35] پس علم اکتسابی علمی است که با اختیار حاصل می شود.[36]
الهام:
(وَ الاِلهامُ لَیسَ مِن اَسبابِ المَعرِفَةِ بِصِحَّةِ الشَّئِ عِندَ اَهلِ الحَقِّ)
ترجمه: الهام نزد اهل حق از اسباب معرفت صحت شئ نیست.
(الهام) عبارت است از القاء معنی در قلب به طریق فیض، بدون تعلّم و کتابت و درس. الهام نزد اهل حق، سبب و وسیله ائی نیست که بوسیله آن برای عامه خلق، علم قطعی حاصل شده و بتوان با آن غیر را ملزم ساخت. در کتاب رمضان افندی آمده است علم بعضی اوقات بوسیله القاء در قلب و بدون مباشرت اسباب حاصل می شود همچنانکه در روایتی آمده است به مادر حضرت موسی الهام شد که حضرت موسی را در تابوت بگذارد و در بعضی اوقات در خواب حاصل می شود همچنانکه به حضرت ابراهیم علیه السلام جهت ذبح فرزندش اتفاق افتاد و در بعضی اوقات بواسطه فرشته حاصل می شود.
و باز از قول حجةالاسلام آورده است: علمی که بدون دلیل حاصل شده باشد الهام نام دارد و آن نیز یا به مشاهده فرشته القاء کننده حاصل می شود که به آن وحی گفته می شود و مختص به انبیاء است و یا بدون مشاهده فرشته که الهام نام دارد و مختص به اولیاء است.[37]
(نزد اهل حق) الهام نزد جمهور علماء حجت نیست مگر نزد متصوفه، اما الهام صادره از رسول نزد همه حجت است. و دلیل اینکه الهام سبب معرفت و شناخت ادیان نیست این است که (اگر الهام سبب معرفت باشد) هر کس ادعا می کند که درستی و صحت گفته خود و فساد گفته طرف مقابل و خصم بر او الهام شده است و این نیز منجر به صحت و درستی ادیان متناقض می شود.[38]
از برخی از متصوفه و روافض نقل شده است که الهام از جمله اسباب کسب علم است و استدلال کرده اند به آیه 8 سوره شمس که خداوند متعال فرموده اند: «فَاَلهَمَهَا فُجورَهَا وَ تَقوَیهَا» یعنی: سپس به او گناه و تقوا را الهام کرد. جواب آنان این است: مراد از الهام (در این آیه) اعلام و بیان فجور و تقوا با ارسال پیامبران و نازل کردن کتابهای آسمانی و یا با راهنمائی عقل است.[39]
عالَم
(وَالعالَمُ بِجَمِیعِ اَجزائِهِ مُحدَثٌ اِذ هُوَ اَعیان وَ اَعراض)
ترجمه: عالم با همه اجزایش مُحدَث است چون عالم اعیان و اعراض است.
(عالم) یعنی همه موجودات به غیر از خداوند متعال که بواسطه آنها به وجود صانع پی برده می شود. مانند عالم اجسام، عالم اعراض، عالم نبات، عالم حیوان و غیره.[40]
(با همه اجزایش) یعنی آسمانها و هر چیزی که در آنها وجود دارد مانند ستارگان و فرشتگان و جنت و ارواح و زمین و هر چیزی که بر روی آن وجود دارد.[41]
(محدث است) یعنی از نیستی به هستی آورده شده است. یعنی عالم قبلاً وجود نداشته و بعداً به وجود آمده است. اما فلاسفه نظری مخالف دارند آنها معتقد به قدیم بودن آسمانها با همه مواد و صور و اشکالش هستند. مراد از مواد، هیولا است چون هیولا نزد فلاسفه قدیم هستند آنها می گویند اگر هیولا محدَث باشد به این هیولا یک هیولای دیگر لازم است و بدین ترتیب تسلسل لازم می شود. مراد از صور، صور شخصی و جسمی و نوعی است چون آنها می گویند در هر جسم معیّن، صورت جسمی و صورت نوعی و صورت شخصی وجود دارد و همه آنها در افلاک قدیم هستند. و مراد از اشکال، کرویت آنها است.[42]
تعریف اعیان:
(فَالاَعیانُ مَا لَه قِیام بِذاتِهِ)
ترجمه: اعیان چیزی است که ذاتاً می تواند قیام داشته باشد.
(اعیان) اعیان جمع عین است. پس اعیان عبارت از ممکنی است که به ذات خود قیام داشته باشد. و معنی قیام ممکن به ذات خود نزد متکلمین عبارت است از ممکنی که به نفس خود قیام داشته باشد و تحیّز[43] و قیام آن ممکن در یک مکان تابع تحیّز و قیام غیر نباشد بر خلاف عرض که قیام وتحیّز عرض، تابع تحیّز جوهری است که آن عرض در آن محل باید استقرار داشته باشد.[44] تحیّز در عرف متکلمین قبول اشاره حسی است که آن شئ در این مکان و یا در این جهت است.[45]
تقسیمات اعیان:
(وَ هُوَ اِمّا مُرَکَّب وَ هُوَ اَلجِسمُ اَو غَیرُ مُرَکَّب کَالجَوهَرِ وَ هُوَ اَلجُزءُالَّذِی لایَتَجَزّی)
ترجمه: اعیان یا مرکب است و آن جسم است و یا مرکب نیست مانند جوهر[46]، و آن جزئی است که متجزی نمی شود.
(مرکب است) از دو جزء و یا بیشتر از دو جزء.
(و آن جسم است) و این مذهب جمهور اشاعره است. و نزد بعضی از اشاعره و بعضی از معتزله باید از سه جزء مرکب باشد تا ابعاد ثلاثه یعنی طول و عرض و عمق تحقق یابد. و نزد بعضی دیگر از معتزله مانند جبائی و اتباعش نظریه دیگری وجود دارد.[47]
(مرکب نیست مانند جوهر) یعنی عینی (جسم) که نه فعلاً و نه وهماً و نه فرضاً قبول قسمت نمی کند.
(و آن جزئی است که متجزی نمی شود)یعنی جوهر عبارت از جزء لایتجزی است. لا یتجزی از جهت عقل، یعنی عقل عاجز از حکم به تقسیم آن است به جهت اینکه اگر حکم به تقسیم کند مستلزم انقسام چیزی است که در نفس الامر تقسیم نمی شود.[48]
اعراض:
(وَالعَرضُ مَا لایَقُومُ بِذاتِهِ وَ یَحدِثُ فِی الاَجسامِ وَالجَواهِرِ کَالاَلوانِ وَالاَکوانِ وَ الطُّعُومِ وَالرَّوائِحِ)
ترجمه: عرض چیزی است که ذاتاً نمی تواند قیام داشته باشد و در اجسام و جواهر حادث می شود مانند الوان و اکوان و طعوم و روائح.
(ذاتاً نمی تواند قیام داشته باشد) یعنی تحیّز و استقرار آن، در یک مکان تابع تحیّز و استقرار شئ دیگر می باشد.
(و در اجسام و جواهر حادث می شود) یعنی عرض چیزی است که در اجسام و جواهر پدیدار می شود.
(الوان) جمع لون است به معنی رنگ مانند سیاه و سفید.
(اکوان) جمع کَوْن است و کون یعنی حصول در یک مکان. و انواع آن چهار نوع است: اجتماع، افتراق، حرکت و سکون.[49]
اجتماع: کَون الجَوهَرَینِ فِی حَیِّزَینِ بِحَیثُ لایُمکِنُ تَخَلّل الثَالِثِ بَینَهُمَا یعنی: بودن دو جوهر در دو مکان بطوری که امکان نفوذ جوهر سوم در میان آن دو ممکن نیست.
افتراق: کَون الجَوهَرَینِ فِی حَیِّزَینِ بِحَیثُ یُمکِنُ تَخَلّل الثَّالِثِ بَینَهُمَا یعنی: بودن دو جوهر در دو مکان بطوری که امکان نفوذ جوهر سوم در میان آن دو ممکن است.
حرکت: اَلحَرکَةُ کَونانِ فِی آنَینِ فِی مَکَانَینِ یعنی: بودن دو کون (حصول در مکان) در دو زمان و در دو مکان. و یا به عبارت دیگر بودن جوهر (یک شئ) در یک مکان مسبوق به حصول در مکان دیگر است.
سکون: وَالسُّکُونُ کَونَانِ فِی آنَینِ فِی مَکَان وَاحِد یعنی: بودن دو کون در دو زمان در یک مکان. و یا به عبارت دیگر بودن جوهر (یک شئ) در یک مکان مسبوق به حصول مکان دیگر نیست.
طُعُوم و انواع آن:
(طُعُوم) جمع طَعم است به معنی مزّه و انواع اصلی مزه نه (9) نوع است و انواع بیشماری نیز می تواند از ترکیب انواع اصلی بدست آید.
انواع اصلی طعم (مزّه):
1ـ مرارت (تلخی) 2ـ حرافة (تند مزه و تیز) 3ـ ملوحة (شوری) 4ـ حموضة (ترشی) 5ـ قبض (جمع شدن زبان) 6ـ حلاوة (شیرینی) 7ـ عفوصة (مزه ای که دهان را جمع می کند) 8ـ دسومة (چربی) 9ـ تفاهة (مزّه ایی بین شیرینی و چربی، بی مزّه)
تنبیه: فرق میان قبض و عفوصه این است که قبض ظاهر زبان را جمع می کند و عفص ظاهر و باطن هر دو را با هم جمع می کند.[50]
(روائح) جمع رائحه است به معنی بو و انواع رائحه زیاد است و برای آنها اسم مخصوصی وجود ندارد مگر به اعتبار مکان اضافة، مثلا گفته می شود رایحه مسک و رایحه طیب.
صفات خداوند متعال
صفات ثبوتی خداوند متعال:
(وَالمُحدِثُ لِلعَالَمِ هُوَ اللهُ تَعَالی الواحِدُ القَدِیمُ الحَیُّ القادِرُ العَلِیمُ السَّمِیعُ البَصِیرُ الشّائِی المُرِیدُ)
ترجمه: به وجود آورنده عالَم: خداوند واحد، قدیم، زنده، توانا، دانا، شنونده، بیننده و اراده کننده است. محدِث یعنی بوجود آورنده.
(خداوند) الله تعالی : ای الذات الواجب الوجود الذی یکون وجودُه عن ذاته و لایحتاج الی شئ اصلاً. خداوند یعنی ذات واجب الوجودی که وجودش از ذاتش بوده و به شئ دیگری[51] محتاج نیست. زیرا اگر جائزالوجود بود خداوند از جمله عالَم محسوب شده و نمی توانست بوجود آورنده و مُبدِع عالَم باشد. و مقدّر نیز خلاف این است.[52]
(واحد) یعنی نزد اهل سنت و جماعت بوجود آورنده عالَم، تنهاست و شریک ندارد. اما فرقه ثنویه[53] عقیده دیگری دارند آنها قائل به این هستند که بوجود آورنده و خالق عالَم دو تا است: یکی خالق خیر و دیگری خالق شر. خالق خیر یزدان و خالق شر اهریمن نام دارد و آن نیز عبارت از ابلیس یعنی شیطان است.
دلیل وحدانیت خداوند متعال:
خداوند متعال در آیه 22سوره انبیاء فرموده است: «لَو کَان فِیهِما آلهَةٌ اِلّا اللهُ لَفَسَدَتا» یعنی: اگر در آسمانها و زمین غیر از الله خدایانی می بود قطعاً آسمانها و زمین تباه می گردید. و در آیه 110 سوره کهف فرموده است: «قُل اِنَّمَا اَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم یُوحَی اِلَیَّ اِنَّمَا اِلهُکُم اِلهٌ وَاحِدٌ» یعنی: (ای پیغمبر) بگو: من فقط انسانی همچون شما هستم و به من وحی می شود که معبود شما یکی است و بس.
(قدیم) یعنی اوّل و ابتداء ندارد.
دلیل قدیم بودن خداوند متعال:
خداوند متعال در آیه 3 سوره حدید فرموده است: «هُو الاَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الباطِنُ» یعنی: او پیشین (اول) و پسین (آخر) و پیدا (ظاهر) و ناپیدا (باطن) است. و در حدیثی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده است: «اَللّهُمَّ اَنتَ اَلاَوَّلُ فَلَیسَ قَبلَکَ شَئٌ وَ اَنتَ اَلآخِرُ فَلَیسَ بَعدَکَ شَئٌ»[54] یعنی: بار خدایا تو آن بی آغازی که قبل از تو چیزی نبوده و تو آن پسین بی انتهائی که بعد از تو چیزی نخواهد بود.
خداوند، زنده، توانا، دانا، شنونده، بیننده و اراده کننده است:
(زنده، توانا، دانا، شنونده، بیننده و اراده کننده) زیرا عقل به بداهه جازم است باینکه بوجود آورنده این عالمِ غریب و بدیع و این نظام محکم که مشتمل بر افعال متقنه و افعال مستحسنه است نمی تواند بدون این صفات باشد در ضمن اضداد این اوصاف نقص بوده و واجب است که ذات خداوند متعال از اتصاف به آن نقائص منزّه باشد.[55]
دلیل نقلی بر قدرت و توانایی خداوند متعال:
خداوند متعال درآیه 255 سوره بقره فرموده است: «اللهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ الحَیُّ القَیُّوم» یعنی: خدائی جز الله وجود ندارد و او زندهء پایدار ( وجهان هستی را) نگهدار است. و در حدیثی زید بن ارقم رضی الله عنه روایت می کند که در نزد رسول اکرم صلی الله علیه و سلم از بی خوابی شکایت کردم فرمود بگو: «اَللّهُمَّ غَابَتِ النّجُومُ وَ هَدأتِ العُیُونُ وَ اَنتَ حَیٌّ قَیَّومٌ لا تَأخُذَکَ سِنَةٌ وَ لا نَومٌ یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ اَهدِئ لَیلِی وَ اَنمِ عَینِی»[56] یعنی: بار خدایا ستارگان غروب کردند و چشم ها آرام گرفتند در حالیکه تو زندهء پایدار و نگهدارندهء جهانی که خواب و چُرت تو را فرا نمی گیرد ای زندهء نگهدارندهء هستی شبم را آرام کن و چشمم را به خواب فرو بَر.
دلیل نقلی بر قدرت و توانائی خداوند متعال: خداوند متعال در آیه 165 سوره بقره فرموده است: «اَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً» یعنی: قدرت و عظمت، همه از آنِ خداوند است. و در آیه 1 سوره المُلک فرموده است: «وَ هُوَ عَلی کُلِّ شئٍ قَدِیرٌ» یعنی: و او بر هر چیزی قادر و تواناست.
دلیل نقلی بر علم خداوند متعال:
خداوند متعال در آیه 255 سوره بقره فرموده است «یَعلَمُ مَا بَینَ اَیدِیهِم وَ مَا خَلفَهُم» یعنی: او می داند آنچه را که پیش روی مردمان است و آنچه را که در پشت سر آنان است. و درآیه 3 سوره اَنعام فرموده است: «یَعلَمُ سِرَّکُم وَ جَهرَکُم وَ یَعلَمُ مَا تَکسِبُونَ» یعنی: او پنهان و آشکار شما را می داند و از آنچه (از خوبی و بدی انجام می دهید و) کسب می کنید آگاه است.
دلیل نقلی بر شنوا و بینا بودن خداوند متعال: خداوند متعال در آیه 11 سوره شوری فرموده است: «وَ هُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ» یعنی: او شنوا و بینا است.حضرت عثمان رضی الله عنه روایت می کند رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «مَا مِن عَبدٍ یَقُولُ فِی صَباحِ کُلِّ یَومِ وَ مَسَاءِ کُلِّ لَیلَةٍ: بِسمِ اللهِ الَّذِی لایَضُرُّ مَعَ اِسمِهِ شَئٌ فِی الاَرضِ وَ لا فِی السَّمَاءِ وَ هُوَ السَّمِیعُ العَلِیمُ ثَلاثَ مَرّاتٍ اِلّا لَم یَضُرَّهُ شَئٌ»[57] یعنی: هر بنده ائی که هر روز صبح و شب بگوید: بنام الله، آن خدائی که با ذکر نام او در زمین و آسمانها هیچ چیزی نمی تواند ضرر برساند و او شنوای بس توانا است، و این دعا را سه بار تکرار کند هیچ چیزی به او زیان نمی رساند.
دلیل نقلی بر صفت اراده خداوند متعال:
خداوند متعال در آیه 14 سوره حج فرموده است: «اِنَّ اللهَ یَفعَلُ ما یُرِید» یعنی: خداوند آنچه را اراده کند انجام می دهد.و در حدیثی آمده است: «مَن یُرِدِ اللهُ بِهِ خَیراً یُفَقِّههُ فِی الدِّینِ وَ یُلهِمهُ رُشدَهُ» یعنی خداوند نیکی و خیر هر کس را بخواهد او را در احکام دین عارف و آگاه می سازد و راهیابی به خیر و صلاح دنیوی و اُخروی را به او الهام می کند. و سایر آیات و احادیثی که درباره این صفات خداوند متعال آمده است.
و بعضی از صفات خداوند، صفاتی هستند که ثبوت شرع به آن صفات بستگی ندارد بلکه به دلائل دیگر بستگی دارد پس صحیح است که در اثبات آن صفات، به شرع استدلال نمود مانند توحید یعنی در اثبات واحد بودن خداوند تمسک به دلیل شرعی صحیح است. بر خلاف وجود صانع و کلام صانع و امثال آن که ثبوت شرع بر وجود آن متوقف است. یعنی ثبوت شرع متوقف بر وجود خداوند متعال و صفاتی مانند قدرت و اراده و علم خداوند بستگی دارد. اما توقف ثبوت شرع، بر وجود کلام خداوند مبنی بر این است که شریعت عبارت از اوامر و نواهی خداوند متعال است و امر و نهی نیز با کلام حاصل می شود.[58]
(الشائی المرید) این دو مترادف هستند دلیل آوردن آنها با هم جهت تبرک به قول خداوند متعال : یفعل مایشاء و یحکم مایرید است.[59]
صفات سلبی[60] خداوند متعال:
(لَیسَ بِعَرَضٍ وَ لاجِسمٍ وَلا جَوهَرٍ وَلامُصَوَّرٍ وَلامَحدُودٍ وَلامَعدُودٍ وَلامُتَبَعّضٍ وَلامُتَجَزٍّ وَلامُتَرَکِّبٍ مِنهَا وَلامُتَناهٍ)
ترجمه: بوجود آورنده عالَم (خداوند متعال) عرض، جسم، مصور، محدود، معدود، متبعض، متجزی، مترکب از آنها و متناهی نیست.
عرض:
(عرض) بوجود آورنده عالم عرض نیست چون عرض به ذات خود نمی تواند قیام داشته باشد بلکه جهت قیام به مکان و محل محتاج است پس عرض ممکن است{و ممکن از جمله عالم است پس نمی تواند بوجود آورنده عالم باشد} و هیچ شئ از ممکن واجب نیست پس واجب الوجود یعنی خداوند نمی تواند عرض باشد.
و نیز بقاء عرض ممتنع است چون اگر بقاء عرض ممتنع نباشد بقاء که معنی است با عرض که او نیز معنی است باید قیام داشته باشد پس در این صورت قیام معنی با معنی لازم می شود و آن نیز محال است. چون معنی قیام عرض با یک شئ این است تحیّز عرض تابع تحیّز شئ است. عرض ذاتاً تحیّزی ندارد تا شئئ دیگر به تبعیت آن متحیّز شود.[61]
توضیح: معنی یعنی چیزی که مقابل ذات قرار دارد پس معنی چیزی است که به نفس خود نمی تواند قیام داشته باشد.[62]
جسم، جوهر، مصور:
(جسم) خداوند جسم نیست چون جسم مترکّب و متحیّز است و مترکّب و متحیّز شدن نیز از علائم حدوث است.[63]هنگامیکه ثابت شد خداوند متعال جسم نیست روشن می شود که نمی توان خداوند متعال را با هیچ یک از کیفیاتی که با حواس ظاهری و باطنی محسوس است متصف گردانید مانند: شکل، رنگ، طعم لذات، درد، خوشحالی، غم، غضب و غیره.[64]
(جوهر) بوجود آورنده عالَم (خداوند) جوهر نیست چون جوهر نزد اشاعره عبارت است از جزء لایتجزّی است و جزء لایتجزی نیز متحیّز و جزئی از جسم است و خداوند متعال نیز از تحیّز و جزئی از جسم بودن منزّه است.[65]
(مصور) بوجود آورنده عالَم (خداوند) دارای صورت و شکل مانند شکل انسان و یا شکل اسب نمی باشد چون صور و اشکال از خواص اجسام هستند که بواسطه کمیات مانند طول و عرض و عمق و کیفیات مانند رنگها و استقامت و احاطه حدود و نهایات حاصل می شود.[66]
محدود، متبعض و متجزی، مترکب، متناهی:
(محدود) دارای حد و نهایتبودن، بوجود آورنده عالم محدود نیست.یعنی صاحب حد و نهایت و محل کمیات متصله مانند مقادیر نیست.[67]
(معدود) دارای عدد و کثرت بودن، بوجود آورنده عالم دارای عدد و کثرت و محل کمیات منفصله مانند اعداد نمی باشد.[68]
(متبعّض و متجزّی) دارای ابعاض و اجزا بودن، بوجود آورنده عالم دارای ابعاض و اجزا نیست.
(مترکب از آنها) بوجود آورنده عالم از چیزهای دارای ابعاض و اجزا ترکیب نیافته است. چون اگر بخواهد مترکب از ابعاض و اجزا باشد احتیاج به ابعاض و اجزا پیدا می کند که آن نیز منافی وجوب است.[69]
(متناهی) دارای انتها بودن، بوجود آورنده عالم دارای انتها نیست چون انتها از صفات مقادیر و اجزا می باشد.
خداوند با ماهیت و کیفیت متصف نبوده و در یک مکان نیست:
(وَلا یُوصفُ بِالمَائِیَّةِ (بِالمَاهِیَّةِ) وَلا بِالکَیفِیَّةِ وَلایَتَمَکَّنُ فِی مَکانٍ)
ترجمه: بوجود آورنده عالم (خداوند) را با صفت مائیت (ماهیت) و کیفیت نمی توان توصیف کرد. و خداوند متمکن در مکان نیست.
(مائیت (ماهیت))یعنی سؤال از حقیقت چیزی. یعنی گفته نمی شود که او چیست؟ چون معنای سؤال این است که او از چه جنسی است و ذاتش چیست؟
مائیت در لغت به معنی مجانست به معنی مشارکت در جنس است مثلا انسان جنس به حساب می آید به جهت مشارکت زید و عمرو در انسانیت.[70] خداوند موصوف به مائیت و ماهیت نیست یعنی به مجانست اشیاء موصوف نمی باشد و به ما هو از خداوند سؤال نمی شود زیرا خداوند متعال هم جنس اشیاء نیست. چون سؤال به ما هو یا جهت آگاهی از حقیقت چیزی است مثلا گفته می شود: ما زیدٌ؟ در جواب گفته می شود: انّه اِنسانٌ. یا جهت آگاهی از جنسش است مثلا گفته می شود: ما الانسان و الفرس؟ در جواب گفته می شود: انَّه حیوان. خداوند متعال منزّه از نوع و جنس است چون نوع، مرکب از اجزا بوده و جنس نیز جزئی از مرکب است و خداوند متعال نه مرکب است و نه جزئی از مرکب.[71]
(کیفیت) در لغت به معنی چگونگی است. یعنی خداوند با کیفیاتی مانند رنگ، مزّه، رایحه، حرارت، برودت، رطوبت، سختی، نرمی و غیره که از صفات اجسام و توابع مزاج و ترکیب هستند متصف نمی شود.[72] در شرح المواقف آمده است: علماء متفق هستند که خداوند متعال با هیچ یک از اعراض محسوسه با حس ظاهری و یا باطنی مانند: رنگ، رایحه، درد و همچنین با لذات حسی و سایر کیفیات نفسانی مانند: حقد، حزن، خوف و نظائر اینها متصف نمی شود چون همه آنها تابع مزاج هستند و مزاج نیز مستلزم ترکیب است و ترکیب نیز منافی وجوب ذاتی است.[73]
(خداوند متمکن در مکان نیست) یعنی خداوند متعال در یک مکان مستقر نیست. چون استقرار در یک مکان احتیاج به امتداد و مقدار دارد و اینها مستلزم مرکب شدن از اجزاء می باشند و خداوند نیز از امتداد و مقدار و اجزاء منزّه است. اما عقائد مذاهب مشبّه و کرامیه خلاف این عقیده است. آنها می گویند خداوند در عرش مستقر است اما این عقائد و یا هر عقیده دیگری که مکان برای خداوند متعال ثابت کند باطل است. دلیل علمای ما بر عدم تمکن، این است که تعرّی یعنی خالی بودن از مکان در ازل ثابت است چون اماکنی همچون عرش و یا سایر موجوداتِ غیر از خداوند، قدیم نیستند. پس اگر خداوند متعال پس از پیدایش مکان، تمکن و استقرار یابد تغیّر باریتعالی از تعری از مکان به تمکن در آن لازم می شود و تغیّر نیز از علامات پیدایش و امکان است و باریتعالی نیز از آن منزّه و پاک است.[74]
بر خداوند زمان جاری نیست و هیچ مشابهی ندارد:
(وَلایَجرِی عَلَیهِ زَمانٌ وَلایُشبِهُه شَئٌ وَلایَخرُجُ عَن عِلمِهِ وَ قُدرَتِهِ شَئٌ)
ترجمه: و زمان بر او جاری نیست. و هیچ چیز مشابه خداوند متعال نیست. از علم و قدرتش هیچ چیز خارج نیست.
(و زمان بر او جاری نیست) یعنی خداوند متعال با تغییر زمان تغییر نمی کند. و یا به عبارت دیگر وجودش به زمانی محدود نمی شود. چون زمان نزد اهل حق عبارت از متجددی است که بوسیله آن، متجدد دیگری اندازه گیری و تعیین می شود مانند شب و روز که با اینها ماه اندازه گیری می شود و مانند ماه که با آن سال اندازه گیری می شود و مانند سال که با آن عمر اندازه گیری می شود و دهر و غیره. و نزد فلاسفه همچون ارسطو و پیروانش زمان عبارت از مقدار حرکت افلاک است و خداوند متعال از متجدد و مقدار که از علامات امکان است پاک و منزّه است.[75]
(هیچ چیز مشابه خداوند نیست) یعنی چیزی مشابه و مماثل خداوند نیست. اگر از مشابهت و مماثلة اتحاد در نوع اراده شود مانند اتحاد زید و عمرو. عدم مماثلة چیزی است آشکار. چون مماثلة به این معنی مستلزم تعدد واجب تعالی است. و اگر از مماثلة، بودن یکی از اشیاء به جای شئ دیگر اراده شود (یعنی عملی را که یکی از آنها انجام می دهد آن یکی دیگر هم بتواند آن عمل را انجام دهد) این نیز ممکن نیست چون هیچ موجودی نمی تواند به جای هیچ یک از اوصاف خداوند متعال قرار گیرد چون اوصاف خداوند متعال مانند علم و قدرت و غیره ذلک، خیلی بزرگتر و اعلی تر از اوصافی است که در مخلوقات وجود دارد. بطوریکه هیچگونه مناسبتی میان اوصاف خداوند متعال و اوصاف مخلوقات وجود ندارد.[76]
(از علم و قدرت خداوند هیچ چیز خارج نیست) یعنی خداوند متعال جزئیات و کلیات تمام دانستنیها را می داند و بر هر چیزی خواه منفرد و متعدد باشد خواه قوی و یا ضعیف، قادر است.[77] چون جهالت از بعضی چیزها و یا عجز از بعضی چیزها نقص بوده و جهت تخصیص، محتاج به مخصص است و این نیز محال است چون محتاج بودن واجب الوجود به غیر، منافی وجوب ذاتی است. و نصوص و آیات قطعی نیز گویای بر عموم بودن علم و شمول بودن قدرت خداوند متعال بر تمام ممکنات است در سوره بقره آیه 29 آمده است: «وَ هُوَ بِکُلِّ شَئ عَلیِم» یعنی: خداوند متعال دانای به هر چیز است و نیز در آیه 20 سوره بقره آمده است: «وَ عَلی کُلِّ شَئ قَدِیر» یعنی: خداوند متعال بر همه چیز قادر و تواناست.[78]
صفات ازلی خداوند متعال:
صفات ثبوتی[79] خداوند متعال
(وَ لَه صِفاتٌ اَزَلِیَّةٌ قائِمَةٌ بِذاتِهِ وَ هِیَ لا هُوَ وَ لا غَیرُه)
ترجمه: و او (خداوند متعال) دارای صفات ازلی بوده که قائم با ذاتش می باشد و صفات ازلی خداوند نه عین ذات خداوند است و نه غیر از ذاتش.
(صفات ازلی) صفات قدیم یعنی خداوند متعال دارای صفاتی است که ابتدا ندارد همچنانکه برای خود خداوند متعال ابتدا وجود ندارد. اما پیروان کرامیه عقیده دارند که صفات خداوند متعال ازلی نبوده و حادث است در جواب اینها باید گفته شود که قیام حوادث با ذات خداوند متعال محال است.کرامیه پیروان ابوعبدالله محمد بن کِرام هستند که این شخص در زمان سلطان محمود بن سبکتکین زندگی می کرد آنها در فروع از امام اعظم ابوحنیفه تقلید می کردند.[80]
(قائم با ذاتش) یعنی صفات ازلی خداوند متعال با ذات خداوند قائم است به جهت اینکه ضرورتاً باید صفت یک شئ با خود همان شئ قیام داشته باشد بنابراین صفات خداوند متعال نیز با ذات خداوند قائم هستند. اما معتزله برخلاف این عقیده هستند آنها صفت نفسی قدیم را برای خداوند متعال نفی می کنند و می گویند که خداوند متعال متکلم به کلامی هستند که آن کلام با غیر قائم است خداوند کلامش را در غیر از خودش مانند لوح محفوظ و یا جبرائیل یا نبی اکرم صلی الله علیه و سلم و یا درخت حضرت موسی علیه السلام یا سایر اجسام خلق می کند و گمان می کنند کلام نفسی برای خداوند متعال باطل است.[81]
(و صفات ازلی خداوند نه عین ذات خداوند است و نه غیر از ذاتش) زیرا اگر صفات خداوند متعال عین ذات باشند اتحاد ذات و وصف در مفهوم لازم می آید و نیز ترادف بین اسم و وصف لازم می شود و ترادف بین اسم و وصف محال است. و علت غیر از ذات نبودن صفات این است که اگر صفات غیر از ذات باشد باید یا بطور مستقل و به نفس خود قیام داشته باشد و یا با شئ دیگر، که هر دو ظاهر البطلان است پس صفات خداوند متعال غیر از ذات خداوند متعال نمی توانند باشند.[82]
علم، قدرت، حیات، قوّت، سمع، بصر:
(وَ هِیَ العِلمُ وَالقُدرَةُ وَالحَیوةُ وَالقُوَّةُ وَالسَّمعُ وَالبَصَرُ)
ترجمه: و صفات ازلی خداوند متعال : علم، قدرت، حیات، قوّت، سمع، بصر
(علم) علم صفت ازلی و قائم به ذات خداوند متعال است و تمام معلومات در وقت تعلق علم خداوند به آنها کشف و ظاهر می شود. این معلومات موجود باشد و یا معدوم، محال باشد و یا مستقیم، حادث باشد و یا قدیم، متناهی باشد و یا غیر متناهی، جزئی باشد و یا کلّی و بطور کلی هر چیزی که امکان تعلق علم به آن باشد آن چیز بالفعل برای خداوند متعال معلوم است.[83]
در آیه 4 سوره تغابن آمده است: «یَعلَمُ ما فِی السَّمَواتِ وَ الاَرضِ وَ یَعلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعلِنُونَ وَاللهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُور» یعنی: خداوند متعال به تمام موجوداتی که در آسمانها و زمین قرار دارد آگاه است و به هر چیزی که به پنهانی و آشکار انجام می دهید عالم است و خداوند به هر چیزی که در دل و قلب خطور می کند آگاه است.
(قدرت) قدرت صفت ازلی خداوند متعال است که هنگام تعلق آن صفت به مقدورات (ممکنات) در ایجاد مقدورات مؤثر است.
(حیات) یعنی زنده بودن. حیات صفت ازلی خداوند متعال است که صحت علم را برای موصوفش موجب می شود.
(قوّة) به معنی قدرت می باشد.
(سمع) یعنی حس شنوائی. سمع صفت ازلی خداوند متعال است که به مسموعات (چیزهائی که شنیده می شوند) متعلق است.
(بصر) یعنی حس بینائی. بصر صفت ازلی خداوند است که به مبصرات (چیزهائی که دیده می شود) متعلق است.
تنبیه: اعتقاد داشتن به اینکه خداوند متعال زنده، شنوا و بیناست یکی از ضروریات دین بوده و با قرآن و سنت نیز به اثبات رسیده است بطوریکه هیچگونه جای انکار و یا تأویلی برای آن وجود ندارد و تمام اهل ادیان بلکه تمام عُقَلاء بر آن متفق هستند. بر زنده بودن خداوند متعال استدلال کرده شده است که خداوند متعال عالم و قادر است و هر عالم و قادر نیز ضرورتاً باید زنده باشد. بر شنوا و بینا بودن خداوند متعال استدلال کرده شده است که شنوا و بینا بودن هر زنده ائی صحیح و درست است و هر کمالی از کمالات که برای خداوند متعال صحیح و درست است آن کمال به خداوند متعال بالفعل ثابت می شود به جهت اینکه خداوند متعال از بالقوه و یا بطور امکان ثابت شدن آن کمال مبراست و نیز بطور حتم آن صفات، صفات کمال است و متصف نشدن کسی که متصف شدنش با آن صفات صحیح است نقص و کاستی است و نقص و کاستی نیز برای خداوند متعال محال است.[84]
اراده و مشیت:
(وَالاِرادَةُ وَالمَشِیئَةُ وَالفَعلُ وَالتَّخلِیقُ وَالتَّرزِیقُ وَالکَلامُ)
ترجمه: اراده، مشیئت، فَعل، تخلیق، ترزیق و کلام می باشد.
(اراده و مشیئت) در توضیح اراده و مشیئت در کتاب النبراس صفحه 210 آمده است: لفظان مترادفان لغة و اصطلاحاً عندالجمهور و زعمت الکرامیة ان الارادة صفة حادثة والمشیئة صفة قدیمة. یعنی اراده و مشیئت نزد جمهور در لغت و اصطلاح دو لفظ مترادف هستند و کرامیه گمان کردند اراده صفت حادث و مشیئت صفت قدیم هستند. لغتنامه دهخدا نیز معنی هر دو را خواستن گفته است ولی دنباله معنی مشیئت آورده است: مگر استعمال این لفظ مختص گشته بمعنی خواهش ومرضی حق تعالی. و در حاشیه کتاب شرح العقائد النسفی آمده است: اکثر متکلمین میان این دو فرقی نگذاشتند گر چه در اصل لغت مختلف باشند چون مشیئت در لغت به معنی ایجاد است مثلاً گفته می شود: شاء کذا یعنی بوجود آورد و اراده به معنی طلب شئ است.[85]
فعل و تخلیق:
(فعل، تخلیق) فعل: انجام دادن کار. تخلیق: ایجاد، بوجود آوردن، خلق کردن. فعل و تخلیق عبارتند از یک صفت ازلی خداوند بنام تکوین. بحث تکوین بعداً خواهد آمد.
ترزیق:
(ترزیق) یعنی رزق دادن. ترزیق تکوینی است مخصوص حیوانات نه جمادات. به خلاف تخلیق که شامل حیوانات و جمادات و نباتات و غیره می شود. علت اینکه مصنف ترزیق را به صراحت آورده است در حالیکه صفت فَعل، شامل صفاتی مانند تخلیق و ترزیق و غیره می شود چون صفت فَعل عام است و عام شامل خاص هم می شود اما به این شمولیت اکتفا نکرد اشاره است به اینکه صفاتی امثال تخلیق و تصویر و ترزیق و احیاء و اماتت و چیزهای دیگری که به خدا نسبت داده می شوند همه به سوی صفت حقیقی ازلی قائم به ذات خداوند متعال که عبارت از تکوین است رجوع می کنند و چنان نیست که امام ابوالحسن اشعری گمان برده است که تکوین اضافات و صفات افعال اند نه صفات ذات. یعنی صفات ذات قدیم و قائم به ذات خداوند متعال هستند مانند علم و حیات و قدرت و اراده و صفات فعل حادث بوده و به ذات خداوند متعال قائم نیستند مانند تکوین و احیاء و اِماتت. و مراد از صفات ذات، صفاتی هستند که از سلب آن نقص لازم می آید و مراد از صفات فعل، صفاتی هستند که از سلب آن نقص لازم نمی آید.[86]
کلام خداوند متعال
(کلام) صفت ازلی خداوند متعال است.
اگر این کلام خداوند متعال به زبان عربی باشد قرآن است و اگر به زبان سریانی باشد زبور است و اگر به زبان یونانی باشد انجیل است و اگر به زبان عبری باشد تورات است و مسمی همه آنه تنها یک چیز بوده و آن نیز کلام نفسی خداوند متعال است.[87]
دلائل اثبات صفات ثبوتی خداوند متعال با کلام خداوند:
در جای جای قرآن آیاتی وجود که صفات ازلی و ثبوتی خداوند متعال را به اثبات می رسانند بدین جهت برای اثبات صفات ثبوتی خداوند متعال به آیاتی از کلام خداوند متعال اشاره می نمائیم:
1ـ علم: قوله تعالی: «وَ هُوَ بِکُلِّ شَئٍ عَلِیمٌ» سوره بقره/29، و او (خداوند) به همه چیز داناست.
2ـ قدرت: قوله تعالی: «اِنَّ اللهَ عَلَی کُلِّ شَئٍ قَدیِرٌ» سوره بقره/109، بی گمان خداوند بر همه چیز تواناست.
3ـ حیات: قوله تعالی: «هُوَ الحَیُّ لااِلهَ اِلّا هُوَ» سوره غافر/65، اوست زنده، نیست هیچ معبود مگر او.
4ـ سمع: قوله تعالی: «وَاللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» سوره آل عمران/35، 256، و خدا شنوا و داناست.
5ـ بصر: قوله تعالی: «اِنَّ اللهَ تَعَالی بِما تَعمَلونَ بَصِیرٌ» سوره بقره/110، هر آئینه خدا بر آنچه می کنید بیناست.
6ـ قوّت: قوله تعالی: «اِنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَئٍ قَدِیرٌ» سوره بقره/148، 109، هر آئینه خدا بر همه چیز تواناست. قوله تعالی: «اِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُوالقُوَّةِ المَتِین» سوره ذاریات/58، تنها خداست رزق دهنده و روزی دهنده و صاحب قوت و نیرومند.
7ـ اراده: قوله تعالی: «فَاَرادَ رَبُّکَ اَن یَبلُغَا اَشَدَّهُمَا وَ یَستَخرِجَا کَنزَهُما» سوره کهف/82، پس اراده کرد (خواست) پروردگار تو که این نوجوانان برسند.
8ـ مشیئت: قوله تعالی: «فَاِنَّ اللهَ یُضِلُّ مَن یَشاءُ وَ یَهدِی مَن یَشاءُ» سوره فاطر/8، خداوند هر کس را که بخواهد گمراه می سازد و هر کس را که بخواهد هدایت می کند.
9ـ فعل: قوله تعالی: «فَعّالٌ لِما یُرِیدُ» سوره بروج/16، (خدا) کننده است آنچه را که خواست.
10ـ تخلیق: قوله تعالی: «خَلَقَ کُلَّ شَئٍ» سوره انعام/101، همه چیز را (خدا) خلق کرد.
قوله تعالی: «یَخْلُقُ اللهُ مَا یَشاءُ» سوره نور/45، خدا هرچه را که بخواهد می آفریند.
11ـ ترزیق: قوله تعالی: «اِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُوالقُوَّةِ المَتیِن» سوره ذاریات/58، تنها خداست رزق دهنده و روزی دهنده و صاحب قدرت و نیرومند.
12ـ کلام: قوله تعالی: «وَ کَلَّمَ اللهُ مُوسَی تَکلِیمَا» سوره نساء/164، خداوند با موسی سخن گفت.
خداوند متکلم به کلام است:
(وَ هُوَ مُتَکَلِّمٌ بِکَلامٍ هُوَ صِفَةٌ لَهُ اَزَلَیَّةٌ لَیسَ مِن جِنسِ الحُرُوفِ وَالاَصواتِ)
ترجمه: و خداوند متکلم به کلام است. کلام صفت ازلی خداوند است که از جنس حروف و اصوات نمی باشد.
(خداوند متکلم به کلام است کلام صفت ازلی خداوند است) در این عبارت ردّ قول معتزله است آنها معتقدند که خداوند متعال متکلم به کلامی است که آن کلام قائم به غیر بوده و صفت خداوند متعال نیست. مانند لوح محفوظ و یا جبرائیل و یا نبی علیه السلام.[88]معتزله می گویند که کلام خداند متعال مخلوق بوده و قائم به ذات خداوند متعال نیست چون کلام عبارت از حروف و الفاظی است که آنها دال بر آن معانی هستند و این الفاظ نیز حادث بوده و قائم به غیر خداوند متعال مانند فرشته و نبی و غیره است. پس قائم به ذات خداوند متعال نبوده بلکه قائم با آن اجسام مخصوص می باشد. و معنی متکلم بودن خداوند متعال، ایجاد این حروف و الفاظ بر وجه مخصوص در اجسام مخصوص می باشد.[89]
دلیل نقلی بر ثبوت صفت کلام برای ذات خداوند متعال:
اجماع امّت و تواتر نقل از انبیاء علیهم السلام است باینکه خداوند متعال متکلم است و تکلم بدون ثبوت صفت کلام قطعاً محال است.[90]
(ازلی) کلام صفت ازلی خداوند است چون قیام حوادث با ذات خداوند متعال ممتنع است.
(از جنس حروف و اصوات نمی باشد) چون حروف و اصوات اعراض در حال پیدایش و حادثند و پیدایش بعضی مشروط به انقضاء بعضی است به دلیل اینکه امتناع تکلم با حروف دومی بدون انقضاء حرف اوّلی بدیهی است. در عبارات مذکور ردّ اعتقادات حنابله و کرامیه است آنها معتقدند که کلام خداوند متعال عرض و از جنس حروف و اصوات است و با این حال آنها معتقدند که صفت کلام قدیم است و در قدیم بودن کلام خداوند چنان مبالغه کرده اند حتی بعضی از آنها از روی جهل معتقد به قدیم بودن جلد و غلاف قرآن هستند این تناقض بسی آشکار و واضح است و با این حال حنابله معتقدند که کلام قدیم است. اما کرامیه معتقد به حدوث صفت کلام هستند.[91]
کلام خداوند منافی سکوت و آفت است:
(وَ هُوَ صِفَةٌ مُنافِیَةٌ لِلسُّکُوتِ وَالآفَةِ)
ترجمه: و صفت کلام منافی سکوت و آفت می باشد.
(سکوت) یعنی ترک تکلم درحالی که قادر برآن است.
(آفت) یعنی عدم فرمانبرداری و اطاعت آلات سخن مانند حنجره و زبان در هنگام اراده تکلم است. این عدم فرمانبرداری نیز می تواند به دو علت باشد:
1ـ فطرتاً یعنی شخص خلقتاً آلت سخن ندارد و به این علت نمی تواند سخن بگوید مثل شخص لال.
2ـ و یا به علت ضعف آلات سخن و نداشتن قدرت سخن است مانند اطفال.در اینجا نمی توان تکلم حضرت عیسی علیه السلام در طفولیت وگهواره را تناقض با عبارات فوق دانست چون خداوند متعال موانع تکلم را از حضرت عیسی برداشته بود و با اذن خدواند متعال حضرت عیسی علیه السلام متکلم شده بود.
خداوند متعال آمر و ناهی و مخبر است:
(وَاللهُ تَعالی مُتَکَلِّمٌ بِها آمِرٌ و َناهٍ وٌ مُخبِرٌ)
ترجمه: خداوند متعال متکلم با صفت کلام و امر کننده و نهی کننده و خبر دهنده است.
کلام تنها یک صفت بوده و متعدد نیست اما بحسب تعلق به امر و نهی و خبر متکثرمی شود اگر به امر تعلق یافت امر می شود و اگر به منهیات تعلق یافت نهی و اگر به اخبار تعلق یافت خبر می شود.[92] خداوند متعال متکلم با صفت کلام بوده و با صفت کلام به عمل نمودن به واجبات و مشروعات امر نموده و از محرمات و غیر مشروعات باز می دارد و با صفت کلام قادر به خبر دادن است.
دلیل اینکه خداوند متکلم است آیات قرآن مجید است که می فرماید: «وَ لَمّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقاتِنا کَلَّمَهُ رَبُّهُ» سوره اعراف آیه: 143 و چون موسی به وعده گاه ما آمد و خدا با وی سخن گفت. و نیز اجماع انبیاء علیهم السلام می باشد که از آنها اخبار متواتر وجود دارد که بر خداوند متعال صفت کلام را ثابت می نمایند و می گویند که خداوند متعال فلان چیز را امر کرد و یا از فلان چیز نهی کرد و یا با فلان چیز خبر داد که همه اینها از اقسام کلام می باشند.[93] و صداقت انبیاء نیز با معجزه به اثبات رسیده است و نیز بر متکلم بودن خداوند متعال با دلیل عقلی نیز استدلال نموده اند مبنی بر اینکه عدم تکلم کسی که متصف شدنش با صفت کلام صحیح است نقص بوده و آن نیز به خداوند متعال محال است در ثانی مخلوقات خداوند متعال قادر به تکلم می باشند پس اگر خداوند متعال دارای صفت کلام نبوده و قادر به تکلم نباشد در این صورت مخلوقات از خالق برتر و کامل تر خواهند شد و این نیز بر خداوند متعال محال است.[94]
در بحث صفات خداوند متعال اشاره به این نکات لازم و ضروری است که نباید این تصور به ذهن ما خطور کند که صفات خداوند متعال نیز همانند صفات انسانها و سایر مخلوقات احتیاج به آلت و وسیله دارد و یا محدود به زمان و مکان است مثلاً صفت سمع خداوند متعال مانند سمع و شنیدن انسانها و یا سایر مخلوقات احتیاج به گوش دارد و یا صفت بصر خداوند متعال احتیاج به چشم داشته و تنها قادر به رؤیت مکان محدود است و یا قدرت خداوند متعال مانند قدرت مخلوقات احتیاج به بازو، ماهیچه و یا وسایل جنگی و غیره دارد و یا صفت کلام خداوند متعال احتیاج به زبان دارد و یا علم خداوند متعال مانند علم انسانها با تلاش و زحمت بدست می آید بلکه خداوند متعال از تمام اینگونه وسایل و آلات بری بوده و صفات خداوند متعال ازلی و با ذات خداوند متعال قیام دارند و ماورای تصور محدود ذهن انسان می باشند.
حضرت امام اعظم ابوحنیفه رحمةالله علیه در مورد تفاوت تکلم انسانها و خداوند متعال در کتاب الفقه الاکبر می فرمایند: و نحن نتکلم بالآلات و الحروف و الله تعالی یتکلم بلا آلة و لا حروف والحروف مخلوقة و کلام الله تعالی غیر مخلوق. یعنی: و ما بوسیله آلات و حروف صحبت می کنیم و خداوند متعال بدون آلت و حروف صحبت می کند و حروف مخلوق بوده و کلام خداوند متعال غیر مخلوق است.[95]
قرآن:
(وَالقُرآنُ کَلامُ اللهِ تَعالی غَیرُ مَخلُوقٍ وَ هُوَ مَکتُوب ٌفِی مَصافِحِنا، مَحفُوظٌ فِی قُلُوبِنا، مَقرُوؤٌ بِاَلسِنَتِنَا مَسمُوعٌ بِآذانِنا غَیرُ حالٍ فِیهَا)
ترجمه: قرآن کلام الله تعالی غیر مخلوق است و قرآن در مصحف های ما مکتوب است و در قلب های ما محفوظ و با زبانهای ما قرائت شده و با گوش های ما شنیده شده است. بدون اینکه در آنها حلول نماید.
مصنف رحمه الله در ابتدای تعریف قرآن گفت قرآن کلام الله غیرمخلوق است و تنها به عبارت قرآن غیر مخلوق است بسنده نکرد یعنی بعد از قرآن عبارت کلام الله را آورد علماء دلیلش را اینطور گفته اند تا به ذهن و فهم، قدیم بودن عباراتی که از اصوات و حروف تشکیل یافته است خطور نکند. بلکه کلام ازلی و قدیمی کلام نفسی خداوند متعال است.[96]
احمد بن محمد المغنیساوی در کتابی که در شرح فقه الاکبر امام اعظم ابو حنیفه بنام ابوالمنتهی نوشته است آورده است: والقرآن ایْ کلام الله تعالیٰ غیر مخلوق و حروفنا و کاغذنا و کتابتنا کلها مخلوقة لانها من افعال العباد و کلام الله تعالی غیر مخلوق لان الکتابة والکاغذ و الحروف والکلمات والآیات کلها آلة القرآن لحاجةالعباد إلیها و کلام الله تعالی قائم بذاته و معناه مفهوم بهذه الأشیاء فمن قال بِأنَّ کلام الله تعالی مخلوق فهو کافر بالله تعالی و من قال القرآن مخلوق و اراد به الکلام النفسی القائم بذاته کما هو مذهب الکرامیة والحنابلة یکون کافرا لانه نفی الصفة الازلیة له و جعل الباری تعالی محلاً للحوادث و محل الحوادث حادث و من قال القرآن مخلوق و اراد به نفی الکلام الازلی یکون کافراً و هم المعتزلة و من قال القرآن مخلوق و اراد به الکلام اللفظی الغیر القائم بذاته تعالی و لم یرد به نفی الکلام الأزلی لایکون کافراً لکن هذا الإطلاق خطاء لانه یوهم الکفر.[97] قرآن کلام خداوند متعال غیر مخلوق است و حروف و کاغذ و کتابت ما، همه آنها مخلوق است چون آنها از افعال بندگان است و کلام خداوند متعال غیر مخلوق است به این علت که کتابت و کاغذ و حروف و کلمات و آیات، آلتی هستند جهت فهم معانی کلام قدیم خداوند متعال بوسیله بندگان. و کلام خداوند متعال قائم به ذات اوست و معانی کلام خداوند متعال بوسیله این اشیاء و آلات فهمیده می شود پس هر کس بگوید که کلام الله تعالی مخلوق است پس آن شخص به خداوند متعال کافر است و هر کس بگوید قرآن مخلوق است و از این گفته نفی کلام نفسی قائم به ذات خداوند متعال را اراده نماید همچنانکه مذهب کرامیه و حنابله است آن شخص کافر می شود چون او صفت ازلی خداوند متعال را نفی کرده و خداوند متعال را محل حوادث قرار داده است و محل حوادث نیز حادث است و هر کس بگوید قرآن مخلوق است و از این گفته نفی کلام ازلی را اراده نماید کافر می شود و آنها معتزلی ها هستند و هر کس بگوید قرآن مخلوق است و از آن، کلام لفظی غیر قائم به ذات خداوند متعال را اراده نموده و نفی کلام ازلی را اراده ننماید کافر نمی شود اما گفتن این جمله نیز تصور و توهم کفر را ایجاد می کند.
توضیح: در سطور گذشته گفته شد هر کس بگوید قرآن مخلوق است و از این گفته نفی کلام نفسی قائم به ذات خداوند متعال اراده نماید کافر است و این عقیده به حنابله نسبت داده شده است در توضیح این عبارت شیخ عبدالقادر در حاشیه ابوالمنتهی گفته است: فحوالة الشارح لا تخلو عن التخلف و لعل زیادة لفظ الحنابله ههنا من قلم النساخ یعنی حواله این عقیده به مذهب حنبلی از طرف شارح خالی از تخلف نیست و شاید اضافه کردن لفظ حنابله از قلم نسّاخ[98] باشد.[99] امام احمد ابن حنبل در اثبات غیر مخلوق بودن قرآن خیلی مبازره نموده و به زندان خلفای وقت افتاده است. خلیفه ی زمانِ امام احمد که معتزلی بود و معتقد به مخلوق بودن قرآن، آن حضرت را دستگیر کرده و شلاق می زند تا به مخلوق بودن قرآن اعتراف نماید اما آن حضرت اعتراف نمی کند.
روزی نزد امام شافعی پیراهنی را می آورند و می گویند این پیراهن همان پیراهنی است که امام احمد بن حنبل هنگام شلاق خوردن آن را پوشیده بود امام شافعی، آن پیراهن را با آب شسته و مقداری از آن را نوشیده و مقداری را نیز بر روی خودش می پاشند. یکی از صالحین امام احمد بن حنبل را بعد از مرگش در خواب می بیند، از او از حالش سؤال می کند، امام احمد بن حنبل گفت: نزد خداوند متعال داخل شدم خداوند متعال فرمود: ای احمد به خاطر ما اذیت شدی پس به روی ما نظر کن.[100]
(قرآن مکتوب است در مصحف های ما) بواسطه حروف[101] و صُوَر حروفی که دال بر کلام الله تعالی است.[102]
(ودر قلب های ما محفوظ) با الفاظ خیالی.[103]
(و با زبان های ما قرائت شده) با حروف ملفوظه و مسموعه.[104]
(و با گوش های ما شنیده شده است) با حروف ملفوظه و مسموعه.[105]
(بدون اینکه در آنها حلول کند) یعنی قرآن را می توان بواسطه حروف نوشت و با الفاظ خیالی حفظ کرد و با حروفی که تلفظ و شنیده می شود شنید و یا خواند بدون اینکه در آنها حلول کند. با اینکه قرآن در مصحف ها نوشته شده و در قلبها محفوظ شده و با گوشها شنیده و با زبانها قرائت شده است در آنها حلول نکرده است بلکه قرآن، کلام نفسی و ازلی است که قائم با ذات خداوند متعال است این چیزهایی که ما از قرآن تلفظ می کنیم و یا می شنویم و یا حفظ میکنیم الفاظ خیالی در اذهان است که دال بر کلام قدیمی است یا قرآنی که مینویسیم نقوش و صُوَر حروفی است که دال بر حروفی که بر معنی قدیمی دلالت میکند است.[106] [107]
تکوین
دلائل ازلی بودن تکوین:
(والتکوین صفةالله تعالی ازلیّة)
ترجمه: تکوین صفت ازلی خداوند متعال است.
(تکوین) تکوین معنی است که از آن با فعل، خلق، تخلیق، ایجاد، احداث، اختراع، و یا مانند اینها تعبیر شده است. و به اخراج معدوم از عدم به وجود تفسیر شده است. (یعنی: آفریدن و ایجاد کردن معدوم از نیستی به هستی) این عباراتی که ذکر شد اسماء تکوین بدون در نظر گرفتن مکوَّن (شئ بوجود آمده) هستند اما با در نظر گرفتن مکوَّن با نامهای ترزیق، تصویر، احیاء و اماتت و غیره نام برده می شود.[108] تکوین صفت قدیمی است که با ذات خداوند متعال قیام دارد و خداوند متعال با صفت تکوین ایجاد نموده و با صفت تکوین معدوم می گرداند و لکن اگر به وجود تعلق یابد ایجاد و اگر به عدم تعلق یابد اعدام و اگر به حیات تعلق یابد به نام احیاء مسمی است.[109] تکوین صفت خداوند متعال است به دلیل اینکه عقل و نقل متفق است مبنی بر اینکه خداوند متعال خالق و مکوِّن عالَم است.
دلیل عقلی: باید به مخلوق یک خالق و به تکوین یک مکوّن وجود داشته باشد. دلیل نقلی: خداوند متعال می فرماید: «خَلَقَه مِن تُراب» یعنی: خداوند انسان را از خاک خلق کرده است. و باز می فرمایند: «اِنَّما اَمرُه اِذا اَرادَ شَیئاً اَن یَقولَ کُن فَیکُونُ»[110] یعنی: همانا فرمان خداوند این است که وقتی چیزی را اراده کند به او می گوید موجود شو و او موجود می شود.
علامه سعدالدین تفتازانی بر ازلی بودن تکوین در شرح العقائد دلائل زیر را ذکر می نماید:
1ـ قیام حوادث با ذات خداوند متعال ممتنع است زیرا اگر حادث با قدیم یعنی خداوند متعال قیام داشته باشد قِدَم حوادث لازم می آید یا حدوث قدیم.
2ـ خداوند تبارک وتعالی در کلام ازلی، ذات خود را با صفت خالق وصف و مدح نموده است خداوند متعال در قرآن مجید می فرمایند: «خَلَقَ السَّموات والارض ـ خَلَقَ لَکُم ما فِی الاَرضِ جَمِیعاً» یعنی: (خداوند) آسمانها و زمین را خلق کرد ـ همه چیزهائی که در زمین است برای شما خلق کرد. اگر خداوند متعال در ازل خالق نباشد کذب و یا عدول به مجاز لازم می آید و لازم نیز یعنی کذب و یا عدول از حقیقت به مجاز باطل است. بطلان کذب به این علت است که خداوند متعال صادق محض است و هیچگونه کذبی در قول خداوند متعال وجود ندارد بلکه شائبه کذب نیز پیرامون خداوند متعال وجود ندارد. و اما بطلان عدول از حقیقت به مجاز: عدول به مجاز وقتی جائز است که حقیقت عذر باشد اما در اینجا حقیقت عذر نیست و ملزوم نیز باطل است و آن خالق نبودن خداوند متعال در ازل است.[111]
3ـ سومین دلیل بر ازلی بودن تکوین این است که اگر تکوین حادث باشد یا به تکوین و ایجاد تکوین دیگری است (چون هر حادثی به ایجاد موجد محتاج است) که در این صورت تسلسل لازم می شود (چون این تکوین نیز محتاج به تکوین دیگری می شود) در حالیکه آن نیز محال است و از لزوم تسلسلِ محال، و حدوث تکوین با تکوین دیگر استحاله تکوّن و ایجاد عالم لازم می آید در حالی که تکوّن عالَم با حس بصر مشاهده می شود و چیزی که مشاهده می شود را نمی توان تکوّنش را تکذیب کرد و استحاله بودن تکوّنش تکذیب می شود. و یا حدوث تکوین، بدون تکوین و ایجاد، تکوین دیگری است که در این صورت نیز استغنای حادث (تکوین اوّل) از محدِث (بوجود آورنده) و احداث (ایجاد) لازم می آید و از استغنای حادث از محدِث و احداث، تعطیلی صانع (یعنی: انکار خالق) لازم می شود . یعنی اگر حدوث تکوین اوّل بدون تکوین دیگر جائز باشد تعطیلی صانع لازم می شود چون وقتی که حدوث حادثی بدون تکوین جائز باشد حدوث همه حوادث بدون تکوین جائز می شود و در این، تعطیلی صانع وجود دارد و تعطیلی صانع نیز محال است. چون خداوند متعال در سوره الرحمن آیه: 29 فرموده است: «کُلَّ یَومٍ هُوَ فِی شَأن» سوره الرحمن آیه 29 یعنی: هر روز (مراد هر لحظه و هر وقت) او (خداوند متعال) پیوسته دست اندرکار کاری است.
4ـ چهارمین دلیل بر ازلی بودن تکوین: اگر تکوین حادث باشد یا در ذات خداوند متعال حادث می شود که در این صورت خداوند متعال محل حوادث می شود و این نیز محال است و یا در غیر ذات خداوند متعال حادث می شود در این صورت نیز هر جسمی خالق و بوجود آورنده خودش می شود و محال بودن این نیز پوشیده نیست.[112]
تکوین چیست:
(وَ هُوَ تَکوِینُهُ لِلعَالَمِ وَ لِکُلِّ جُزءٍ مِن اَجزائِهِ لِوَقتُ وُجَودِهِ)
ترجمه: تکوین یعنی تخلیق و ایجاد خداوند متعال است عالَم و هر جزئی از اجزای عالم را در وقت وجودش.
هنگامیکه معتقدان به حدوث تکوین استدلال نمودند که تکوین بدون مکوَّن متصور نیست همچنانکه ضرب بدون مضروب متصور نیست چون تکوین نسبتی است بین مکوِّن و مکوَّن و نسبت نیز بدون دو منتسب قابل تحقق نیست پس اگر تکوین قدیم باشد قِدَم مکوَّنات لازم می آید و این نیز محال است چون برهان قاطع وجود دارد بر وجود کلیه ممکنات. در پاسخ به این استدلال گفته شده است که تکوین یعنی تخلیق و ایجاد خداوند متعال، عالَم و هر جزئی از اجزای عالَم را مانند نفوس و عقول و هیولی و صورت و غیره در وقت وجودش بر حسب علم و اراده خداوند متعال است.[113]
یعنی هر وقت که خداوند متعال خواست برحسب علم و اراده خودش مخلوق و مکوَّنی را خلق کند آن مکوَّن را در زمانی خلق می کند که برای خلق آن مکوَّن تعیین شده است نه اینکه آن مکوَّن قدیم باشد. یعنی ما به این نظریه که از قِدَم تکوین قِدَم مکونات لازم می آید تسلیم نمی شویم چون قدم مکونات زمانی لازم می آید که تعلّق تکوین به ممکنات حادث نباشد. پس تکوین باقی است در حالی که ازلی و ابدی است.[114]
تکوین مکوَّن نیست:
(وَ هُوَ غَیرُ المُکَوَّنِ عِندَنَا)
ترجمه: و تکوین در نزد ما غیر از مکوَّن است.
یعنی در نزد ماتریدیه تکوین عین مکوَّن نیست چون فعل (تکوین) مغایر با مفعول (مکوَّن) است همچنانکه ضرب مغایر مضروب است.[115] و در شرح العقائد النسفی آمده است: لان الفعل یغایرالمفعول بالضرورة کالضرب مع المضروب والاکل مع المأکول. یعنی چون فعل ضرورتاً مغایر مفعول است مانند مغایرت ضرب با مضروب و اکل با مأکول.[116] و در کتاب رمضان افندی آمده است: تکوین اگر عین مکوَّن باشد نمی تواند با ذات خداوند متعال قیام داشته باشد (چون خداوند متعال قدیم است و مکوَّن حادث) و اگر با ذات خداوند متعال قیام نداشته باشد برای تکوین، مکوِّن و بوجود آورنده وجود ندارد چون مکوِّن و بوجود آورنده کسی است که تکوین با خودش قائم باشد و در این صورت تکوین با ذات خداوند متعال قائم نیست پس قیام مکوَّن با نفس خودش لازم می شود (و البته این نیز محال است)[117] و یا به عبارت دیگر عین مکوَّن نبودن تکوین را می توانیم این طور توضیح دهیم که اگر تکوین عین مکوَّن باشد با ذات خداوند متعال نمی تواند قیام داشته باشد دلیل آن نیز در سطور گذشته ذکر شد پس مثلاً اگر سنگ سیاهی باشد این حکم لازم می شود که خالق سیاهی این سنگ، رنگ سیاه است و این سنگ، خالق سیاهی است چون سیاهی با رنگ سیاه پا برجاست و یا سیاهی با سنگ پا برجاست پس سیاهی و رنگ سیاه و یا سیاهی و سنگ هیچ گونه تفاوتی با هم نمی کنند چون پا برجا دارنده سیاهی سنگ است و پا برجا دارنده سیاهی رنگ سیاه است پس سنگ تکوین و سیاهی مکوَّن و سیاهی مکوَّن و رنگ سیاه تکوین می شود که در یک محل قیام دارند و هیچگونه فرقی ندارند پس در این صورت سنگ و رنگ سیاه، خالق می شوند که این نیز محال است.[118]
اراده:
(وَالاِراَدةُ صِفَةُاللهِ تَعالی اَزَلِیَّةُ قائِمَةُ بِذاتِهِ)
ترجمه: اراده صفت ازلی خداوند متعال بوده و قائم به ذاتش است.
علت اینکه مصنف اراده را بعد از تکوین آورد، این است که بدون اراده، جبر لازم می شود و خداوند متعال نیز در تکوین خود از مجبور بودن منزه است بنابراین بیان ثبوت اراده بعد از بیان ثبوت تکوین واجب شد.
(اراده) در اینجا یک سؤال پیش می آید و آن اینکه از توضیحات گذشته نیز می توان فهمید که اراده صفت ازلی خداوند متعال است بنابراین دیگر نیازی به تکرار نبود.
علت تکرار بحث اراده، تاًکید و تحقیق اثبات یک صفت قدیمی برای خداوند متعال است که مقتضایش تخصیص مکونات به وجهی از دو وجه مثلاً به وجود و یا به عدم و به یکی از اوقات است. چون نسبت قدرت به همه مقدورات مساوی است بنابراین یک صفت اختصاص دهنده لازم می شود که مکونات وجود داشته باشد و یا نداشته باشد و در کدام وقت.[119]
دلیل نقلی بر اثبات صفت اراده به خداوند متعال:
«وَ لَو شَاءَ رَبُّکَ لآمَنَ فِی الاَرضِ کُلُّهُم جَمِیعاً» سوره یونس آیه:99یعنی: در صورتی که خدای تو ای محمد میل داشت تمام کسانی که در روی زمین قرار داشتند ایمان می آوردند به طوری که یک کافر باقی نمی ماند. «وَ اِنَّما قَولُنَا لِشَئٍ اِذَا اَرَدنَاهُ اَن نَقُولَ لَه کُن فَیَکُونُ» سوره النحل آیه: 40 یعنی: هر گاه اراده خلق و ایجاد چیزی بکنیم می گوئیم به او خلق شوید و به وجود بیآئید فوراً قبول خلق شدن و بوجود آمدن بدون فاصله می نمایند.این آیه بیان خلق اشیاء را به محض قدرت و مشیئت خدا می نماید زیرا قدرت و مشیئت خدا در ایجاد و اعدام علّت تامّه است و علّت تامّه بر علت ماده و سبب ناقصه متوقف نمی باشد و بین مشیئت و اراده فرقی ندارد. «اِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِمَا یُرِید» سوره هود آیه: 107 یعنی: به تحقیق ای محمد خدای تو هر چیزی را که اراده بکند انجام می دهد.[120]
دلیل عقلی براثبات صفت اراده خداوند متعال:
فلاسفه می گویند که خداوند متعال موجب بالذات بوده و فاعل با اختیار و اراده نیست. در رد این عقیده فلاسفه گفته شده است: وجود نظام عالَم بر وجه اصلح و حدوث آن دلیل است بر قادر و مختار بودن صانع و بوجود آورنده این عالم. چون اگر بوجود آورنده و صانع عالَم موجب بالذات باشد قِدَم عالَم لازم می آید چون تخلف معلول از علّه موجبه ممتنع است.[121]
رؤیت خداوند متعال
(وَ رُؤیَةُاللهِ تَعَالی جَائِزَةٌ فِی العَقلِ وَاجِبةٌ بِالنَقلِ)
ترجمه: رؤیت خداوند متعال در عقل جائز و با نقل واجب است.
(رؤیت خداوند متعال) رؤیت خداوند متعال در عقل جائز است یعنی اگر عقل خالص از مقیدات و بدور از احکام وهمی و تنها ذات عقل باشد تا زمانی که برهان بر امتناع رؤیت نباشد به عدم جواز رؤیت خداوند متعال حکم نمی کند و اصل نیز عدم برهان است چون اصل در غیر از خداوند متعال عدم و نیستی و در خداوند متعال اصل رؤیت است چون خداوند متعال موجود است و در موجود نیز اصل رؤیت است. پس هر کس مدعی عدم رؤیت خداوند متعال باشد باید برهان و دلیل داشته باشد. اهل سنت و جماعت بر امکان رؤیت خداوند متعال با دو دلیل استدلال کرده اند: عقلی و سمعی.
دلیل عقلی رؤیت:
ما قاطعانه می گوئیم که اعیان مانند جسم و جوهر و اعراض مانند رنگ سیاه و سفید قابل رؤیت است و ما می توانیم با دید (بصر) بین دو جسم مانند انسان و اسب و بین دو عرض مانند سیاه و سفید فرق بگذاریم. پس میان اعراض و اعیان حکم مشترکی وجود دارد و آن نیز رؤیت است چون رؤیت متعلق به جسم و جوهر و اعراض است پس رؤیت بین جسم و عرض مشترک می شود.[122] و برای حکم مشترک نیز علّت مشترک مورد نیاز است. علت مشترک نیز یا وجود است و یا حدوث و یا امکان، علّت مشترک چهارمی بین خداوند و غیره وجود ندارد. حدوث عبارت از وجود بعد از عدم است و امکان عبارت از عدمِ ضرورت وجود و عدم است. عدم در علت بودن مؤثر نیست پس از علل مشترک سه گانه وجود تعیین می شود و وجود نیز میان صانع و غیره مشترک است بنابراین رؤیت خداوند متعال از حیث تحقق علّت صحت رؤیت که آن نیز وجود است صحیح است.[123] اگر در اینجا بالفرض اعتراض شود که ما تسلیم هستیم بر اینکه وجود، علّت صحت رؤیت اجسام و اعراض است و این نیز بین صانع و غیر از صانع مشترک است. اما از این، دلیل صحت رؤیت لازم نمی شود به جهت جواز مشروط بودن رؤیت موجود به شرطی که به جز در ممکن یافت نمی شود مانند تحیّز و یا رنگ و یا بعضی از صفات خداوند متعال مانند منزَّه بودن از امکان و جهت، مانع رؤیت می شود.[124]
در جواب این اعتراض گفته شده است که امتناع رؤیت خداوند متعال متوقف بر این است که شیئی از خواص ممکن و یا شیئی از خواص واجب تعالی به عنوان مانع رؤیت به اثبات رسیده باشد در حالیکه هیچ یک از اینها به اثبات نرسیده است. اگر سؤال کننده ایی به جهت اعتراض سؤال کند که اگر وجود، علّت رؤیت است پس همه موجودات مانند صداها و رنگها و حرارت و برودت باید برای ما قابل رؤیت باشد در حالیکه این موجودات دیده نمی شود. در جواب این سؤال گفته شده است: رؤیت سایر موجودات که دارای علّت مشترک هستند مانند صداها و رنگها و حرارت و برودت و غیره مانند فرشتگان و ارواح و جن نیز جائز است اما دلیل اینکه دیده نمی شوند این است که خداوند متعال رؤیت آنان را در بندگان بطریق عادی خلق نکرده است نه به خاطر امتناع رؤیت آنان.[125] مولوی ملا محمد صالح در نورالعقائد آورده است: و ما عقلاً استدلال می کنیم که خداوند متعال محبوب و موجود است و هر چیزی که محبوب و موجود است رؤیت آن نیز عقلاً جائز است پس نتیجه گرفته می شود که رؤیت خداوند متعال عقلاً جائز است.[126]
دلیل سمعی بر امکان رؤیت خداوند متعال:
حضرت موسی علیه السلام خواستار رؤیت خداوند متعال شده و فرمودند: «رَبِّ اَرِنِی اَنظُرُ اَلَیکَ» الآیهـ سوره اعراف آیه 143 یعنی: پروردگارا خودت را بمن نشان بده تا به تو نگاه کنم. رمضان افندی در تفسیر این آیه از قول زجاج آورده است : یعنی خداوندا نفس خود را به من نشان بده تا من به تو نگاه نمایم یعنی من کلامت را شنیدم و حالا دوست دارم که تو را ببینم. اگر رؤیت خداوند متعال ممکن نبود طلب رؤیت از طرف حضرت موسی علیه السلام جهل به آنچه در ذات خداوند متعال جائز و یا ناجائز است می بود و یا خفّت و یا عبث و بیهوده و طلب محال. چون اگر حضرت موسی به استحاله رؤیت آگاه نباشد پس طلب رؤیت جهل، و اگر آگاه به استحاله رؤیت بوده و باز طلب رؤیت نماید این عمل سفه و عبث است و انبیاء علیهم الصلاة و السلام از جهل و سفه و عبث و طلب غیر ممکن منزّه و مبرّا هستند.
در ثانی خداوند متعال رؤیت را معلّق و بسته به استقرار کوه نمود و فرمودند: «فَاِن اِستَقَرَّ مَکانَه فَسوفَ تَرانِی» سوره اعراف آیه: 143 یعنی: اگر کوه در جای خود استقرار یافت پس مرا خواهی دید. و استقرار کوه در نفس خود عملی امکان پذیر و ممکن است چون کوه جسم است و هر جسمی امکان سکونش وجود دارد پس رؤیت خداوند متعال نیز ممکن است. یعنی خداوند متعال رؤیت خود را به یک شرط ممکن مشروط کرد و امکان شرط نیز مستلزم امکان مشروط است.[127] و یا به عبارت دیگر معنی تعلیق ممکن به ممکن اخبار به ثبوت معلَّق (رؤیت خداوند متعال) در صورت ثبوت معلَّقَ به (استقرار کوه) است.
دلیل سمعی رؤیت:
مؤمنین در آخرت خداوند را خواهند دید:
(وَ قَد وَرَدَ الدَّلِیلُ السَّمعِیُّ بِاِیجَابِ رُؤیَةِ المُؤمِنِینَ اللهَ تَعالَی فِی الدَّارِ الآخِرَةِ)
ترجمه: در حالیکه دلیل سمعی آمده است به واجب بودن رؤیت مؤمنین خداوند متعال را در سرای آخرت.
(دلیل سمعی) یعنی در قرآن و حدیث متواتر و اجماع امت دلائلی بر ایجاب رؤیت خداوند متعال وجود دارد.
دلیل کتاب بر رؤیت خداوند متعال:
خداوند متعال در سوره قیامه آیات 22و 23 می فرمایند: «وَجُوهٌ یَومَئِذٍ نَاضِرَةٌ اِلی رَبِّها ناظِرَةٌ» یعنی: در آن روز چهره هائی شاداب و شادانند و بسوی پروردگار خود می نگرند. کلمه نظر بین چندین معنی مشترک بوده و به چند طریق استعمال می شود:
1ـ اگر نظر به نفس خود متعدی باشد به معنی انتظار است مانند: نَظَر الشَّئَ یعنی به چیزی منتظر شد.
2ـ اگر با حرف «فی» متعدی باشد به معنی تفکر است مانند: نَظَرتُ فِی الکَتابِ یعنی به مسائل کتاب فکر کردم.
3ـ اگر با حرف «لام» و «باء» متعدی باشد به معنی عطوفت و رأفت است مانند: نَظَر الاَمِیرُ لِزَیدٍ وَ بِزَیدٍ یعنی امیر به زید مهربانی و عطوفت کرد.
4ـ اگر با حرف «الی» متعدی باشد به معنی رؤیت است همانند آیه مذکور.[128] در آیه مذکور نیز کلمه نظر با حرف الی استعمال شده است پس در آیه منظور از کلمه ناظرة نگاه کنندگان و رؤیت کنندگان است.
و نیز خداوند متعال در سوره مطففین آیه 15 می فرمایند: «کَلّا اِنَّهُم عَن رَبِّهِم یَومَئِذٍ لَمَحجُوبُون» یعنی: همانا (کفار) در آن روز محجوب و محروم هستند. خداوند متعال در آیه، کفار را تحقیر کرده و فرموده است که آنان در روز قیامت از نعمت بزرگ که همان رؤیت باریتعالی است محروم هستند. اگر رؤیت برای هیچکس اعم از کفار و مؤمنین ثابت نبود در اختصاص محرومیت به کفار معنائی وجود نداشت پس اختصاص کفار دال بر این است که مؤمنین محجوب نبوده و خداوند متعال را رؤیت خواهند نمود.
و نیز در سوره یونس آیه 26 آمده است: «لِلَّذِینَ اَحسَنُوا الحُسنَی وَ زِیادَة» جمهور ائمه تفسیر و محققین ، الحسنی را به جنت و زیاده را به رؤیت و نظر بر وجه خداوند کریم تفسیر نموده اند.[129] شیخ عبدالقادر بن مولانا عبدالرحمن در حاشیه ابوالمنتهی آورده است: و زیادة هی النظر الی وجه ربهم الکریم جل جلاله و هو التفسیر المأثور عن ابی بکر و علی کرم الله تعالی وجهه و ابن عباس و حذیفه و ابن مسعود و خلق آخرین و قد روی من رسول الله صلی الله علیه و سلم من طرق شتّی و اخرج الطیالسی و احمد و مسلم و الترمذی و ابن ماجة و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و ابن خزیمه و ابن حبان و ابوالشیخ و الدار قطنی فی الرؤیة و ابن مردویه فی الاسماء و الصفات. معنی کلمه زیاده در آیه نگاه و نظر بر وجه و روی خداوند کریم جل جلاله است و این تفسیر مأثوری است از حضرات ابوبکر و علی و ابن عباس و حذیفه و ابن مسعود رضی الله عنهم اجمعین و سایر اشخاص. و از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم از طُرُق مختلف روایت شده است. و طیالسی و احمد و مسلم و ترمذی و ابن ماجه و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و ابن خزیمه و ابن حبان و ابوالشیخ و دار قطنی در باب رؤیت و ابن مردویه در باب الاسماء والصفات آورده است.[130]
در تفسیر الجامع لاحکام القرآن (تفسیر قرطبی) در تفسیر «لِلَّذِینَ اَحسَنُوا الحُسنَی وَ زِیَادَةً » آمده است: روی من حدیث انس قال: سئل رسول الله صلی الله علیه و سلم عن قوله تعالی: وَ زِیَادَةً ـ قال:«للذین احسنوا العمل فی الدنیا لهم الحسنی و هی الجنة والزیادة النظر الی وجه الله الکریم» و هو قول ابی بکر الصدیق و علی بن ابی طالب فی روایة. و حذیفة و عبادة بن الصامت و کعب بن عُجرة و ابی موسی و صهیب و ابن عباس فی روایة، و هو قول جماعة من التابعین، و هو الصحیح فی الباب.[131]
از حضرت انس رضی الله عنه روایت شده است: از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم سؤال از معنی کلمه «و زیادة» سؤال شد، فرمودند: برای کسانی که در دنیا اعمال خوب انجام دادند برایشان حسنی یعنی جنت و زیاده یعنی نظر و نگاه بر وجه خداوند کریم وجود دارد و این در روایتی نظر حضرات ابوبکر و علی بن ابوطالب است. و این نظر جماعتی از تابعین نیز است، و این نظر در این باب صحیح است. و در روایتی نظر حذیفه و عُبادة بن الصامت و کعب بن عُجره و ابوموسی اشعری و صهیب و ابن عباس نیز است.
دلیل سنت و احادیث بر رؤیت خداوند متعال:
پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم فرمودند: «اِنَّکُم سَتَرَونَ رَبَّکُم کَمَا تَرَونَ القَمَرَ لَیلَةَالبَدرِ» یعنی: شما پروردگار خود را بزودی خواهید دید همچنانکه در شب چهاردهم، ماه را می بینید. این حدیث، حدیث مشهور بوده و 21 نفر از بزرگان صحابه آن را روایت کردند و نیز امام بخاری، مسلم، امام احمد، حاکم و ابن ماجه و غیره آورده اند.[132] و نیز حدیثی در این مورد آمده است که مفسر حدیث مذکور بوده و محتمل برتأویل نیست از حضرت ابوهریره رضی الله تعالی عنه روایت شده است که گفت: «قَالُوا یَا رَسُول الله صلی الله علیه و سلم هَل نَرَی رَبَّنَا یَومَ القِیَامَةِ قال: هَل تُضَارُّونَ فِی رُؤیَةِ الشَّمسِ فِی الظَّهِیرَةِ لَیسَت فِی السَّحابَةِ؟ قَالُوا: لا، قَالَ: هَل تُضَارُّونَ فِی رُؤیَةِالقَمَرِ لَیلَةِ البَدرِ لَیسَ فِی سَحَابَةٍ؟ قَالُوا: لا، قَال: فَوَالَّذِی نَفسِی بِیَدِهِ لاتُضَارُّونَ فِی رُؤیَةِ رَبِّکُم اِلّا کَمَا تُضَارُّونَ فَی رُؤیَةِاَحَدِهِمَا»[133] (رواه مسلم). (اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم)گفتند: یا رسول الله آیا ما در روز قیامت خداوند متعال را خواهیم دید؟ (پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم) گفتند: آیا متضرّر می شوید ودر مشقت می افتید در رؤیت خورشید هنگام ظهر و در حالی که اثری از ابر نباشد (یعنی در دیدن خورشید به زحمت می افتید) گفتند: خیر، (پیامبراکرم صلی الله علیه و سلم) گفتند: آیا متضرَّر می شوید و در مشقت می افتید در رؤیت ماه در شب چهاردهم و در حالی که اثری از ابر نباشد گفتند: خیر، (پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم) گفتند: پس قسم به آن پروردگاری که نفسم در قدرتش است شما به مشقت نمی افتید در رؤیت پروردگار خودتان مگر به مشقت می افتید همچنانکه در رؤیت یکی از آنها در مشقت می افتید. یعنی در رؤیت خورشید در یک روز صاف و هنگام ظهر و در رؤیت ماه در شب چهاردهم و هنگامی که هوا صاف و بدون ابر است هیچ مشقتی وجود ندارد خداوند متعال نیز مانند رؤیت خورشید و ماه بدون مشقت و زحمت رؤیت خواهد شد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در این حدیث تصریح بر رؤیت نموده و فرمودند همچنانکه در روز روشن و بدون ابر و در هنگام ظهر در رؤیت خورشید و یا در شب چهاردهم ماه که قرص ماه کامل است در رؤیت ماه هیچ مشکلی نبوده و به راحتی قابل دید است در رؤیت خداوند متعال نیز هیچ گونه مشکلی نبوده و هیچ شکی در قابل رؤیت بودن خداوند متعال وجود ندارد.
و نیز این حدیث دلیل رؤیت است: «عَن صُهیَبٍ رَضِیَ اللهُ عَنهُ اَنَّ النَّبِی صَلی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم تَلا هذه الآیة: لِلَّذِینَ اَحسَنُوا الحُسنی وَ زِیادَةٌ، ثم قال: اِذا دَخَلَ اَهلُ الجَنَةِ اَلجَنَّةَ یَقَولُ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالی: تُرِیدُونَ شَیئاً اَزیَدُکُم، فَیَقُولُونَ: اَلَم تُبَیِّض وُجُوهَنا، اَلَم تُدخِلُنَا اَلجَنَّةَ وَ تُنجِنَا مَن النَّارِ، قال: فَیَکشِفَ الحِجَابَ فَمَا اُعطُوا شَیئاً اَحَبُّ اِلَیهِم مِن النَّظَر اِلی رَبِّهِم عَزَّوَجَلَّ» (رواه مسلم و الترمذی)[134]. از حضرت صهیب رضی الله عنه روایت شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم آیه لِلّذِینَ اَحسَنُوا الحُسنی وَ زِیادَةٌ را تلاوت نموده و سپس فرمودند: هنگامیکه اهل جنت داخل جنت شدند خداوند متعال می گوید: چیزی را بخواهید که من برای شما بیافزایم (اهل جنت) می گویند: آیا صورتهای ما را سفید نگردانیدی؟ آیا ما را به جنت داخل ننمودی؟ و آیا ما را از آتش نجات ندادی؟ سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند: پس حجاب را کشف کرده و برخواهد داشت برای اهل جنت هیچ چیزی بهتر و با لذّت تر، از نگاه و نظر بسوی پروردگار عزّوجل داده نشده است.
در نزد اهل جنت هیچ چیزی گواراتر و برتر و با لذّت تر از رؤیت و نگاه بسوی پروردگار متعال نیست. رؤیت جمال مبارک خالق یکتا بزرگترین آرزوی هر فرد مؤمن است.
و نیز این حدیث دالّ بر رؤیت خداوند متعال است: «قوله علیه السلام: اَنَّ اَدنَی اَهل الجَنّةِ مَنزِلَةً مَن یَنظُرُ اِلی جَنَانِهِ وَ اَزوَاجِهِ وَ نَعِیمِهِ وَ خِدَمِه وَ سُرُرِهِ مَسِیرَة اَلف سَنَة وَ اَکرَمَهُم عَلَی اللهِ مَن یَنظُرُ اِلَی وَجهِهِ غُدوَةٌ وَ عَشِیَّةٌ» یعنی: پایین ترین شخص در جنت از نظر مقام و منزلت، شخصی است که به بستان ها و نعمت ها و خدمت کاران و تخت خوابهای خود از مسیر هزار ساله نگاه می کند و مکرّم ترین آنها نزد خداوند متعال شخصی است که صبحگاه و شبانگاه بر خداوند متعال نگاه و نظر می کند. ادامه حدیث چنین است: «مَا بَینَ القَومِ وَ بَینَ اَن یَنظُرُوا اِلَی رَبِّهِم اِلّا رِدَاءالکِبریَاءِ عَلی وَجهِهِ فِی جَنَّةِ عَدنٍ»[135] رواه الشیخان والترمذی. میان قوم و نگاه کنندگان و میان نظارت و رؤیت آنان بسوی پروردگارشان هیچ چیزی وجود ندارد مگر رداء کبریاء. ترمذی در ادامه می آورد: «قال ابو هریرة قلتُ: یَا رَسُول الله وَ هَل نَرَی رَبَّنَا قال: نَعَم هَل تَتَمارُونَ فِی رُؤیَةِ الشَّمسَ وَ القَمَرِ لَیلَةُ البَدرِ قُلنَا: لا، قَال: کَذلِکَ لاتَمَارُونَ فِی رُؤیَةِ رَبِّکُم»[136] ابوهریره رضی الله تعالی عنه گفت: گفتم یا رسول الله آیا ما پروردگارمان را می بینیم؟ (پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم) فرمودند: بله، (در ادامه) فرمودند: آیا در رؤیت خورشید و ماه در شب چهاردهم شک می کنید؟ گفتیم: خیر، فرمودند: همچنانکه در رؤیت خورشید شک نمی کنید در رؤیت پروردگارتان نیز شک نکنید. آیات و احادیثی که ذکر شد نصوص صریحی هستند دال بر رؤیت خداوند متعال که هیچ گونه جای شک و تردیدی را به صحیح بودن رؤیت خداوند متعال باقی نمی گذارد و مؤمنان از این نعمت بزرگ بهرمند خواهند شد.
اجماع امّت بر رؤیت خداوند متعال:
یکی از دلائل رؤیت پروردگار، اجماع امت بر رؤیت خداوند متعال است. امت متفق و مجتمع بر وقوع رؤیت خداوند متعال در آخرت است و آیات وارده در این مورد محمول بر ظواهر آنهاست و این اجماع و اتفاق دلیل بر صحت رؤیت و وقوع آن در آخرت است. بعد از آن که ثابت شد رؤیت خداوند متعال در عقل جائز و با دلیل نقلی نیز واجب است حرف های مخالفین به ظهور رسیده و شبهه و دلائل باطل آنها و تأویلاتشان شیوع یافت . اما بعد از اجماع، حرفها و دلائل آنها بی اساس بوده و اعتبار ندارد. قوی ترین شبهه مخالفین از دلائل عقلی این است که رؤیت مشروط بر این است که مرئی در یک مکان و جهت و در مقابل رائی (بیننده) بوده و بین رائی و مرئی مسافت به اثبات برسد بطوریکه نه خیلی نزدیک و نه خیلی دور باشد و نیز مشروط به اتصال شعاع باصره (چشم) به مرئی است و کلیه اینها نیز درحق خداوند متعال محال است.[137] پاسخ شبهات مخالفین و ردّ دلائل آنان در عبارات آتی مذکور است:
خداوند متعال چگونه دیده می شود:
(فَیُری لا فِی مَکانٍ وَ لا فِی جهَةٍ مِن مُقابَلَةٍ اَو اِتِّصالِ شُعَاعٍ اَو ثُبُوتِ مَسافَةٍ بَینَ الرّائِی وَ بَینَ اللهِ تَعَالی)
ترجمه: پس خداوند متعال دیده می شود نه در مکان (معین) و نه از جهت مقابل و یا با اتصال شعاع و یا با ثبوت مسافت بین بیننده و بین خداوند متعال. عبارات فوق پاسخ به اعتراض و شبهه عقلی مخالفین است که رؤیت را مشروط به شروط کرده بودند و نیز آنها غائب را بر شاهد قیاس نمودند. علامه تفتازانی در شرح العقائد می گوید: قیاس غائب بر شاهد فاسد است.[138]
رمضان افندی در توضیح این مسئله می گوید: از شرط بودن این شروط جهت رؤیت شاهد در حس، که آن نیز موجودات محسوسه می باشند شرط بودن آن شروط بر رؤیت چیزی که از حس غائب است یعنی خداوند متعال لازم نمی آید. در ضمن قیاس غائب بر شاهد وَهم محض است و یقین را در امتناع رؤیت خداوند متعال که مراد مخالفان است حاصل نمی کند.[139] پس نتیجه بحث این است که رؤیت خداوند متعال در آخرت با چشم و بدون کیفیت و کمیت و بدون اینکه در یک مکان و جهت و یا با اتصال شعاع و یا با اثبات مسافت بین بیننده و بین خداوند متعال باشد حق و ثابت است و هیچگونه شکی در وقوع آن وجود ندارد. شرائط مذکور برای رؤیت اجسام لازم است و خداوند متعال جسم نیست پس رؤیت خداوند متعال نیز همانند رؤیت اجسام مشروط به این شرائط نیست.
رؤیت خداوند متعال در دنیا:
اگر مخالفین به جهت اعتراض بگویند که اگر رؤیت، بنا به گفته شما جائز باشد رؤیت خداوند متعال در این دنیا نیز با چشمان سالم واجب می شد و اگر با وجود شرائط مذکور خداوند متعال در دنیا دیده نشود مانند این است که در مقابل ما کوه بلندی قرار گرفته باشد و ما آنرا نبینیم و این، یعنی قرارگرفتن کوه در مقابل ما و عدم رؤیت ما آن کوه را، سفسطه و مغالطه است.
در جواب این اعتراض علامه سعدالدین تفتارانی در شرح العقائد می گوید: اعتراض و استدلالاتی که شما می گوئید مانند اگر حاسه باصره سالم باشد رؤیت در دنیا نیز واجب می شد و یا با وجود شرائط مذکور اگر رؤیت واجب نباشد مانند این است که ما کوهی را که در مقابل ما قرار دارد نمی بینیم، ممنوع و مردود است چون رؤیت در نزد ما با خلق خداوند متعال امکان پذیر است بنابراین بدون خلق خداوند متعال و به محض اجتماع شرائط رؤیت واجب نمی شود.[140] اگر به وجوب رؤیت هنگام اجتماع آن شرائط تسلیم هم شویم اما به اینکه شرط رؤیت خداوند متعال تنها آن دو شرط مذکور (یعنی جائز الرؤیة بودن و سلامت حاسه) است تسلیم نمی شویم به جهت جواز مشروط بودن رؤیت به ازدیاد قوّه ادراکیه در باصره (چشم) که خداوند متعال آن را تنها در بعضی اوقات در جنت خلق می کند.[141] جهت فهم این مسئله که اگر خلق خداوند متعال نباشد رؤیت امکان ندارد در اینجا چند مثال ذکر می کنیم: گربه در شب تاریک موش را می بیند اما ما موش را نمی بینیم و یا شخص مصروع، جن را می بیند اما سایر اشخاص حاضر در آنجا جن را نمی بینند و یا پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم حضرت جبرائیل را می بیند در حالی که اصحاب حاضر در نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ندیدند.[142]
مولوی محمد صالح در نورالعقائد می گوید: رؤیت خداوند متعال در دنیا اگر چه جائز است اما واجب نیست.[143]
در صفحات قبل بعضی از دلائل عقلی مخالفینِ رؤیت خداوند متعال ذکر شد حال در اینجا بعضی از دلائل سمعی مخالفین را ذکر می کنیم. یکی از دلائل سمعی مخالفین این آیه است که خداوند متعال در سوره انعام آیه: 103 می فرماید: «لاتُدرِکُه الاَبصارُ وَ هَوَ یُدرِکُ الابصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الخَبِیر» یعنی: چشمها او را در نمی یابند و او چشمها را در می یابد و او دقیق و آگاه است.
علامه سعدالدین تفتازانی در جواب این دلیل در شرح العقائد گفته است: بعد از تسلیم و قبول اینکه الف و لام «الابصار» الف و لام استغراق است و نفی در آیه مفید عموم سلب است نه سلب عموم (عموم سلب یعنی سلب عمومی که معنی می شود هیچ چشمی خداوند متعال را درک نمی کند و سلب عموم یعنی نفی و درک نکردن خداوند متعال، شامل همه ابصار و چشمها نمی شود) و بعد از تسلیم به اینکه ادراک، رؤیت مطلق است نه رؤیتی که بر وجه احاطه به جوانب مرئی است. می گوئیم آیه شریفه مذکوره دلالت بر عدم ادراک در تمام اوقات و احوال ندارد بلکه با آیه مذکور به جواز رؤیت در بعضی از اوقات استدلال شده است.[144]
آیا زنان خداوند متعال را می بینند؟ (رؤیة النساء):
در مورد این مسئله که آیا زنان نیز مانند مردان خداوند متعال را مشاهده خواهند نمود و یا خیر، مولوی محمد صالح در چندین جای نورالعقائد صحبت کرده است که به یک مورد در اینجا اشاره می کنیم. در مورد رؤیت زنان اختلاف نظر وجود دارد که آیا آنها اصلاً نخواهند دید؟ به جهت قصور آنان در بر پائی عبادت (یعنی به جهت موانعی مانند حیض و نفاس در بر پا داشتن طاعات خداوند متعال کاستی دارند) و یا اینکه به خاطر عام بودن نصوص وارده بطور مطلق خواهند دید؟ و یا اینکه به جهت عام بودن تجلی خداوند متعال در اعیاد تنها درآن روزها خواهند دید؟
و گفته شده که سیوطی نیز به این نظر جزم نموده است اما من می گویم که اکثر احکام زنان، با ادله مردان مشترک است خصوصاً تا مادامیکه دلیلی بر اختصاص نباشد. پس بنابراین اشتراک است.[145]
با توجه به عبارات فوق می توانیم این چنین نتیجه را بگیریم که در مورد رؤیت زنان سه عقیده وجود دارد:
1ـ زنان به جهت کوتاهی و کاستی در عبادت اصلاً نمی توانند خداوند متعال را رؤیت نمایند. 2ـ مطلقاً و بدون هیچگونه محدودیتی خداوند متعال را خواهند دید به جهت اینکه تمام دلائل و نصوصی که در مورد رؤیت آمده است خاص مردان نبوده و تمام مردان و زنان را شامل می شود. 3ـ و یا اینکه چون تجلی خداوند متعال در روزهای اعیاد عام است زنان تنها در این روزها خداوند متعال را رؤیت خواهند نمود.
اما باید به این مسئله توجه داشت که اکثر احکام زنان با ادلّه مردان مشترک است تا مادامیکه دلیلی بر اختصاص بودن، دلالت نکند. پس در مورد رؤیت نیز چون دلیلی بر اختصاص مردان وجود ندارد رؤیت در مورد مردان و زنان مشترک است.
رؤیت کفار و منافقین:
کفار و منافقین در روز قیامت از بزرگترین نعمت یعنی رؤیت جمال مبارک خداوند متعال محروم خواهند شد چون خداوند متعال می فرماید: «کَلّا اِنَّهُم عَن رَبِّهِم یَومَئِذٍ لَمَحجُوبُونَ» سوره مطففین آیه:15یعنی: هرگز، هرگز، همانا ایشان (کفار) در این روز از پروردگار خود محجوب (و مطرود) خواهند شد. این روایت نیز وجود دارد که آنان خداوند متعال را خواهند دید سپس بعداً محجوب و مطرود خواهند شد که این محجوب بودن برای آنان حسرت خواهد شد. مولوی محمد صالح نیز در نور العقائد این چنین اظهار داشته است.[146]
آیا مؤمنینِ امّتهای گذشته خداوند را رؤیت می کنند؟
در مورد رؤیتِ مؤمنین امّتهای سابق، دو نظریه وجود دارد که اظهر و آشکارترین نظریه ها مساوی بودن آنان در رؤیت با امّت محمدی است.[147]
آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در شب معراج خداوند متعال را دید؟
در این مورد مسلمانان اختلاف نظر دارند. حضرت عایشه رضی الله عنها معتقدند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم خداوند متعال را با قلبش دید و این قول مشهور ابن مسعود رضی الله عنه است. اما ابن عباس رضی الله عنه می گویند که آن حضرت خداوند متعال را با چشمش دید و این رأی جمهور اهل سنت است.[148]
رأی راجح و برتر:
دکتر عبدالملک السعدی در شرح عقائد اهل سنت می گوید: رأی برتر همان است که جمهور مسلمانان معتقد به امکانِ وقوع آنند که عملاً برای پیامبر صلی الله علیه وسلم واقع شد، بنا به دلائل زیر:
1ـ به علت اینکه عقلاً محال نیست.2ـ بنا به آیه ای که گذشت «وَجُوهٌ یَومَئِذٍ ناضِرَةٌ اِلی رَبِّها ناظِرَةٌ». و اما راجع به اینکه رؤیا با الف و لام به معنی دیدن در خواب است می گوئیم: گاهی بر دیدن در بیداری نیز اطلاق می شود. و اگر مراد از آن دیدن در خواب بود موجب شگفتی و اختلاف نظر مردم و آزمایش آنان «به فرموده قرآن» نمی شد، زیرا برای مردم قابل درک بود و به اتفاق آراء آن را می پذیرفتند. 3ـ روایتی که از حضرت عایشه رضی الله عنها نقل شده، تنها رأی خود اوست، و به آیه ای هم که استدلال کرده است قبلاً مقصود از آن بیان شد.4ـ اما اینکه از حضرت عایشه رضی الله عنها روایت شده است که فرمود: نورٌ اَنَّی اَراهُ؟ نوری است چگونه او را می بینیم. این حدیث اینگونه نیز روایت شده است: نُورٌ اِنّی اَراهُ. نوری است که او را می بینم. پس این نیز دلیلی برای اهل سنت است. و ممکن است که مقصود فرمایش حضرت رسول صلی الله علیه وسلم این باشد که خداوند مثل نور است و نور هم دیده می شود اما حقیقت و کُنهِ آن درک نمی شود.[149]
رؤیت خداوند متعال در خواب:
در مورد رؤیت و دیده شدن خداوند متعال در خواب علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائد می گوید: رؤیت خداوند متعال در خواب، از بسیاری از سلف حکایت شده است. و نیز پوشیده نیست که رؤیت خداوند متعال در خواب نوعی مشاهده است که با قلب صورت می گیرد نه با چشم.[150] از ابوحنیفه رحمةالله علیه روایت شده است که آن حضرت 100 مرتبه خداوند متعال را در خواب رؤیت نموده است. محمد بن سیرین تابعی و امام معبّرین گفته است: هر کس خداوند متعال را در خواب ببیند داخل جنت می شود و از تمام غمها نجات می یابد. از امام احمد رحمه الله نقل شده است که فرمود: خداوند متعال را در خواب دیدم و از افضل عبادات سؤال کردم خداوند متعال فرمود: تلاوت قرآن. و از قاری حمزه روایت شده است: که او قرآن را در خواب از اول تا آخر بر خداوند متعال تلاوت نموده است.[151]
اثبات و اعتقاد به صحت رؤیت خداوند متعال، یکی از مهمترین ضروریات دین و ایمان بوده و رؤیت جمال مبارک حضرت حق یکی از بزرگترین آرزوی هر فرد مسلمان و کاملترین و گواراترین و لذیذترین نعمات خداوند متعال برای بندگان خود است که از خداوند متعال خواهانیم ما را از این نعمت عظمی محروم نسازد. اما بسیاری از گروهها و فرقه ها هستند که رؤیت خداوند متعال را با آنکه به صراحت توسط قرآن و احادیث نبوی و اجماع امّت به اثبات رسیده است منکر هستند و بر امتناع رؤیت، دلائل واهی و براهین باطل می آورند که هیچ ارزش و اعتباری ندارند. ما در مقوله ایی که از نظرتان گذشت سعی نمودیم که دلائل و براهین صحت رؤیت را با رعایت کلیه جوانب به اثبات برسانیم. امیدواریم که عزیزان با مطالعه و تفکر دقیق به مسائل و دلائل مطروحه از لغزش و گمراهی نجات یافته و به آرزوی دیرینه هر فرد مؤمن برسند. ان شاءالله
اثبات خالق بودن خداوند متعال
خداوند متعال خالق افعال بندگان است:
(وَاللهُ تَعالی خالِقٌ لِّاَفعالِ العِبادِ مِنَ الکُفرِ وَ الاِیمانِ وَالطّاعَةِ وَالعِصیانِ)
ترجمه: و خداوند متعال خالق افعال بندگان، اعم از کفر و ایمان و طاعت و عصیان است.
(خداوند متعال خالق افعال بندگان است) خالق و آفریننده همه اعمال اعم از کفر و ایمان و طاعت و عصیان خداوند متعال بوده و هیچ آفریننده ایی غیر از خداوند متعال برای اعمال بندگان و سایر مخلوقات وجود ندارد. اما معتزله گمان می کنند که بنده خودش خالق افعالش است. اما مسئله خالق بودن خداوند متعال را می توانیم با دلائل نقلی و عقلی به اثبات برسانیم.
دلائل نقلی برخالق بودن خداوند متعال:
خداوند متعال در آیات 101 و 102 سوره انعام می فرماید: « بَدِیعُ السَّمَواتِ وَ الاَرضِ اَنَّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَم تَکُن لَهُ صَاحِبَةٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَئٍ عَلیمٌ- ذالِکُم الله رَبَّکُم لااِلهَ اِلّا هُوَ خالِقُ کُلّ شَئٍ فَاعبُدُوه وَ هُوَ عَلی کُلّ شَئٍ وَکِیلٌ» یعنی: خدا کسی است که آسمانها و زمین را از نیستی به هستی آورده است، چگونه ممکن است فرزندی داشته باشد، در حالیکه او همسری ندارد و همه چیز را آفریده است و او به هر چیزی آگاه است.- آن خدا، پروردگار شماست، جز او خدائی نیست، و او آفریننده است پس وی را بپرستید و او حافظ و مدبر همه چیز است.
این آیات دو قضیه را به اثبات می رسانند:
1ـ اثبات حدوث عالَم با همه اجزا و صفاتش گرچه افعال بندگان باشد، خیر باشد یا شر، با آفرینش خداوند متعال و با تقدیر و علم و اراده و قضای اوست.
2ـ اثبات اینکه خالقی غیر از خداوند متعال وجود ندارد.
بر کلمه کلّ شئ، کلمه کلّ داخل شده است که عموم و شمول را بر عالَم و بر تمام اجزاء و صفاتش، گرچه افعال بندگان باشد، خیر باشد و یا شر، می رساند. پس خَلَقَ کُلَّ شَئٍ و خالقُ کُلَّ شَئٍ این را ثابت می کند که عالَم با همه اجزا و صفاتش، گر چه اعمال و افعال بندگان باشد، خیر باشد و یا شر باشد و یا غیره، حادث بوده و مخلوق به خلق خداوند متعال و تقدیر و علم و اراده و قضای اوست. چون آفریدن چیزی، مسبوق به تقدیر و اراده و قضای اوست. پس قضیه اول با دلائل نقلی به اثبات رسید.
قضیه دوم را نیز اینطور می توانیم به اثبات برسانیم که خداوند متعال فرموده است: لااله الا هو خالق کلّ شئٍ یعنی هیچ معبودی وجود ندارد مگر او، و او آفریننده همه چیز است. این قول خداوند متعال خالقیت و خالق بودن را تنها بر خداوند متعال منحصر کرده است. مولوی محمد صالح نیز مانند دلائل فوق آورده است.[152] پس با دلیل نقلی ثابت شد که غیر از خداوند متعال هیچ خالق و آفریننده ایی وجود ندارد و تنها اوست که همه چیز را خلق کرده است.
اگر کسی بگوید که عبارت کل شئ در آیه مذکور شامل خداوند متعال نیز می شود پس خداوند متعال خالق ذات مقدس و صفاتش نیز می شود؟ در جواب این ایراد، علامه تفتازانی در شرح العقائد گفته است که مراد از کلّ شئ به دلالت عقل، شئ ممکن است.[153]
یکی دیگر از دلائل نقلی بر خالق بودن خداوند متعال این آیه است که خداوند متعال در مقام مدح ذاتش با خالقیت می گوید: «اَفَمَن یَخلُقُ کَمَن لایَخلُق» یعنی: آیا کسی که خلق می کند همانند کسی است که خلق نمی کند. استفهام، استفهام انکاری است، پس معنی این می شود کسی که خلق می کند همانند کسی که خلق نمی کند نیست. اگر خالقیت مختص به ذات خداوند متعال نبود خداوند متعال ذاتش را با خالقیت مدح نمی کرد. پس کسی که ذاتش را با خالقیت مدح می کند می داند که خالقیت مختص به ذاتش است بنابراین خالقی غیر از خداوند متعال وجود ندارد.[154]
دلائل عقلی برخالق بودن خداوند متعال:
اهل حق براینکه خداوند متعال خالق افعال بندگان بوده و غیر از خداوند متعال خالق دیگری وجود ندارد چند دلیل آورده اند:
یکی از دلائل عقلی این است که علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائدالنسفی آورده است: اگر بنده خالق افعال خودش بود حتماً به تفاصیل و جزئیات آن نیز آگاه می بود (قبل از خلق) چون بوجود آوردن چیزی با قدرت و اختیار تنها با آگاهی داشتن به تفاصیل و جزئیات امکان پذیر است (چون عمل اختیاری مشروط به علم و آگاهی است) و لازم باطل است، لازم یعنی آگاهی داشتن بنده به جزئیات افعال خودش، و ملزوم نیز باطل است، ملزوم یعنی خالق بودن بنده بر افعال خودش، به این علت که از انتفاء لازم انتفاء ملزوم لازم می شود. مثلاً رفتن از یک مکان به مکان دیگر مشتمل بر حرکات و سکناتی است که بعضی تند و بعضی کند است در حالیکه راه رونده به حرکات و سکنات خود آگاهی ندارد و نداشتن آگاهی و علم بعلت غفلت از آگاهی و علم نیست بلکه اگر از تفاصیل عملش نیز سؤال شود آنرا نمی داند. این در افعال ظاهری است. و اگر در حرکات اعضای باطنیش در حال راه رفتن و یا از حرکات آلات تنفس مثل ریه و حنجره و یا از حرکت زبان در صداهای بلند و آهسته و غیره و از تحریکات عضلات و اعصاب و مانند اینها تأمل شود آگاهی نداشتنش از تفاصیل افعالش آشکارتر و روشن تر است.[155]
علامه سعدالدین تفتازانی در شرح المقاصد جهت اثبات خالق بودن خداوند متعال چند دلیل آورده است که در اینجا به یکی از آنها اشاره می نمائیم:
اگر بنده در بوجود آوردن فعل و عمل خود مستقل بود (و با این رأی) اگر فرض نمائیم که بنده در یک زمان تحریک جسمی را اراده نماید و خداوند متعال نیز در همان زمان سکون آن جسم را خواست هر دو هدف یا با هم واقع می شود و این نیز بطور آشکار محال است و یا هیچ یک از اهداف واقع نمی شود و این نیز محال است به جهت امتناع خالی بودن یک جسم در غیر از زمان حدوث، از حرکت و سکون (یعنی یک جسم باید در همه زمان یا در حال حرکت باشد و یا در حال سکون، مشغول نشدن به هر دوی اینها در یک زمان امکان پذیر نیست) و نیز از مقتضی (مقتضای جسم یعنی حرکت و سکون) نمی توان تخلف کرد مگر به جهت مانع، و برای هر یک از اهداف، مانعی جز وقوع دیگری وجود ندارد (یعنی باید جسم یا حرکت داشته باشد و یا سکون، اگر حرکت داشته باشد حرکت مانع سکون می شود و اگر سکون باشد، سکون مانع حرکت می شود) پس اگر هر دو با هم ممتنع شدند وقوع هر دو نیز لازم می شود و این نیز بطور آشکار محال است و یا یکی واقع شده و دیگری واقع نمی شود که دراین صورت نیز ترجیح بلا مرجح لازم می شود.[156]
نتیجه بحث های فوق این است که خداوند متعال خالق همه افعال و اعمال بندگان است خواه آن عمل کفر و ایمان باشد و یا طاعت و عصیان.
بحث قضا و قدر
اراده و مشیت:
(وَ هِیَ کُلُّهَا بِاِرادَتِهِ وَ مَشِیئَتِهِ وَ حُکمِهِ وَ قَضِیَّتِهِ وَ تَقدِیرِهِ)
ترجمه: همه افعال بندگان با اراده و مشیت و حکم و قضا و تقدیر خداوند متعال است.
(اراده و مشیت) همانطور که در گذشته ذکر شد اراده و مشیت به یک معنی هستند. گر چه در اصل لغت با هم مختلف هستند چون مشیئت در لغت به معنی ایجاد است مثلاً گفته می شود: شاءاللهُ یعنی اَوجَدَه، بوجود آورد. و اراده به معنی طلب است.[157] اما در اصطلاح اکثر متکلمین فرقی میان آنها وجود نداشته و عبارت از یک معنی هستند و بعید نیست که مراد از حکم، اشاره به تکوین باشد. پس در آیه 40 سوره نحل مراد از لفظ کُن، حکم است.
قضا، تقدیر:
(قضا) قضا عبارت از فِعل همراه با زیادت اِحکام و اتقان است.[158] بطوریکه احتمال زوال ندارد.[159] یعنی قضا عبارت است از انجام کاری بطور محکم و متقن، بطوری که هیچ کس قدرت تغییر آن را نداشته باشد.
(تقدیر) یعنی تعیین حدود تمام مخلوقات طبق حدود و محدودیتی که در آینده بوجود می آید. حدودی که شامل حسن و قبح و نفع و ضرر و زمان و مکان و ثواب و عقابی که برای مخلوقات وجود دارد می شود.[160]
بطور کلی قدر و تقدیر یعنی حدود و اندازه تعیین خداوند متعال بحسب علم و اراده اش برای هر موجودی قبل از خلقتش را می گویند. که کلیّه خصوصیات و موقعیت زمانی و مکانی و شکل و اندازه و مفید و مضر و هر اتفاقی که برای موجود از ابتدای خلقت تا انتها برایش اتفاق می افتد را شامل می شود به عنوان مثال: اتفاقاتی که برای یک شخص از دوران جنینی تا تولد، تا دوران بچگی و از بچگی تا دوران پیری و حتی مقدار تنفس و حرکات و سکنات شخص و اندازه سرعت روح در عالم برزخ بسوی تکامل و سایر حوادثی که باید اتفاق افتد را خداوند متعال معین و مشخص نموده است.
خداوند متعال در آیه 40 سوره القمر می فرمایند: «وَ اِنّا کُلُّ شَئٍ خَلَقناهُ بِقَدَر» یعنی: ما تمام اشیاء را مقدّر و منظّم بر مقتضای حکمت، خلق و ایجاد نمودیم. یعنی اصل هر شئ، قبل از ایجاد در لوح محفوظ نوشته شده و در نزد خداوند متعال معلوم است و خداوند متعال هر زمان اراده ایجاد یک شئ را بنماید طبق همان حدودی که قبلاً برای آن شئ تعریف شده است ایجاد می نماید.
اگر گفته شود با توجه به توضیحات فوق، کافر در کفرِ خود و فاسق در فسقِ خود مجبور است پس تکلیف کافر و فاسق به ایمان و طاعت صحیح نمی باشد یعنی هر گاه خداوند متعال کفرِ کافر و فسقِ فاسق را قبل از خلقِ کافر و فاسق مقدر نموده و علم ازلی خداوند متعال به کفر کافر و فسق فاسق تعلق داشته باشد کافر و فاسق قادر به خروج از تقدیر خداوند متعال نمی باشند.
از طرف اهل سنت به این اعتراض اینطور جواب داده شده است: اراده خداوند متعال به کفر کافر و فسق فاسق، به اختیار خودشان بوده و جبری در کفر کافر و فسق فاسق نیست و خداوند متعال در علم ازلی خود می داند که اینها کفر و فسق را خودشان اختیار می کنند. بنابر این از طرف خداوند متعال تکلیف محال لازم نمی شود. همانطور که در رمضان افندی آمده است: حاصل جواب این است ما به این نظر که با اراده و قدرت خداوند متعال بودن کفرِ کافر و فسقِ فاسق، مجبور بودن کافر در کفرش و فاسق در فسقش لازم می شود تسلیم نیستیم. چون اجبار زمانی اتفاق می افتد که اختیار کفر و فسق به اختیار آنان نباشد در حالیکه با اختیار خودشان است پس آنان در کفر و فسق مجبور نیستند. و تکلیف کافر به ایمان و تکلیف فاسق به طاعت صحیح است.[161]
علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائد می گوید: خداوند متعال کفر و فسق را با اختیار خودِ کافر و فاسق اراده کرده است پس جبر نیست.[162] (بلکه اثبات اختیار و نفی جبر است).
معتزله اراده شرور و قبائح را از خداوند متعال انکار کرده و می گویند: خداوند متعال از کافر و فاسق اراده ایمان و طاعت کرده است نه کفر و معصیت، آنان گمان می کنند که اراده قبیح از خداوند متعال قبیح است همچنانکه خلق و ایجاد قبیح، قبیح است. اهل سنت در جواب آنان می گویند: ما این گفته شما را که اراده قبیح مانند خلق و ایجاد قبیح ، قبیح است قبول نداریم بلکه قبیح، کسب قبیح و متّصف بودن به آن است نه اراده و ایجاد آن. [163]
اختلاف اشاعره و ماتریدیه در قضا و قدر:
اشاعره و ماتریدیه در قضا و قدر اختلاف دارند: در نزد اشاعره قدر یعنی ایجاد خداوند متعال اشیاء را مطابق مقدار و قدر مخصوص و وجه معینی که خداوند متعال اراده نموده است. پس قدر در نزد اشاعره رجوع به صفت فعل می کند چون قدر عبارت از ایجاد است و ایجاد نیز از صفات افعال است. و نزد ماتریدیه قدر یعنی تحدید خداوند متعال ازلاً همه مخلوق را مطابق حد و حدودی که در آینده بوجود می آیند مانند حسن و قبح و نفع و ضرر و غیره، یعنی قدر، علم ازلی خداوند متعال بر صفات مخلوقات است پس قدر در نزد ماتریدیه به صفت علم رجوع می کند صفت علم نیز از صفات ذات است. قضا نزد اشاعره یعنی اراده خداوند متعال در ازل اشیاء را به طریقی که آن اشیاء در ازل بر آن طریق است. پس قضا در نزد اشاعره از صفات ذات است. و اما قضا در نزد ماتریدیه ایجاد اشیاء را گویند همراه با زیادت اِحکام و اِتقان. پس قضا در نزد ماتریدیه صفت فعل است بنابراین در نزد اشاعره قدر حادث و قضا قدیم است و نزد ماتریدیه این طور نیست.[164] (یعنی نزد ماتریدیه قدر قدیم و قضا حادث است)
حاشیه کلنبوی از شرح المواقف آورده است: اعلم ان القضا عندالاشاعره هو ارادته الازلیة المتعلقة بالاشیاء علی ما هو علیه فیما لایزال. و قدره تعالی ایجاده ایاها علی قدر مخصوص و تقدیر معین فی ذاتها و احوالها. یعنی قضاء در نزد اشاعره اراده ازلی خداوند متعال است که در ازل به اشیاء بدانگونه که هستند تعلق گرفته است.
و قدر بوجود آوردن خداوند متعال آن اشیاء را در اندازه مشخص و تقدیر معین در ذات و احوال آنها را گویند.
مسئله قضا و قدر همانطور که مولوی محمد صالح در نورالعقائد می گوید یکی از پیچیده ترین مسائل علم کلام بوده و ایمان به آنها نیز واجب است و به علت قصور فهم ما از درک کُنه و حقیقت ماهیت آن، بحث از کُنه ماهیت آن ممنوع است چون خداوند متعال در کلام ازلی خود می فرمایند: «وَ ما اُوتِیتُم مِنَ العِلمِ اِلا قَلِیلاً» سوره اسراء آیه: 85. یعنی: و شما داده نشدید از علم جز اندکی. پس ما نباید از کُنه ماهیت آن بحث نمائیم بلکه علم آن را به خداوند متعال تفویض نمائیم.
تنازع و بحث در قضا و قدر، وسوسه و شک را در اصل عقیده بوجود می آورد. بلکه آنها از اسرار پیچیده ائی هستند که امکان وصول به آن وجود ندارد امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه در جواب شخصی که از قدر سؤال نموده بود فرمود: «بحرٌ عمیقٌ فلا تَغوصوه، و سِرٌّ مَکتومٌ فلا تلجوه» یعنی: قدر دریای عمیقی است که به آن فرو نروید و سِرّ پنهانی است که در صدد کشف آن برنیائید.[165]
اما متأسفانه اشخاصی هستند که به علت عناد و آگاهی نداشتن از قصور علم خود می خواهند در مورد مسئله قضا و قدر بحث نمایند و به عاقبت عمل خود فکر نمی نمایند و به این طریق در اصل عقیده خود دچار شک و تردید شده و گمراه می شوند. و نیز اشخاصی هستند که به هر نوع عمل خلافی دست می زنند، فرائض و واجبات خود ترک می کنند و وقتی که در مورد اعمالشان تذکر داده شوند می گویندکه این عملی است که خداوند متعال قبل از خلقت ما آن را تقدیر کرده است و ما قادر به تغییر تقدیر و اراده خداوند متعال نیستیم. معنی این عبارت این است که ما در ترک فرائض و واجبات و ارتکاب منهیات مجبور صِرف هستیم و در ترک و فعل آنها اختیار از ما سلب شده است و مجبور نیز در اعمال خود معذور است و خداوند متعال ما را جهت انجام دادن اعمالی که قبل از خلقت ما آن را تقدیر نموده است چگونه عذاب دهد.
این عقائد، عقائدی هستند که منجر به ترک شریعت می شوند و هر کس که معتقد به این عقائد شده باشد معتقد به عقائد مذهب جبریه شده است. آنان اعتقاد دارند که بنده هیچ اختیاری در عمل خود نداشته و در همه اعمال خود مجبور است و حرکات بنده بمنزله حرکات جمادات است. و این مذهب یکی از مذاهب باطل و گمراه است. و گروهی نیز عقیده دارند که تمام افعال بندگان به اختیار خود آنان است بدون تعلق اراده خداوند متعال که به این مذهب، قدریّه می گویند و یکی دیگر از مذاهب گمراه و باطل است.
اما مذهب حق اهل سنت و جماعت آن است که تمام افعال و اعمال بندگان، اعم از خیر و شر، ایمان و کفر به تقدیر و اراده خداوند متعال و به اختیار و کسب بندگان است نه به صِرف تقدیر و اراده خداوند متعال و بدون مداخله و کسب بندگان و نه به صِرف کسب بندگان، بدون مداخله تقدیر و اراده خداوند متعال. پس بندگان در تمام اعمال خود از جانب خداوند متعال مجبور صِرف نیستند. و نیز در اعمال خود، خودشان مخیر مَحض نیز نیستند.
آیا انسان در انجام اعمال مجبور است:
اگر گفته شود که اگر کلیه اعمالی که مخلوقات باید انجام دهند مقدّر بوده و در لوح محفوظ نیز نوشته شده باشد پس مخلوقات در انجام دادن آن اعمال مجبور است؟
در جواب می گوئیم که چون علم خداوند متعال محیط بوده و بر کلیه اعمال و حوادثی که درگذشته اتفاق افتاده و یا در آینده اتفاق خواهد افتاد مطلع است. پس بنابراین خداوند متعال می داند که هر شخص در آینده چه اعمالی را انجام خواهد داد، آیا عمل خیر انجام خواهد داد و یا عمل شر، آیا بسوی سعادت پیش می رود و یا بسوی شقاوت، و بر همین اساس خداوند متعال اعمال انسان را در لوح محفوظ نوشته است.
مولوی محمد صالح در نورالعقائد می گوید: خداوند متعال در ازل می داند که همانا من فلان بنده را در فلان روز، در فلان ساعت و سال خلق خواهم نمود و می داند که در شکم مادر چند ساعت و روز بوده ودر کدام وقت، ولادت خواهد نمود، و عُمر و عمل و رزق و اجل و خیر و شر و صحت و مریضی و طاعت و عصیان و خوراک و شراب و اخلاص و نفاق و سعادت و شقاوت و تحرّک و سکون و خواب و بیداری و زندگی و مرگ را می داند و تمام اطوار و اوضاع او را از زمان ولادت تا هنگام مرگ و بعد از مرگ نیز تا ابد الابد می داند.[166]
اگر خداوند متعال اعمال بندگان را می داند پس هدف از آفرینش چیست:
اگر گفته شود که اگر خداوند متعال اعمال بندگان خود را می داند پس هدف از آفرینش چیست؟ خداوند متعال می توانست با علم و آگاهی خود، بندگان را مورد باز خواست قرار داده و جزا و عقاب دهد؟
در جواب می گوئیم که هدف از آفرینش با وجود علم و آگاهی بر تمام اعمال و افعال، اتمام حجت است، یعنی اگر خداوند متعال انسان را خلق نکرده و طبق علم و آگاهی خود مورد باز خواست قرار داده و جزا و عقاب می داد شاید کسی می گفت اگر خداوند متعال مرا خلق می کرد اعمال شایسته انجام داده و از سعادتمندان می شدم.
اگر گفته شود که اگر کفر، به قضای خداوند متعال است رضای بنده به کفر نیز واجب می شد چون رضا به قضای خداوند متعال واجب است و وجوب رضا به کفر نیز باطل است به این علت که رضای به کفر، کفر است؟
در جواب این سؤال علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائدالنسفی می گوید: «لانا نقول الکفر مقضیّ لا قضاء والرضاء انما یجب بالقضاء دون المقضی»[167]
یعنی: کفر مقضی یعنی مخلوق است نه قضا یعنی بوجود آوردن و خلق کردن کفر. و رضا به قضاء واجب است نه به مقضی، مقضی صفت بنده است و قضاء صفت خداوند متعال.
در کتاب شرح العقائد المسمی بالنبراس آمده است: شکی در این نیست که قضاء تکوین است و تکوین نیز غیر از مکوَّن است و وجوب رضا نیز به تکوین است نه به مکوَّن.[168] و باز در چند سطر پائین تر می گوید: و یا می توانیم به این طریق جواب دهیم که کفر، رضای به کفر است از حیث اینکه آن، کفر است نه از حیث قضای خداوند متعال.[169] با توجه به توضیحاتی که در مورد قضاء و قدر ذکر شد معلوم شد که قضاء و قدر یکی از مهمترین مسائل علم کلام بوده و ایمان به آنها نیز برای هر فرد مسلمان لازم و ضروری است.
بنابراین به کلیه مؤمنان و موحدان که قدم در راه حق گذاشته و خدای واحد را مورد پرستش قرار می دهند لازم و حتمی است که قبل از هر چیز، مؤمن به آنها باشند و در ثانی در مورد قضاء و قدر از روی عناد و جهل بحث نکنند که اگر این عمل را انجام دهند هلاک خواهند شد. بلکه از روی صدق و از روی اینکه ایمان خود را به آنها و در حقیقت به خداوند متعال مستحکم نمایند درباره قضاء و قدر بحث نمایند.
افعال بندگان
افعال اختیاری بندگان:
(وَ لِلعِبادِ اَفعالٌ اِختِیارِیَّةٌ یُثابُونَ بِها وَ یُعاقَبُونَ عَلَیها)
ترجمه: و بندگان دارای افعال اختیاری می باشند و در مقابل آن افعال ثواب داده می شوند (اگر طاعت باشد) و مورد عقاب و عذاب قرار می گیرند (اگر معصیت باشد).
این بحث نیز بر می گردد به بحث قضاء و قدر. همانطور که در گذشته نیز ذکر شد مسئله قضاء و قدر و اختیار یکی از مهمترین مسائل اعتقادی می باشند و در مورد آن مسائل باید خیلی محتاط بود. و علماء سلف در آن مسائل سکوت اختیار کرده و از غرق شدن در آنها بر حذر داشته اند. و احادیثی نیز وجود دارد که بحث در مورد قضاء و قدر را نهی می کند. اما با پیدایش مذاهب باطل، خصوصاً مذهب جبریّه و قدریّه علماء متأخرین احساس خطر نموده و محتاج به بحث در مورد آن مسائل و ردّ مذاهب باطل شدند.
قبل از هر چیز باید به این نکته توجه داشت که افعال و اعمال انسان به دو نوع تقسیم می شوند. یک نوع که در آن مختار هستند: مثلاً نوشتن و خواندن و غیره. و نوع دوّم اینکه هیچگونه اختیاری در آن برای بندگان وجود ندارد مانند: بلند قد بودن، کوتاه قد بودن و یا سیاه و سفید بودن، مدت زندگی و مرگ و غیره، برای بندگان در نوع اوّل اختیار وجود دارد که با انجام دادن افعال اختیاری اگر عبادت باشد مستحق ثواب می شوند و اگر معصیت باشد عذاب داده می شوند.
اثبات وجود اختیار برای بندگان:
وجود نوعی اختیار برای بندگان را می توانیم با دلائل عقلی و سمعی به اثبات برسانیم.
دلائل عقلی:
1ـ اگر برای بندگان اصلاً فعلی وجود نداشت (نه اختیاری و نه غیر اختیاری) مکلف نمودن بندگان صحیح نبود چون اگر برای بندگان فعل و اختیار نباشد همانند جماد می شوند و تکلیف جماد نیز باطل است. 2ـ بندگان به جهت انجام افعال، مستحق ثواب و عقاب نمی شدند. 3ـ اگر اختیاری برای بندگان وجود نداشت اعمال بندگان را نمی توانستیم به آنان نسبت دهیم چون نسبت دادن چیزی به کسی، حقیقتاً محتاج به کسب و اختیار است، مثلاً می گوئیم فلانی نماز خواند، فلانی نامه نوشت، روزه گرفت، و یا شخص نویسنده مجبور در نوشتن نبود بلکه نوشتن را خودش اختیار کرد و خداوند متعال نیز طبق اختیارش، برایش نوشتن را خلق کرد و یا شخصی که شراب می نوشد مجبور به نوشیدن نبود بلکه نوشیدن را خود آن شخص اختیار کرد و خداوند متعال نیز برایش خلق کرد. اما خداوند متعال راضی به عمل خلاف آن شخص نیست پس مستحق عذاب خداوند متعال می شود.[170]
چند دلیل دیگر جهت اثبات اختیار برای بندگان:
1ـ تردید انسان در انتخاب و تصمیم گیریها. 2ـ پشیمانی از کارهای زشت. 3ـ خوشحالی و سرور از کارهای نیک و احساس لذّت از اعمال خود، چون در اعمال جبری و اکراه لذت وجود ندارد. 4ـ وعده و وعیدهایی که خداوند متعال به بندگان داده است دلیل بر وجود اختیار است. چون اگر برای بندگان در اعمال خودشان اختیار نبود وعده و وعید خداوند متعال معنائی نداشت. 5ـ وجود شریعت ها. 6ـ ارسال پیامبران. 7ـ وجود جنت و جهنم. 8ـ ثواب و عقاب.
موارد ذکر شده دلائل واضحی هستند بر وجود اختیار بندگان، چون موارد ذکر شده در صورت وجود اختیار تحقق می یابند.
دلائل نقلی:
خداوند متعال در آیه 17 سوره سجده می فرماید: «جَزاء بِما کَانُوا یَعمَلونَ» یعنی: پاداشی است به خاطر اعمالی که انجام دادند. این آیه دلالت می کند که اعمال، به بندگان نسبت داده شده و در برابر اعمالشان جزاء و پاداش وجود دارد. در آیه 29 سوره کهف می فرماید: «فَمَن شاء فَلیُؤمِن وَ مَن شاءَ فَلیَکفُر» یعنی: پس هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد.
این آیه دلیل بر این است که ایمان و کفر به مشیئت و قصد بندگان بوده است. و نیز دلیل بر صحت تکلیف است چون در آیه ترغیب به ایمان و تهدید از کفر وجود دارد.[171] و باز خداوند متعال در آیه 44 سوره یونس می فرمایند: «اِنَّ اللهَ لایَظلِم ُالنّاسَ شَیئاً وَ لَکِنَ النّاس اَنفُسَهُم یَظلِمُون» یعنی: هر آئینه خداوند متعال ستم نمی کند بر مردمان هیچ، و لکن مردمان برخویشتن ستم می کنند. و باز خداوند متعال در آیه 182 سوره آل عمران می فرمایند: «ذَلِکَ بِما قَدَّمَت اَیدِیکُم وَ اَنَّ اللهَ لَیسَ بِظَلّامٍ لِلعَبِید» یعنی: این عذاب بسبب عملی است که پیش فرستاده است دستهای شما و همانا خداوند ستم کننده نیست بر بندگان.
پس بطور کلی نفی ظلم از سوی خداوند متعال در حق انسانها و اثبات ظلم انسانها برخودشان، مستلزم سلب مجبور بودن از انسانهاست و سلب مجبور بودن نیز مستلزم اثبات اختیار برای آنهاست. و در آیه 108 سوره آل عمران می فرمایند: «تِلکَ آیاتُ اللهِ نَتلُوها عَلَیکَ بِالحَقِّ وَ ما اللهُ یُریدَ ظُلم لّلعالَمِینَ» یعنی: آن آیاتِ خداست، می خوانیم آنرا بر تو براستی، و نمی خواهد خدا ستم کردن بر مردمان. در این آیه نیز خداوند متعال اراده ظلم را در حق عالمیان از خود نفی کرده است. و نفی اراده ظلم در حق عالمیان از طرف خداوند متعال، مستلزم نفی مجبوریت از عالمیان است و نفی مجبوریت از آنها نیز مستلزم اثبات اختیار برای آنهاست.
بنابر دلائل عقلی و نقلی که ذکر شد وجود اختیار برای بندگان در افعال اختیاری خودشان به اثبات رسید. پس تمام افعال اختیاری انسانها اعم از خیر و یا شر و غیره به اختیار و کسب آنهاست. اگر عملشان طاعت باشد مستحق ثواب هستند و اگر عملشان معصیت باشد مستحق عذاب هستند.
توضیحاتی که ذکر شد از زاویه شرع است یعنی از دیدگاه شرع، اگر شخصی عمل طاعت انجام دهد ثواب داده می شود و اگر عمل انجام شده معصیت باشد عذاب داده می شود چون خداوند متعال برای بندگان، وعده داده است که اگر عمل خیر و طاعت انجام دهند ثواب داده می شوند خلاف وعده نیز از خداوند متعال محال است. و بر عمل شر و معصیت نیز وعید داده است و خلاف از وعید نیز از طرف خداوند متعال جائز است به این علت که خلاف از وعید، کرم و فضل خداوند متعال بر بندگانش است.
اما اگر از زاویه عقل به این موضوع بنگریم به این نتیجه می رسیم که ثواب دادن خداوند متعال برای انسانها فضلِ محض بوده و عذاب خداوند متعال نیز عدلِ محض خداوند متعال است نه ظلم. چون ظلم یعنی تصرف در ملک دیگر، بدون اذن آن شخص است. اما همه مخلوقات، ملکِ خداوند متعال هستند، پس تصرف در ملک خود، ظلم به ملک نمی شود.[172]
آیا کفار در مقابل عمل نیک مستحق ثواب هستند:
در صفحات گذشته ذکر شد که بندگان دارای افعال و اعمال اختیاری هستند و در مقابل آن اعمال مستحق ثواب و عقاب هستند. حال این سؤال پیش می آید آیا هر کسی که عمل نیک انجام دهد مستحق ثواب می شود و یا مستحق ثواب شدن دارای شرائطی است؟ پاسخ سؤال این است که مهمترین شرط استحقاق ثواب در مقابل عمل خیر و نیک، داشتن ایمان است. در سوره فرقان آیه 23 آمده است: «وَ قَدِمنا اِلی ما عَمِلُوا مِن عَمَلٍ فَجَعَلناهُ هَباءً مَنثُوراً» یعنی: و متوجه شدیم بسوی آنچه کردند از کردار (مانند صدقه و صله رحم و مهمانداری و اکرام یتیمان و فریاد رسی مظلومان و غیره) پس ساختیم آنرا مانند ذرّه های پراکنده.
علامه جلال الدین محلی در تفسیر این آیه می گوید: ای مثله فی عدم النفع به اذ لا ثواب فیه لعدم شرطه و یجازون علیه فی الدنیا. یعنی: اعمال نیک کافران را در نبودن منفعت، همچون ذرّات غبار پراکنده در هوا می سازیم به این علت که در آن اعمال به ظاهر نیک کافران، ثواب وجود ندارد به علت نبودن شرط استحقاق ثواب یعنی ایمان. و به کافران در مقابل اعمال نیکشان در دنیا جزا داده خواهد شد.
علامه شیخ احمد صاوی در تفسیر عبارت: «و یجازون علیه فی الدنیا» می گوید: ای باعطاء المال و الولد و العافیة و غیر ذلک من ملاذ الدنیا، فاعمال الکافر الحسنة التی لاتتوقف علی نیة یعطی جزاءها فی الدنیا و اما ما تتوقف علی نیة فلا یجد لها جزاء اصلاً لعدم صحتها. یعنی برای کافران در مقابل اعمال نیکشان در دنیا با اعطای مال و فرزند و عافیت و مأوی دنیا مانند ساختمانها و آپارتمانها جزاء داده می شوند. پس کردار حسنه کافر، کرداری که جهت صحت و قبولیت، نیاز به نیت ندارد جزای آنها در دنیا داده می شوند. و اما اعمالی که جهت صحت و قبولیت نیاز به نیت دارند برای آنها هیچگونه جزائی داده نمی شوند نه در دنیا و نه در آخرت، به علت عدم شرط صحت آن یعنی ایمان. یعنی اعمالی که نیاز به نیت ندارند مانند اختراع یک وسیله نقلیه، جزای آن برای کافران به نحوی در این دنیا داده می شوند مانند اعطای فرزند و ثروت. و اما اعمالی که نیاز به نیت دارند مانند نماز و روزه و حج و غیره، با انجام دادن این اعمال به هیچ وجه ثواب تعلق نمی گیرد نه در دنیا و نه در آخرت، به علت عدم شرط استحقاق ثواب یعنی ایمان.
پس با توضیحات فوق این نتیجه حاصل شد که شرط استحقاق ثواب در آخرت و شرط نجات اعمالِ حسنه، انسان را در روز قیامت و رساندن آنها به فلاح و سعادت در روز جزا، ایمان به خداوند یکتاست. هر کس که مؤمن به خداوند متعال باشد اعمال نیک آن شخص، در شرائط سخت روز جزا به یاریش شتافته و او را از آن همه اضطراب و دلهره، به خواست خداوند متعال نجات خواهد داد. و اما اشخاصی که مؤمن به خداوند متعال نباشند هر گونه اعمال خیر و نیکی که انجام دهند برایشان هیچگونه ثوابی تعلق نگرفته و منفعتی در سرای آخرت، برایشان ندارند و تنها در مقابل اعمالی که نیاز به نیت ندارند برایشان در این دنیای فانی جزا داده می شوند. پس اعمال نیک کافران در نبودن منفعت همچون ذرات پراکنده در هوا هستند.
آیا دانشمندان و کاشفان در مقابل اختراعات و اکتشافاتشان مستحق ثواب هستند:
با دقت نظر در توضیحات گذشته پاسخ سؤال فوق را خواهیم یافت. بعضی از اشخاص خصوصاً جوانان این سؤال را مطرح می کنند که دانشمندان و مخترعان و کاشفانی هستند که با اختراع انواع ماشینها و وسائل گوناگون، خدمات شایسته و بسیار ارزنده ایی را برای جامعه بشریت رسانده اند. حال سؤال این است که دانشمندان و مخترعان با آن همه خدمات ارزنده ایی که به جامعه انسانیت رسانده اند آیا مستحق ثواب نمی شوند؟ و آیا در روز قیامت آنهمه خدمات به یاری آنان نخواهند شتافت؟ پاسخ همان است که در گذشته ذکر شد و آن عدم نفع اعمال نیک، بدون وجود ایمان است.
اگر گفته شود که دانشمندان و مخترعانی هستند که مسیحی و یا یهودی هستند و آنها هم مؤمن به خداوند متعال هستند پس اعمال نیک و اختراعات ارزنده آنان نیز باید مستحق ثواب شود؟
پاسخ سؤال این است: اولاً: اینکه اسلام با ظهور خود کلیه ادیان پیش از خود را منسوخ گردانید چه مسیحی باشد و یا یهودی و یا غیره. بنابراین بعد از ظهور دین اسلام دینی به غیر از دین اسلام که مورد قبول خداوند متعال باشد وجود ندارد.
ثانیاً: ادیان یهودی و مسیحی نیز به پیروان خود خبر داده و سفارش کرده اند که بعد از آنان پیامبری بنام محمد خواهد آمد که آن پیامبر خاتم النبیین بوده و ایمان به آن حضرت واجب. پس کسی که ادعای پیروی از ادیان یهودی و مسیحی می کند حتماً باید به نبی اکرم حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و سلم ایمان داشته باشد. کسی که ایمان به آن حضرت نداشته باشد گر چه یهودی و مسیحی باشد در حقیقت مؤمن نیست و کسی که مؤمن نباشد اعمال آن شخص در روز جزا منفعتی ندارد.
افعال خوب و حسن و افعال زشت و قبیح بندگان:
(وَالحَسَنُ مِنها بِرضاءِ اللهِ تَعالی وَالقَبِیحُ لَیسَ بِرِضائِهِ)
ترجمه: عمل خوب و نیکو از افعال بندگان، با رضایت خداوند متعال و عمل زشت و قبیح از افعال بندگان، بدون رضایت خداوند متعال است.
در صفحات گذشته ذکر شد که بندگان دارای افعال و اعمال هستند، اعمال انسانها به دو نوع تقسیم می شوند: اعمال حَسَن و اعمال قبیح. حَسَن و قبیح را علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائد اینطور تعریف کرده است: حسن عملی است که در دنیا سبب مدح و در آخرت نیز سبب ثواب است. اما اگر حسن بدین طریق تعریف شود: حسن عملی است که سبب ذم و عقاب نمی شود بهتر است تا شامل مباح نیز شود. (چون مباح نزد اکثر علماء از قبیل حسن است). قبیح عملی است که در دنیا سبب ذم و در آخرت سبب عذاب است.[173]
علامه فقیه عبیدالله بن مسعود در کتاب توضیح آورده است: اعلم ان العلماء قد ذکروا ان الحسن والقبح یطلقان علی ثلاثة معان، الاوّل: کون الشئ ملایماً للطبع و منافراً له، و الثانی: کونه صفة کمال و کونه صفة نقصان، والثالث: کون الشئ متعلق المدح عاجلاً والثواب آجلاً و کونه متعلق الذم عاجلاً والعقاب آجلاً فالحسن و القبح بالمعنیین الاَوَّلَین یثبتان بالعقل اتفاقاً اما بالمعنی الثالث فقد اختلفوا فیه فعندالاشعری لایثبتان بل بالشرع فقط.[174]
علماء ذکر کرده اند که حسن و قبح بر سه معنی گفته می شود: 1ـ حسن یعنی ملایم و خوشایند بودن شئ بر طبیعت انسان و قبح یعنی منافر و ناخوشایند بودن شئ بر طبیعت انسان. 2ـ حسن یعنی صفت کمال بودن شئ و قبح یعنی صفت نقصان شئ. 3ـ حسن یعنی بودن یک شئ در دنیا سبب تعریف و در آخرت سبب ثواب، و قبح یعنی بودن یک شئ در دنیا سبب بد نامی و در آخرت نیز سبب عذاب و عقاب.
پس حسن و قبح با دو معنای اوّل با عقل ثابت می شود اما با معنای سوم در آن اختلاف وجود دارد. نزد اشعری تنها با شرع ثابت می شود نه با عقل. بنا بر تعریف اوّل شیرینی حَسَن و تلخی قبیح است و بنا بر تعریف دوم علم حَسَن و جهل قبیح است و بنا بر تعریف سوم طاعات حسن و معصیت قبیح است.[175] پس نزد اشعری حَسَن عملی است که به آن امر شده است. فرقی ندارد که آن امر، امر ایجاب باشد و یا اباحة و یا نُدب. و قبیح عملی است که از انجام آن نهی شده است فرقی نمی کند که آن نهی، نهی تحریم باشد و یا نهی کراهت.[176]
رمضان افندی نیز در مورد معانی حسن و قبیح آورده است: اعلم ان الحسن والقبیح مقول بالاشتراک علی ثلاثة معان: الاوّل: هو ان الحسن ما یکون ملائماً کالحلاوة، والقبیح: ما لایکون کذلک کالمرارة. والمعنی الثانی: هو ان الحسن ما یکون صفة کمال کالعلم و العدل، والقبیح: ما یکون صفة نقصان کالجهل والظلم. والمعنی الثالث: هو ان الحسن ما یکون متعلق المدح فی العاجل والثواب فی الآجل کالایمان: و القبیح: ما یکون متعلق الذم فی العاجل و العقاب فی الآجل کالکفر، والاوّلان عقلیان اتفاقاً، و المعنی الثالث عقلی عندالمعتزله، و الشرع کاشف عنه و شرعی عند اهل السنة، فالشرع لو حسن القبیح او قبح الحسن یصح عندهم لا عندالمعتزله.[177]
یعنی: حسن و قبح به سه معنی گفته می شود: معنی اول: حسن چیزی است ملائم و خوشایند طبیعت است مانند شیرینی، و قبیح چیزی است که ملائم و خوشایند طبیعت نیست مانند تلخی. معنی دوم: حسن چیزی است که صفت کمال می شود مانند علم و عدل، و قبیح چیزی است که صفت نقصان می شود مانند جهل و ظلم. معنی سوم: حسن چیزی است که در دنیا مورد تعریف قرار گرفته و در آخرت نیز برایش ثواب تعلق می گیرد. مانند: ایمان. و قبیح چیزی است که در دنیا مورد ذم قرار گرفته و در آخرت نیز برایش عذاب تعلق می گیرد. مانند: کفر. دو معنی اوّلی به اتفاق مذاهب، عقلی است. و معنی سوم نزد معتزله عقلی بوده و شرع کاشف آن است و نزد اهل سنت شرعی است. پس اگر شرع یک چیز قبیح را حسن و یا یک چیز حسن را قبیح گرداند نزد اهل سنت صحیح و نزد معتزله صحیح نیست.
حال به این مسئله می رسیم که آیا اعمال حسن و قبیح به رضای خداوند متعال است و یا خیر؟ پاسخ این مسئله، این است که عمل حسن به رضای خداوند متعال است. یعنی آن عمل با اراده خداوند متعال بوده و با انجام دادن آن عمل، انسان مؤاخذه نشده و اعتراض از طرف خداوند متعال صورت نمی گیرد.اما عمل قبیح انسان، بدون رضایت خداوند متعال است به این علت با انجام دادن عمل قبیح، از طرف خداوند متعال مورد اعتراض قرار خواهد گرفت.
علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائد در این مورد آورده است که خداوند متعال در سوره زمر آیه: 7 می فرمایند: «وَ لایَرضی لِعِبادِه الکُفر» یعنی: خداوند متعال راضی به کفر بندگان خود نمی باشد. اراده و مشیئت و تقدیر خداوند متعال بر همه اعمال (حسن و قبیح و شر و خیر ) تعلق می گیرد اما رضا و محبت و امر خداوند متعال تنها بر حسن تعلق گرفته و بر قبیح تعلق نمی گیرد.[178]
استطاعت
(وَالاِستِطاعَةِ مَعَ الفعلِ وَ هِیَ حَقِیقَةُ القُدرَةُ الَّتِی یَکُونُ بِها الفَعلُ)
ترجمه: استطاعت به همراه (و همزمان) فعل است. و استطاعت حقیقتِ قدرتی است که فعل و عمل با آن واقع می شود.
استطاعت به همراه و همزمان فعل است:
(استطاعت به همراه (و همزمان) فعل است) اهل سنت و معتزله متفق هستند که جهت انجام دادن یک عمل، استطاعت لازم است اما در این مورد که آیا استطاعت مقارن با فعل و عمل است و یا خیر. در این مورد در میان آنان اختلاف نظر وجود دارد. عقیده اهل سنت بر این است که استطاعت مقارن با فعل است یعنی بنده قبل از فعل و عمل، قدرت انجام فعل را ندارد بلکه هنگامیکه انسان اراده انجام عملی و فعلی را بنماید خداوند متعال در آن شخص قدرت انجام آن عمل را خلق می کند. و معنای کلمه مع در عبارت مع الفعل، معیّة زمانی است گر چه این استطاعت قبل از فعل ذاتاً وجود داشته باشد. اما معتزله مخالف این عقیده هستند آنان می گویند که قدرت در بنده قبل از فعل و همراه با فعل در بنده وجود دارد.[179]
علامه سعدالدین تفتازانی استطاعت را این طور بیان می کند: استطاعت صفتی است که بعد از سلامت اسباب و الآت، و به هنگام قصد اکتساب فعل، خداوند متعال آنرا خلق می کند. اگر بنده قصد عمل خیر نماید خداوند متعال قدرت عمل خیر خلق می کند و اگر بنده قصد عمل شر نماید خداوند متعال قدرت عمل شر خلق می کند.[180] یعنی اگر شخصی بخواهد عملی را انجام دهد بعد از سلامت اسبابِ آن عمل، خداوند متعال قدرت انجام آن عمل را در آن شخص خلق می کند. مثلاً اگر شخصی خواستار نوشتن باشد بعد از آماده بودن اسباب و وسایل نوشتن مانند قلم و کاغذ و غیره، خداوند متعال قدرت نوشتن را در آن شخص خلق می کند. و یا اگر شخصی قصد خیری مانند خواندن نماز داشته باشد بعد از آماده شدن کلیه مقدمات و اسباب نماز، از وضو گرفته تا طهارت لباس و مکان و غیره، خداوند متعال قدرت خواندن نماز را در آن شخص خلق می کند. که به این صفت، استطاعت می گویند. پس استطاعت حقیقتِ قدرتی است که مقارن با فعل است نه متقدم و نه متأخر.
در اینجا از طرف کسانی که قائل به وجود قدرت، قبل از فعل هستند اشکال وارد می شود و آن اینکه اگر قبل از فعلِ طاعت، شخص قدرت انجام آنرا نداشته باشد به چه علت تارکِ واجب ، مستحق مذمت و عذاب می شود بلکه باید معذور باشد؟
علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائد در جواب این اشکال می گوید: بنده خودش ضایع کننده قدرت فِعلِ خیر است و مستحق ذم و عقاب می شود و به همین علت یعنی به علت اینکه تارک قصد خیر، خودش قدرت فعل خیر را ضایع می کند کافران مورد مذمت قرار گرفتند که خداوند متعال می فرمایند: «وَ مَا کانَ لَهُم مِن دُونِ اللهِ اَولیاء یُضَاعَفُ لَهُم العَذَاب مَا کَانُوا یَستَطِیعُونَ السَّمعَ وَ مَا کَانُوا یُبصِرُونَ»[181] سوره هود آیه: 20، آنانکه منع دین خدا را می کردند و آن را به انحراف از حق می دانستند در روی زمین، خدا را از عقاب، عاجز نمی کنند و به غیر خدا کسی را ندارند که عقاب خدا را از آنان منع نماید، عذاب ایشان در روز قیامت، دو برابر می شود به خاطر اینکه قدرت شنیدن حق را نداشته و از شنیدن حق کَر بوده و چشم شان از دیدن حق کور بوده است.
یعنی آنان قصد سماع خیر را بر وجهی که مورد قبول باشد نکردند، پس خداوند متعال نیز در آنان استطاعت سماع را خلق نکرده است اگر آنان قصد سماع حق را می کردند خداوند متعال نیز آنرا در آنان خلق می کرد پس آنان ضایع کننده هستند.[182]
استطاعت بر سلامت اسباب و آلات و جوارح اطلاق می شود:
(وَ یَقَعُ هَذَا الاِسمِ عَلَی سَلامَةِ الاَسبَابِ وَالآلاتِ وَالجَوارِحِ)
ترجمه: و این اسم (استطاعت) اطلاق می شود بر سلامت اسباب و آلات و جوارح.
عبارات فوق جواب است بر مخالفان، هنگامی که مخالفان و معتقدانِ وجود استطاعت قبل از فعل، استدلال نمودند که تکلیف، قبل از فعل حاصل است به این علت که کافر مکلف به ایمان است و تارک نماز بعد از دخول وقت نماز مکلف به ادای نماز است بنابراین اگر استطاعت قبل از فعل متحقق نباشد در صورت تکلیف، تکلیف عاجز لازم می شود و تکلیف عاجز نیز باطل است یعنی در صورت عدم تحقق استطاعت قبل از فعل، شخص مکلف به چیزی می شود که از بر جای آوردن آن عاجز است.[183]
به این استدلال مخالفان، همانطور که گفته شد اینگونه جواب داده شده است: استطاعت بر سلامت اسباب و آلات و جوارح گفته می شود. (یعنی استطاعت به معنی سلامتی اسباب و آلات و اعضاء است) خلاصه جواب این است که استطاعت به دو معنی گفته می شود:
1ـ قدرتی که مقارن (همزمان) با فعل است. 2ـ سلامت اسباب و این نیز قبل از انجام فعل است. و تکلیف نیز در صورت وجود این شرط واقع می شود. یعنی قبل از انجام فعل، اسباب و آلات آن فعل موجود باشد.[184]
همانطور که خداوند متعال در آیه: 97 سوره آل عمران می فرماید: «وَ لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ البَیتِ مَنِ استَطَاعَ اِلَیهِ سَبِیلاً» یعنی: و حج این خانه واجب است بر کسانی که استطاعت (توانائی مالی و بدنی) برای رفتن به آنجا دارند. در این آیه مراد از استطاعت، زاد و راحله است نه حقیقتِ قدرت انجام فعل.
حاصل جواب این است که استطاعت مشترکاً به دو معنی گفته می شود:
اول: حقیقت قدرت دوم: سلامت اسباب و آلات و جوارح و این نوع دوم، قدرتی است که انجام فعل را ممکن می سازد و صحت تکلیف متوقف بر معنی دوم است نه معنی اول، بنابراین به خاطر منتفی شدن معنی اول، و با وجود معنی دوم تکلیف عاجز لازم نمی شود. در ضمن تکلیف عاجز در صورتی لازم می شود که معنی اول منتفی باشد.[185]
مبنای صحت تکلیف:
(وَ صِحَّةِ التَّکلِیفِ تَعتَمِدُ عَلی هَذِهِ الاِستِطاعَةِ)
ترجمه: و صحت تکلیف متوقف بر این استطاعت است.
یعنی صحت تکلیفِ یک شخص متوقف بر وجود استطاعت به معنای دوم (سلامت اسباب آلات و جوارح) است. نه به معنای اول. مکلف شدن یک شخص به یک تکلیف بسته به وجود استطاعت به معنای دوم است و تنها با وجود استطاعت به معنای اول هیچ کس مکلف به چیزی نمی شود.
در شرح العقائد آمده است: اگر مخالفان، از عجز (که گفته بودند تکلیف عاجز لازم می شود) عدم استطاعت به معنای اول (قدرت مقارن فعل) را اراده نمایند ما به محال بودن تکلیف عاجز تسلیم نیستیم چون این محال نیست بلکه محال تکلیف عاجز به معنای دوم است. و اگر از عجز عدم استطاعت به معنای دوم (سلامت اسباب و آلات ) را اراده نمایند ما به لزوم تکلیف عاجز تسلیم نیستیم به علت جواز تحصیل اسباب و آلاتِ فعل، قبل از فعل، اگر چه حقیقت قدرتی که مقارن با فعل است حاصل نشود.[186]
آیا انسان به چیزی که در وسع و قدرتش نیست مکلف می شود:
(وَ لا یُکَلَّفُ العَبدُ بِمَا لَیسَ فِی وُسعِهِ)
ترجمه: و بنده به انجام دادن چیزی که در وسع و قدرتش نیست تکلیف کرده نمی شود.
خداوند متعال انسان را به انجام دادن عملی که قادر به انجامش نیست (خواه این عمل در نفس خود ممتنع باشد مانند جمع ضدّین و یا در نفس خود ممکن باشد مانند خلق جسم) مکلف نمی کند و تمام تکالیفی که خداوند متعال بر انسانها تکلیف کرده است، تکالیفی هستند که انسانها در حقیقت قادر به انجام آن هستند. عدم تکلیف انسان بر انجام عملی که قادر به انجامش نیست سخنی است متفق علیه. خداوند متعال در کلام ازلی خود در سوره بقره آیه:286 می فرمایند: «لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفساً اِلّا وُسعَهَا» یعنی خداوند متعال به هیچکس جز به اندازه توانائیش تکلیف نمی کند. پس خداوند متعال در این آیه بطور واضح و صریح عدم تکلیف بیش از توانائی را اعلام نموده است.
در شرح العقائدالنسفی آمده است: و اما امری که در این فرموده خداوند متعال در سوره بقره آیه:31 «انبؤنی باسماء هؤلاء» آمده است این امر، امر تعجیز است نه امر تکلیف. و یا مراد از تحمیل در قول خداوند متعال که از قول مؤمنین حکایت می کند: سوره بقره آیه:286 «رَبّنا لاتُحَمِّلنا ما لا طاقة لَنا به»، تکلیف نیست بلکه نرساندن عوارضی به انسانها، که انسانها قادر به تحمل آن نیست مانند قحطی و یا سایر آفات و بلاء است.[187]
تأثیر سبب در خلق اشیاء:
(وَ مَا یُوجَدُ مِنَ الاَلَمِ فِی المَضرُوبِ عَقِیبَ ضَربِ اِنسانٍ وَالاِنکَسارِ فِی الزُّجاجِ عَقِیبِ کَسرِ اِنسانٍ وَ مَا اَشبَهَهُ کُلُّ ذلِکَ مَخلُوقُ اللهِ تَعالی لا صُنعَ لِلعَبدِ فِی تَخلِیقِهِ)
ترجمه: و آن چیزی که احساس می شود از درد، در شخص مضروب بعد از زدن یک انسان، و شکسته شدن شیشه بعد از شکستن یک انسان، و نظایر اینها، همه مخلوق خداوند متعال بوده و هیچ گونه صنع و دخالتی برای بنده در بوجود آوردن و خلق آن وجود ندارد.
(و نظایر اینها) مانند مرگ بعد از قتل و حرکت کلید بعد از حرکت دست و غیره.
(هیچ گونه صنع و دخالتی برای بنده در بوجود آوردن و خلق کردن آن وجود ندارد) به این علت که خالق و بوجود آورنده افعال، تنها خداوند متعال است. خداوند متعال می فرماید: «خالق کل شئ» یعنی: خلق کننده همه چیز. و نیز اینکه همه ممکنات بدون واسطه مستند بر خداوند متعال هستند. پس نزد اشاعره خالق همه افعال، خداوند متعال بوده و بنده در خلق افعال هیچ گونه دخالتی ندارد.
بحث مرگ
قتل:
(وَالمَقتُولُ مَیِّتٌ بِاَجَلِهِ)
ترجمه: مقتول با اجل خودش کشته شده است.
(اجل) در لغت به معنی هنگام، زمان، وقت است. و به معنی آخر و پایان مدت نیز گفته می شود.
خداوند متعال برای هر حیوان و جانداری مدت زمان معینی را مقدّر کرده است و بعد از اتمام زمان مقدّر، مرگ آن حیوان و جاندار فرا می رسد نه قبل از زمان مقدّر و نه بعد از زمان مقدّر. یعنی مقتول در زمانی کشته شده است که در علم خداوند متعال برای مرگ آن شخص مقدّر شده است و هیچگونه تقدیمی بواسطه قتل صورت نگرفته است و تمام مدتی را که برای زندگی شخص مقتول، خداوند متعال مقدّر نموده است شخص مقتول، آن مدت را زندگی کرده است. خداوند متعال در سوره اعراف آیه 34 می فرمایند: «وَلِکُلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذا جَاءَ اَجَلُهُم لایَستَأخِرُون َساعَةً وَ لایَستَقدِمُونَ» یعنی: هر گروهی دارای مدت زمانی (مشخص و معلوم) است و هنگامی که زمان (محدود) آنان به سر رسید، نه لحظه ایی (از آن) تأخیر خواهند کرد و نه لحظه ایی (برآن) پیشی خواهند گرفت. پس بنابراین در پایان یافتن اوقات محدود برای هر شخص هیچگونه تغییری وجود ندارد، فرقی نمی کند شخص به قتل رسیده باشد و یا با اجل خود مرده باشد. اما معتزله می گویند که شخص مقتول در مدت مقدّر فوت نکرده و قاتل مدت حیات مقتول را کوتاه کرده است یعنی اگر آن کشته نمی شد تا پایان مدتی که خداوند متعال برای آن شخص مقدّر نموده بود زندگی می کرد.
علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائد النسفی آورده است که معتزله جهت اثبات عقائد خود احادیثی را که دال بر افزایش طول عمر بواسطه طاعات است را بعنوان دلیل آورده اند. و نیز گفته اند که اگر مقتول، با اجل و مهلت خودش مرده بود قاتل هرگز مستحق ذم و عقاب و دیه و قصاص نمی شد چون مرگ مقتول، به خلق و کسب او نیست. پاسخ استدلال اول این است: خداوند متعال می داند که بنده اگر این طاعت را انجام دهد عمرش مثلاً چهل سال خواهد بود و خداوند متعال این را هم می داند که آن شخص، آن طاعت را حتماً انجام خواهد داد و به این خاطر عمرش مثلاً هفتاد سال خواهد بود. پس علت نسبت این افزایش به طاعات، بناست بر علم خداوند متعال که اگر این طاعت نبود این افزایش نیز نبود. و پاسخ استدلال دوم این است: که وجوب عقاب و دیه و قصاص، امر تعبّدی[188] است و قاتل به جهت ارتکاب عملی منهی و کسب فعلی که خداوند متعال به طریق عادت، بعد از آن، مرگ را خلق می کند مستحق اعمال فوق می شود چون قتل کسباً عمل قاتل است گرچه خلقاً نباشد.[189]
آیا بنده در خلق مرگ دخالت دارد:
(وَالمَوتُ قائِمٌ بِالمَیِّتِ مَخلُوقُ اللهِ تَعالی لا صُنعَ لِلعَبدِ فِیهِ تَخلِیقاً وَ لا اِکتِساباً)
ترجمه: و مرگ قائم با میت بوده و مخلوق خداوند متعال است و دخالتی برای بنده در آن وجود ندارد نه تخلیقاً و نه اکتساباً.
(و مرگ قائم با میت بوده ) چون مرگ عین نبوده و عرض است و عرض نیز باید با یک چیز قیام داشته باشد.
(و مخلوق خداوند متعال است) چون خالقی غیر از خداوند متعال وجود ندارد.
(و دخالتی برای بنده در آن وجود ندارد نه تخلیقاً و نه اکتساباً) بنده نه در بوجود آمدن مرگ دخالت دارد و نه در کسب مرگ. چون خالق همه چیز خداوند متعال است.
اجل:
(وَالَاجَلُ واحِدٌ)
ترجمه: اجل واحد و یکی است.
(اجل) وقت و مدت معین مرگ. یعنی وقت و مدتی که خداوند متعال برای مرگ بنده مقدّر و تعیین نموده به اتفاق اشاعره و جمهور معتزله و احد و تنهاست. اما اشاعره وقوع مرگ را قبل از پایان اجل جائز نمی دانند و معتزله وقوع مرگ را قبل پایان اجل جائز می دانند مانند مقتول.[190]
کعبی از علمای معتزله معتقد است که برای مقتول دو اجل وجود دارد اجل قتل و اجل موت. اگر مقتول کشته نمی شد تا پایان مرگ زندگی می کرد. و این قول باطل است چون نتیجه این قول این است که بنده مانع ابقاء خداوند متعال، بنده اش را تا پایان اجلی که برایش مقدّر کرده است شده است و این نیز محال است چون در این صورت عجز به خداوند متعال ثابت می شود.
اما فلاسفه می گویند که حیوان دارای دو اجل است: اجل طبیعی و اجل اخترامی. اجل طبیعی یعنی مرگ طبیعی و اخترام به معنی قطع است و اجل اخترامی یعنی اجلی که قاطع حیات است و آن اجلی است که به حسب آفات مانند غرق و قتل و امراض اتفاق می افتد.[191]
رزق و روزی
حلال و حرام:
(وَالحَلالُ رِزقٌ وَ الحَرامُ رِزقٌ)
ترجمه: حلال رزق است و حرام رزق است.
(حلال) هر چیزی که از راه مشروع بدست آید مانند: سود حاصله از تجارت مشروع.
(حرام) هر چیزی که از راه غیر مشروع بدست آید مانند: رشوه، دزدی، ربا.
رزق اسم چیزی است که آن را خداوند متعال برای حیوان می رساند و حیوان آن را تناول می نماید و آن رزق گاهی حلال است و گاهی حرام.[192]
توضیح: برای اینکه رزق شامل غیرمأکولات مانند مشروبات و ملبوسات نیز شود از کلمه تناول استفاده شده است. در شرح المقاصد رزق این طور تعریف شده است: رزق چیزی است که خداوند متعال آن را برای حیوان ارسال می کند و حیوان نیز از آن بهره مند می شود. در رزق بودن حلال همه متفق هستند. اما در رزق بودن حرام بین اهل سنت و معتزله اختلاف وجود دارد. اهل سنت معتقدند که حرام نیز رزق است، اما معتزله معتقد به رزق بودن حرام نیستند.
اهل سنت جهت اثبات عقیده خود به آیه6 سوره هود استدلال نموده اند، خداوند متعال در این آیه می فرمایند: «وَ مَا مِن دابَةٍ فِی الاَرضِ اِلّا عَلَی اللهِ رِزقُهَا» الآیه. یعنی: هیچ جنبنده ایی در زمین نیست مگر اینکه روزیِ آن بر عهده خدا است. در این آیه کلمه رزق مطلق بوده و مقید به حلال و یا حرام نیست پس شامل هر دو می شود. بنابراین هم حلال رزق است و هم حرام. و نیز برای رزق بودن حرام اینطور استدلال می کنند که حرام، مأکول و مشروب برای حیوان است و هر چیزی که مأکول و مشروب برای حیوان است آن رزق است پس نتیجه گرفته می شود که حرام رزق است. نزد معتزله حرام رزق نیست و رزق را دو نوع تفسیر کرده اند:
1ـ رزق مِلکی است که مالک، آن را می خورد. 2ـ رزق آن است که استفاده ازآن منع نشده باشد. در حالیکه حرام مِلک شخص نبوده و از استفاده از آن نیز منع شده است بنابراین طبق اعتقاد آنان، حرام رزق نبوده و تنها حلال رزق می شود. پیروان این عقیده معتقدند که: اولاً: رزق به خداوند متعال نسبت داده می شود چون که غیر از او رازقی نیست. و حرام امری است قبیح و لذا حرام رزق نیست زیرا امر قبیح به خداوند نسبت داده نمی شود. ثانیاً: انسان بموجب خوردن مال حرام مستحق نکوهش و کیفر می شود، و رزق هم منسوب به خداوند است و اگر حرام رزق باشد مرتکب و خورنده آن مستحقِ نکوهش و کیفر نمی شود چرا که منسوب به خداوند است.
به دو تفسیر معتزله در مورد رزق، اهل سنت چنین پاسخ داده اند: طبق تفسیر اول رزق شامل چیزی که حیوانات می خورند نمی شود چرا که حیوان مالک آنچه که می خورد نمی باشد و مسلماً آنچه را که حیوان می خورد رزق او نمی شود در حالیکه همه معتقدیم به حیوان هم رزق داده می شود و آنچه را که می خورد رزق است و نیز لازمه این تفسیر این است که چیزی که مهمان می خورد رزق نباشد چون مهمان مالک چیزی که می خورد نیست مگر اینکه مهماندار، هنگام گذاشتن غذا و غیره، مهمان را مالک گردانیده باشد. و لازمه هر دو تفسیر این است که: اگر کسی در طول عمر خود جز مال حرام چیزی نخورده باشد و بمیرد اصلاً خداوند به او رزق و روزی نداده است و این قول باطل است بدلیل آیه 6 سوره هود «وَ ما مِن دابَةٍ فِی الاَرضِ اِلّا عَلی اللهِ رِزقُها وَ یَعلَمُ مُستَقَرَّها وَ مُستَودَعَها» یعنی: هیچ جنبنده ایی در زمین نیست مگر اینکه روزی آن بر عهده خداست و محل زیست و محل دفن او را می داند. بنابراین حیوان و انسانی هم که از مال حرام ارتزاق کرده است داخل در شمول و عمومیّت این آیه اند و هر دو بدون شک روزی خور خداوندند.
مبنای اختلاف بین اهل سنت و معتزله در مسئله رزق:
اول: در معنی رزق اضافه به خداوند متعال معتبر است یعنی هر چیزی که رزق است حتماً از سوی خداوند متعال است. دوم: بجز خداوند متعال رازقی وجود ندارد. سوم: بنده به خاطر خوردن حرام مستحق نکوهش و عقاب است. چهارم: هر چیزی که به خداوند متعال نسبت داده می شود قبیح نیست. پنجم: مرتکب چیزی که مستند به خداوند متعال است مستحق نکوهش و عقاب نمی باشد. منشأ خلاف بین فریقین، شق پنجم است و بر چهار شق اول متفق اند. و بر منشأ خلاف این طور جواب داده شده است: کسی که مال حرام خورده و مستحق نکوهش و کیفر می شود به خاطر این است که او در اقدام اختیاری خویش، بد عمل کرده است و به سبب این بد رفتاری نکوهش و کیفر می شود نه بخاطر اینکه خودِ رزق حرام است.[193]
همه مخلوقات رزق خود را بطور کامل بدست می آورند:
(وَ کُلٌّ یَستَوفِی رِزقَ نَفسِهِ حَلالاً کانَ اَو حَراماً)
ترجمه: هر کس رزق خود را بدست می آورد چه حلال باشد و چه حرام.
یعنی هر شخص کلیه رزق و روزی خود را که خداوند متعال در طول مدت حیاتش مقدّر کرده بدست آورده و به اتمام خواهد رساند و هر گاه بمیرد از رزق مقدّر شده برای او چیزی باقی نخواهد ماند. خواه رزق مقدّر شده حلال باشد و یا حرام، به علت حصول تغذیه با هر دو نوع.
رمضان افندی در شرح خود بر شرح العقائدالنسفی آورده است: «کل احد لایزید رزقه علی عمره و لا عمره علی رزقه و ما زاد علی عمره من مملوکاته وقت حیاته فهو لیس من ارزاقه بل هو من ارزاق من ینتفع به بعده» یعنی رزق هر شخص از عمرش و عمر هر شخص از رزقش بیشتر نیست و هر چیزی از ملکش که در مدت حیاتش داشته از عمرش زائد شود آن ملک، از ارزاق آن شخص نیست بلکه از ارزاق کسی است که بعد از او با آن ملک منتفع می شود.[194]
همه انسانها رزق خود را بطور کامل می خورند:
(وَ لایُتَصَوَّرُ اَن لایأکُلَ اِنسانٌ رِزقَه اَو یأکُلَ غَیرَه رِزقَه)
ترجمه: تصور کرده نمی شود که انسان رزق خود را نمی خورد و یا دیگری رزق او را می خورد.
یعنی هیچ کس قادر به نخوردن رزقی که خداوند متعال برایش مقدّر کرده است نیست و یا شخص دیگری نیز نمی تواند رزق و روزی سایرین را بخورد چون هر چیزی که خداوند متعال جهت تغذیه برای شخصی مقدّر نموده است برآن شخص واجب است که آن غذای مقدر را بخورد و ممتنع است که شخص دیگر آن غذای مقدر را بخورد. اما اگر رزق به معنی ملک باشد همچنانکه معتزله گفته اند ممتنع نمی شود.[195]
ضلالت و هدایت
خداوند هر کس را بخواهد گمراه می کند و هر کس را بخواهد هدایت می کند:
(وَاللهُ تَعالی یُضِلُّ مَن یَشاءُ وَ یَهدِی مَن یَشاءُ)
ترجمه: خداوند متعال هر کس را که بخواهد گمراه می کند و هر کس را که بخواهد هدایت می کند.
در کتاب النبراس آمده است: خداوند متعال در بسیاری از آیات، نفس خود را با هدایت توصیف کرده است مانند: این آیه که خداوند متعال می فرماید: «اِنَّ اللهَ یُضِلُّ مَن یَشاءُ وَ یَهدِی مَن یَشاءُ» یعنی: خداوند هر کس را که بخواهد گمراه می کند و هر کس را که بخواهد هدایت می کند. اما در تفسیر ضلالت و هدایت نزد اشاعره و معتزله اختلاف وجود دارد: اشاعره می گویند هدایت به معنی خلق طاعت در انسان و ضلالت به معنی خلق معصیت در انسان است بنابر اصل خودشان که می گویند خالق همه چیز خداوند متعال است. اما معتزله مخالف اشاعره بوده و گمان می کنند که خلق طاعت منافی استحقاق ثواب و خلق معصیت منافی استحقاق عقاب است. و هدایت را به بیان راه حق و صواب و ضلالت را به گمراه بار آوردن انسان تفسیر می کنند.[196]
اما این عقیده معتزله باطل است بدلیل اینکه: خداوند متعال در آیه 56 سوره قصص فرموده است: «اِنَّکَ لاتَهدِی مَن اَحبَبتَ» یعنی: به تحقیق شما نمی توانید کسی را که دوست دارید هدایت دهید یعنی شما نمی توانی در آنها هدایت را خلق نمائی. اگر هدایت به معنی بیان راه حق بود نفی آن از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بی معنا بوده و صحیح نبود چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم راه حق را برای آنان بیان کرده است. و نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حق آنان فرموده است: «اَللّهُمَّ اهدِ قَومِی» یعنی خداوندا قوم مرا هدایت فرما. اگر هدایت به معنی بیان راه حق بود دیگر نیازی به دعا نبود چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم راه حق را برای آنان بیان کرده و به حق دعوت کرده بود.[197]
(خداوند متعال هر کس را که بخواهد گمراه می کند و هر کس را که بخواهد هدایت می کند) در اینجا ضلالت به معنی خلق ضلالت و هدایت به معنی خلق هدایت می باشد. بعضی از بندگان اختیار جزئی خود را بسوی هدایت شدن صرف می کنند و خداوند متعال نیز برای آن اشخاص هدایت را خلق می کند و بعضی از اشخاص نیز اختیار جزئی خود را بسوی ضلالت صرف می کنند و خداوند متعال نیز ضلالت را برای آنها خلق می کند چون خالق افعال بندگان، چه طاعت باشد و چه معصیت، تنها خداوند متعال است.
در سوره نحل آیه 93 آمده است «یُضِلُّ مَن یَشاءُ وَ یَهدِی مَن یَشاءُ» یعنی: خداوند هر کس را که خواست گمراه می کند و هر کس را که خواست هدایت می کند.
بعضی سؤال می کنند که اگر ضلالت و هدایت توسط خداوند متعال است پس مورد ضلالت و هدایت قرار گرفتن جبری می شود؟ پاسخ سؤال همانطور که ذکر شد منظور از ضلالت و هدایت، خلق ضلالت و خلق هدایت است نه اینکه خداوند متعال انسان را بسوی ضلالت و هدایت جبر می کند بلکه انسان، اختیار جزئی خود را صرف ضلالت و یا صرف هدایت می کند و خداوند متعال نیز طبق آن، خلق کرده و ایجاد می کند.
خلق اصلح به بنده برای خداوند متعال واجب نیست:
(وَ ما هُوَ الاَصلَحُ لِلعَبدِ فَلَیسَ بِواجِبٍ عَلَی اللهِ تَعالی)
ترجمه: و آن چیزی که برای بنده اصلح است خلق آن برای خداوند متعال واجب نیست.
اهل حق اعتقاد دارند که برای خداوند متعال خلق کردن چیزهایی که برای بنده اصلح است واجب نیست اما معتزله بر خلاف این عقیده هستند. به چند دلیل خلق چیزهایی که برای بندگان اصلح است ، بر خداوند متعال واجب نیست:
اول: اگر خلق اصلح، برای خداوند متعال واجب بود خداوند متعال هرگز کافرِ معذَّب در آخرت و فقیرِ معذَّب در دنیا را خلق نمی کرد چون اصلح در حق آنها مؤمن و غنی بودن است.
دوم: اگر خلق اصلح بر خداوند متعال واجب بود خداوند متعال به خاطر هدایت و اعطای انواع نعمت ها به بندگان خود منّت نمی کرد در حالیکه خداوند متعال می فرماید: «قُل لاتَمنُّوا عَلَیَّ اِسلامَکُم بَل اللهُ یَمُنُ عَلَیکُم اَن هَداکُم لِلاِیمانِ اِن کُنتُم صَادِقِینَ» سوره حجرات آیه 17، یعنی: بگو ای محمد اسلام خودتان را بر من منّت ننهید بلکه خداوند بر شما منّت می گذارد به خاطر هدایت شما به ایمان، اگر شما در ادعای ایمان راستگو هستید. و به جهت هدایت و افاضه انواع خیرات، مستحق شکر بنده نمی گردید چون هدایت و افاضه خیرات، اداء واجب است و اداء کننده واجب نیز مستحق شکر گزاردن نیست.
سوم: اگر خلق اصلح به بندگان بر خداوند متعال واجب بود امتنان خداوند متعال بر پیغمبر صلی الله علیه و سلم بیشتر از امتنان بر ابوجهل لعین نمی بود به این علت که خداوند متعال برای هر دو غایت اصلحی را که مقدور بود انجام داد.
چهارم: اگر انجام اصلح بر خداوند متعال واجب بود در خواست عصمت (حفظ از معاصی مثلاً گفته شود خداوندا مرا از فلان گناه محفوظ بدار) از خداوند متعال و یا خواستن توفیق بر طاعات و رفع ضرر و زیان و دفع بلا و طلب خوشی و فراوانی رزق و سبزی و خرمی از خداوند متعال فایده ایی نداشت زیرا هر عملی را که خداوند متعال در حق هر یک از بندگان انجام ندهد آن مفسده و ضد مصلحت بوده و ترک آن مفسده بر خداوند متعال واجب است.
پنجم: اگر انجام اصلح به بندگان، بر خداوند متعال واجب بود در قدرت خداوند متعال نسبت به مصالح بندگان، چیزی باقی نمی ماند یعنی خداوند متعال نمی توانست به هیچکس خیر برساند چون خداوند متعال تمام مصالحی را که نسبت به بندگان باید انجام می داد انجام داده است چون اگر چیزی از مصالح بندگان در قدرت خداوند متعال باقی مانده و خداوند متعال انجام نداده باشد این ترک واجب از سوی خداوند متعال می شود در این صورت مقدورات خداوند متعال متناهی می شود و این نیز محال است. نادرست و فاسد بودن این اصل یعنی وجوب خلق اصلح بلکه نادرست بودن اکثر اصول معتزله چیزی است که پوشیده نبوده و از شمارش خارج است.
دلیل صدور این فساد ناشی از قصور نظر آنها در معارف الهی و رسوخ قیاس غائب بر شاهد در طبیعت آنان است. غایت تمسک آنان در این عقیده و اصل (وجوب خلق اصلح بر خداوند متعال) این است که آنان می گویند: ترک خلق اصلح با وجود داشتن قدرت، بخل و نادانی است. در جواب این تمسک آنان گفته شده است: مسلماً منع چیزی که حق مانع (خداوند متعال) است که آن را منع نماید و لیاقت منع آن را دارد و در حالی که با ادله قطعی، کرم و حکمت و علم خداوند متعال به عواقب امور ثابت شده است، محض عدل و حکمت است.[198] سپس از ایشان می پرسیم که منظور شما از واجب چیست؟ اگر مقصود شما واجب شرعی باشد لازمه اش این است که خداوند بر عدم انجام آن مستحقِ نکوهش و کیفر گردد که بطلان این گفته بدیهی است. و اگر منظور شما واجبِ عقلی است لازمه اش عدم تخلف خداوند از آن است (این یک نوع محدودیّت برای اوست و محدودیّت هم نوعی نقص است) سپس می پرسیم چه می گوئید در مورد سه برادر که: یکی از آنها قبل از بلوغ می میرد و در نتیجه وارد بهشت می شود. دومی در بزرگسالی و در حال کفر از دنیا می رود پس وارد دوزخ می شود. و سومی در بزرگسالی و با اعمال صالح از دنیا می رود و وارد مراتب عالیه بهشت می شود. امکان دارد که هر سه آنها بر خداوند استدلال و اعتراض کنند که اَصلح را در حق آنان انجام نداده است (به این گونه که) برادر صغیر اعتراض کند و بگوید اگر بعد از بلوغ زنده می ماندم به مرتبه برادر صالحم می رسیدم، پس مرگ من قبل از بلوغ، اصلح نبود و ممکن است برادر صالح اعتراض کند و بگوید اگر من هم در بچگی می مُردم بدون تحمل مشقّتِ واجبات شرعی وارد بهشت می شدم. و اما برادر کافر می گوید فعل اصلح برای من آن بود که در بچگی جان مرا می گرفتی تا وارد بهشت می شدم (همانطور که در حق برادر صغیرم کردی) بهر حال (با این وصف) یقیناً خداوند در حق هیچکدام از آنها اصلح انجام نداده است.[199]
رمضان افندی در شرح خود بر شرح العقائد النسفی آورده است: از اصول اهل حق (اهل سنت و جماعت): آن چیزی که برای بنده اصلح است خلق آن بر خداوند متعال واجب نیست. اما معتزله بر خلاف این عقیده هستند. عُقَلاء در این مسئله که آیا چیزی از اشیاء بر خداوند متعال واجب است و یا نه اختلاف دارند. اهل حق می گویند هیچ چیز بر خداوند متعال واجب نیست چون وجوب، حکمی از احکام است و حکم نیز ثابت نمی شود مگر با شرع، و بر شارع متعال نیز حکم وجود ندارد، پس بر خداوند متعال نیز چیزی واجب نمی شود و نیز اگر بر خداوند متعال چیزی واجب بود اگر با ترک آن مستوجب ذم و عقاب نباشد وجوب تحقق نمی یابد چون وجوب چیزی است که تارک آن مستوجب ذم و عقاب می شود و اگر با ترک آن مستوجب ذم و عقاب شود ذات خداوند متعال ناقص بوده و با فعل و عملش تکامل خواهد یافت و این نیز بر خداوند متعال محال است.[200]
در احوال قبر
تنعیم و عذاب قبر:
(وَ عَذابُ القَبرِ لِلکافِرینَ وَ لِبَعضِ عُصاةِالمُؤمِنِینَ وَ تَنعِیمُ اَهلِ الطّاعَةِ فِی القَبرِ بِما یَعلَمُهُ اللهُ تَعالَیٰ وَ یُرِیدُه وَ سُؤالُ مُنکَرٍ وَ نَکِیرٍ ثابِتٌ باِلدَّلائِلِ السَّمعِیَّةِ)
ترجمه: عذاب قبر برای کافران و برای بعضی از گناهکاران مؤمن، و تنعیم اهل طاعت در قبر با چیزی که خداوند متعال می داند و اراده می کند و سؤال منکر و نکیر، با دلائل سمعی ثابت است.
تنعیم وعذاب قبر:
(عذاب قبر) در رمضان افندی آمده است : عذاب قبر یعنی عذاب قبل از حشر و لو اینکه در قعر دریا باشد و یا در چینه دان پرندگان، و یا در شکم حیوانات درنده.[201] و در شرح العقائد العضدیه آمده است: عذاب قبر یعنی عذاب بعد از مرگ و قبل از بعث. و منظور از قبر محل استقرار میّت است خواه قبر باشد و یا شکم انسان و یا شکم حیوانات. علت تخصیص عذاب به قبر جهت تغلیب است[202] یعنی چون اکثر مردگان در قبر گذاشته می شود عذاب قبر گفته شده است. یکی از اصول اهل حق وجود عذاب قبر برای همه کافران و برای بعضی از گناهکاران می باشد. علت اختصاص بعضی از مؤمنان این است که در میان گناهکاران کسانی هستند که خداوند متعال اراده تعذیب آنها را نکرده و تعذیب نخواهد کرد مانند کسانی که در روز جمعه و یا در ماه رمضان وفات نمودند.
خداوند متعال در آیه 46 سوره غافر می فرمایند: «اَلنَّارُ یُعرَضُونَ عَلَیهَا غُدوّاً وَ عَشِیّاً وَ یَومَ تَقُومُ السَّاعَةُ اَدخِلُوا آلَ فِرعَونَ اَشَدَّ العَذابِ» یعنی: آتش دوزخ به آنان (کافران) عرضه می شود بامدادان و شامگاهان، و اما روزی که قیامت برپا می شود (خداوند به فرشتگان دستور می دهد) خاندان فرعون را به شدیدترین عذاب داخل نمائید. معنای آیه این است که ارواح کفار از هنگام مرگ تا قیام قیامت به آتش عرضه شده و با آن عذاب داده می شود. و در روایتی آمده است: «یُعرَضُ رُوحُ کُلّ کافِرٍ عَلَی النَّارِ بُکرَةً وَ عَشِیّاً مَا دامَتِ الدُّنیَا» روح همه کافران به آتش عرضه می شود تا مادامیکه دنیا وجود داشته باشد.
ابن عمر رضی الله عنهما روایت می کند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند: «اِنَّ اَحَدَکُم اِذَا مَاتَ عُرِضَ عَلَیهِ مَقعَدُهُ بِالغَداةِ وَ العَشِیِّ اِن کَانَ مِن اَهلِ الجَنَّةِ فَمِن اَهلِ الجَنَّةِ وَ اِن کَانَ مِن اَهلِ النّارِ فَمِن اَهلِ النّارَ، فَیُقالُ هَذا مَقعَدُکَ حَتَّی یَبعَثَکَ اللهُ یَومَ القِیامَةِ».[203] یعنی: همانا هنگامیکه یکی از شما بمیرد برایش عرضه می شود مکانش، صبحگاه و شامگاه، اگر از اهل جنت باشد پس از اهل جنت است و اگر از اهل آتش باشد پس از اهل آتش است،(برایش)گفته می شود: این مکان توست تا خداوند تو را مبعوث کند در روز قیامت. و نیز بخاری حدیثی از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم روایت می کند که حضرت رسول اکرم در رؤیا از حضرات جبرائیل و میکائیل، از مردی سؤال می کند که با سنگ به سرش زده می شود، ایشان فرمودند: این مرد، مردی است که قرآن را فرا گرفته است اما آن را ترک کرده بود و از نمازهای پنجگانه می خوابید (یعنی آنرا ترک می کرد) و تا روز قیامت همین طور عذاب داده خواهد شد.[204] و نیز حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند: «اَلقَبرُ رَوضَةٌ مِن رِیاضِ الجَنَّةِ اَو حُفرَةٌ مِن حُفِرالنِّیرانِ»[205] یعنی: قبر بوستانی است از بوستان های جنت و یا حفره ایی است از حفره های آتش.آیات و احادیثی که ذکر شد نصوصی هستند بر اثبات عذاب قبر و تنعیم و اعطای نعمت برای اهل طاعت.
و در کتاب ریاض الصالحین آمده است: حضرت ابن عباس رضی الله عنهما روایت کرده که پیامبر صلی لله علیه و سلم بر دو قبر گذر کردند و فرمودند: «اِنَّهُما یُعَذِّبانِ، وَ مَا یُعَذِّبانِ فِی کَبِیرٍ بَلی اِنَّهُ کَبیرٌ: اَمَّا اَحَدُهَمَا فَکَانَ یَمشِی بِالنَّمِیمَةِ وَ اَمَّا الآخرُ فَکَانَ لایَستَتَرُ مِن بَولِهِ»[206] یعنی: این دو، عذاب داده می شوند و بنظر شما بخاطر گناهی کبیره عذاب نمی شوند، آری البته که بخاطر کبیره است: اما یکی از آن دو، سخن چینی و نمّامی می کرد و آن دیگری از ادار خود را پاک نمی کرد.
در نورالعقائد در مورد چگونگی عذاب قبرآمده است: علماء اختلاف نظر دارند بعضی از علماء بر این عقیده هستند که عذاب قبر تنها بر روح است. اما بعضی بر این عقیده هستند که عذاب قبر هم بر روح و هم بر جسد است و بر هر کدام از این نظریه آثار و دلائل وجود دارد. اما صحیح آن است که باید به اصل و ریشه مسئله یعنی وجود عذاب قبر اقرار نموده و به کیفیت آن نباید مشغول شد.[207]
سؤال منکر و نکیر:
(سؤال منکر و نکیر) بعد از اثبات مسئله عذاب قبر و تنعیم اهل طاعت، می پردازیم به مسئله سؤال منکر و نکیر در قبر. یکی از اصول اهل سنت، ثبوت و وجود سؤال منکر و نکیر در قبر است. یعنی هنگامی که شخصی بعد از مرگ در قبر گذاشته می شود دو فرشته به سراغ او آمده و از آن شخص در مورد خداوند متعال، دین و پیغمبرش سؤال می کنند که به آن فرشتگان منکر و نکیر می گویند.
در مورد وجه تسمیه منکر و نکیر به این اسمها، رمضان افندی در شرح خود بر شرح العقائدالنسفی می گوید: «سمیا بهذا الاسم لان المیت لم یعرفهما و لم یر صورة مثل صورتهما و النکیر بمعنی المنکر من نکره اذ لم یعرفه احد و المنکر بمعنی النکیر» یعنی: فرشتگان سؤال کننده به این اسم (منکر و نکیر)نامگذاری شده اند چون میت آنان را نمی شناسد و صورتی همانند صورت آنها ندیده است. نکیر بمعنی منکر است از نَکر چون هیچ کس آنان را نمی شناسد و منکر بمعنی نکیر است.[208]
حضرت انس رضی الله عنه از پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم روایت می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند: «اِذا وُضِعَ العَبدُ فِی قَبرِهِ وَ تَولَّیٰ عَنهُ اَصحابُه ُوَ اِنَّهُ لَیَسمَعُ قَرعَ نَعالِهِم اَتَاهُ مَلَکَانِ اَسوَدانِ اَزرُقَانِ، یُقالُ لِاَحَدِهِمَا مُنکَرٌ وَ الآخَرُ نَکِیرٌ فَیَقعُدَانِهِ فَیَقُولانِ لَهُ مَن رَبُّکَ؟ فَاِن کَانَ مُؤمِناً قَال: اَللهُ رَبِّی، فَیَقُولانِ لَهُ مَا کُنتَ تَقُولُ فِی هَذَا الرَجُلِ یَعنِی مُحَمَّد صَلی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم؟ فَیَقُولُ هُوَ رَسُولُ اللهِ، فَیَقُولانُ لَهُ وَ مَا یُدرِیکَ؟ فَیَقُولُ: قَرأتُ کتابَ اللهِ وَ آمَنتُ بِهِ وَ صَدَّقتُ. فَعِندَ ذَلِکَ یُنادِی مُنادٍ مِنَ السَّماءِ اَنْ صَدَقَ العَبدُ، وَ اِنْ کَانَ مُنافِقاً اَو کافِراً فَیَقُولانِ لَهُ مَن رَبُّکَ ؟ فَیَقُولُ هاها لا اَدرِی کُنتُ اَقُولُ کَمَا یَقُولُ النَّاسُ، فَیَقُولانِ لَهُ مَا کُنتَ تَقُولُ فِی مُحَمَّدٍ صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم؟ فَیَقُولُ هاها لا اَدرِی کُنتُ اَقُولَ کَمَا یَقُولَ النَّاسُ، فَیَقُولانِ لَه لادَرَیتَ وَ لا تَلیتَ وَ یُنَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ اَنْ کَذَبَ العَبدُ.[209] (الحدیث).
هنگامی که بنده، در قبر گذاشته شده و یارانش از وی روی برگردانند در حالیکه او صدای کفش آنان را می شنود به نزد او دو فرشته سیاه با چشمانی کبود می آیند به یکی از آنها منکر و به دیگری نکیر گفته می شود فرشتگان آن شخص را می نشانند و به او می گویند: خدایت کیست؟ اگر مؤمن باشد می گوید: الله خدای من است. فرشتگان به او می گویند: در مورد این مرد یعنی محمد صلی الله علیه وسلم چه می گوئی؟ او می گوید: او رسول خداست، فرشتگان به او می گویند: چگونه او را شناختی؟ پس او می گوید: کتاب خدا را خوانده و به او ایمان آورده و تصدیق نمودم. در این هنگام منادی از آسمان ندا می کند که بنده راست گفت. و اگر آن شخص منافق و یا کافر باشد فرشتگان به آن شخص می گویند: خدایت کیست؟ او می گوید: هاها نمی دانم همان چیزی را می گویم که مردم می گویند. فرشتگان می گویند: در مورد حضرت محمد صلی الله علیه و سلم چه می گوئی؟ او می گوید: هاها نمی دانم همان چیزی را می گویم که مردم می گویند. پس فرشتگان می گویند: تو خودت نتوانستی بشناسی و تابع علماء نیز نشدی و منادی از آسمان ندا می کند که بنده دروغ می گوید.
در ریاض الصالحین آمده است: وقتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از دفن میّت فارغ می شد بر قبر وی می ایستاد و می فرمود: «اِستَغفِرُوا لِاَخِیکُم وَ سَلُوا لَهُ التَثبِیتَ فَاِنَّه الآن یُسألُ»[210] یعنی: برای برادرتان طلب آمرزش کنید و از خداوند برایش تثبیت، در خواست نمائید (یعنی هنگامی که منکر و نکیر در قبر از پروردگارش و دینش سؤال می کند برایش ثبات در جواب بخواهید) مسلماً هم اینک از او سؤال می شود.
آیا سؤال فرشتگان برای همه کس عام است و یا خیر:
در این مسئله اختلاف نظر وجود دارد، علامه ابن عابدین در این مورد توضیحاتی را آورده است که خلاصه آنرا با اندکی توضیح ذکر می کنیم: علامه می گوید: که سؤال برای همه کس نیست. اما این نظر برخلاف نظریه ایی است که در سراج آمده است: در سراج آمده است همه ذی روح از اولاد بنی آدم در قبر، به اجماع اهل سنت مورد سؤال قرار می گیرند، و به شیرخواره فرشته تلقین می کند و روایتی دیگر نیز می گوید که فرشته تلقین نمی کند بلکه خداوند متعال به او الهام می کند مانند الهامی که به حضرت عیسی در مهد کرده است.
درمورد اجماع بودن سؤال از همه ذی روح نظر وجود دارد چون حافظ ابن عبدالبر ذکر می کند که آثار، دال بر این است که سؤال تنها مختص به مؤمن و یا منافقی است که به ظاهرِ شهادت منسوب به اهل قبله است و شامل کافر منکر نمی شود و علامه حافظ سیوطی نیز گفتهء ابن عبدالبر را تأیید نموده و گفته است چیزی که ابن عبدالبر گفته است ارجح بوده و من نیز چیزی به غیر از آن نمی گویم. اما این نظریه نیز وجود دارد که سؤال در قبر مختص به این امّت است. و نیز از حافظ ابن حجر العسقلانی نقل شده است چیزی که آشکار است اختصاص سؤال به شخص مکلف است.[211]
سؤال از صغیر، مجنون، جن، انبیاء و اطفال مشرکان:
در این مورد که آیا از صغیر در قبر سؤال خواهد شد و یا خیر، اختلاف نظر وجود دارد، بعضی از علماء می گویند که از صغیر نیز سؤال خواهد شد و بعضی نیز می گویند که از صغیر سؤال نخواهد شد. در مورد مجنون نیز اختلاف نظر وجود دارد، جماعتی از علماء می گویند که از مجنون در قبر سؤال خواهد شد با الهام نمودن خداوند عقل را بر آنان و از عهدی که در عالم ذر نموده است سؤال خواهد شد و جماعتی نیز می گویند که از آنها سؤال نخواهد شد. در مورد سؤال از جن نیز دو نظریه وجود دارد، یکی اینکه از آنها سؤال خواهد شد به علت دخول آنان تحت عموم نصوص وارده از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم. و نظریه دیگر اینکه از آنان سؤال نخواهد شد به جهت خاص بودن دلائل وارده بر انسان. در مورد سؤال از انبیاء نیز آراء مختلف است یکی اینکه به علت تحقق ایمان آنها در دنیا، مورد سؤال قرار نخواهد گرفت و در ضمن انبیاء بالاجماع معصوم هستند. و رأی دیگر اینکه آنان نیز مورد سؤال قرار خواهند گرفت. در مورد اطفال مشرکان علامه ابن عابدین در کتاب حاشیه ابن عابدین آورده است: «و قد اختلف فی سؤال اطفال المشرکین و فی دخولهم الجنة و النار، فتردد فیهم ابوحنیفة و غیره و قد وردت فیهم اخبارمتعارضة فالسبیل تفویض امرهم الی الله تعالی»[212] یعنی: در مورد سؤال از اطفال مشرکان و دخول آنان به بهشت و دوزخ علماء اختلاف دارند. ابوحنیفه و دیگران در حق آنان متردد شدند و اخبار متعارضی نیز در مورد آنان وارد شده است پس بهتر آنست که امر آنان به خداوند متعال واگذار شود.
رمضان افندی در شرح خود بر شرح العقائد النسفی آورده است: «والاصح: ان الانبیاء علیهم السلام لایسألون لان غیرالنبی یسأل عن النبی، فکیف یسأل عن نفسه، و یسأل اطفال المؤمنین بالاتفاق، و توقف ابوحنیفه رحمه الله تعالی فی اطفال المشرکین فی السؤال و دخول الجنة و قیل یسألون و یدخلون الجنة لیکونوا خُدّاماً للمؤمنین»[213] یعنی: صحیح این است که انبیاء علیهم السلام مورد سؤال قرار نمی گیرند چون اشخاص غیر نبی از پیامبرش سؤال می شود حال چگونه از انبیاء از خودشان سؤال شود، اطفال مؤمنین به اتفاق علماء مورد سؤال قرار می گیرد، و امام ابوحنیفه در مورد سؤال از اطفال مشرکین و دخول آنان به جنت توقف کرده است و در یک روایت گفته شده است که آنان مورد سؤال قرار گرفته و به بهشت داخل می شوند تا خدمه و خدمتگزار مؤمنان باشند.
در درالمختار آمده است: «والاصح ان الانبیاء لایسألون و لا اطفال المؤمنین و توقف الامام فی اطفال المشرکین»[214] یعنی: اصح آن است که انبیاء و اطفال مؤمنین مورد سؤال قرار نمی گیرند و امام ابوحنیفه در حق اطفال مشرکان توقف کرده است. علامه ابن عابدین در حاشیه ابن عابدین آورده است: «ان من لایسأل ثمانیة: الشهید، والمرابط، والمیت زمن الطاعون بغیره اذا کان صابراً محتسباً، والصدیق، و الاطفال، والمیت یوم الجمعة او لیلتها، والقارئ کل لیلة تبارک الملک و بعضهم ضم الیها السجدة والقاری فی مرض موته: قل هو الله احد»[215]
کسانی که مورد سؤال قرار نمی گیرند هشت گروهند:1ـ شهید 2ـ مرزبان 3ـ شخصی که به خاطر طاعون مرده باشد 3ـ مرده ایی که در زمان طاعون به غیر از طاعون مرده باشد اگر صابر بوده و مخلص برای خدا باشد 4ـ صدیق 5ـ اطفال 6ـ شخصی که در روز و یا شب جمعه مرده باشد 7ـ شخصی که هر شب سوره تبارک الملک را می خواند و بعضی نیز سوره السجده را نیز اضافه نموده اند 8ـ خواننده سوره قل هوالله احد هنگام مرگ (مرض الموت).
خلاصه سخن اینکه عذاب قبر و تنعیم اهل طاعت و سؤال در قبر حق بوده و با دلائل سمعی ثابت شده است چون آنها، امور ممکن هستند که طبق گفته های نصوص صادق از آنها خبر داده شده است و هر امر ممکنی که صادق از آنها خبر داده است آن امر ثابت است پس امور مذکور نیز ثابت است.
توضیح: گفته شد امور ممکن : دلیل مقید شدن به امور ممکن این است که شرط ادله سمعی امکان مدلول است چون اگر مدلول عقلاً ممتنع باشد تأویل دلیل واجب می شود چون عقل اصلِ نقل است.[216]
احوال قیامت
بعث (رستاخیز):
(وَالبَعثُ حَقُّ)
ترجمه: بعث حق است.
(بعث) برانگیختن خداوند مردگان را از قبر با جمع کردن اجزای اصلی و اعاده روح به آنها، بعث گفته می شود.
در تعریف بعث گفته شد با اجزای اصلی، اجزای اصلی را رمضان افندی اینطور تعریف کرده است: «هی الاجزاء التی یکون الحیوان خلیقته علیها و هی الباقیة من اول العمر الی آخره»[217] اجزای اصلی یعنی اجزائی که خلقت حیوان بر آن است و آن اجزائی است که از اول عمر تا پایان عمر باقی و ماندگار است.پس اجزای انسان دو نوع می شود: اجزای اصلی و اجزای غیر اصلی و یا اجزای فضیله و اضافی.اجزای اصلی، اجزائی هستند که از هنگام ولادت تا پایان عمر باقی و ماندگار هستند.اجزای فضیله و اضافی، اجزائی هستند که در طول عمر اضافه و یا کم می شوند مثلاَ شخصی اجزایش با چاق شدن اضافه و یا با لاغر شدن کم می شود.
و در کتاب النبراس شرح شرح العقائد النسفی آمده است: «اختلف فی اجزاء الاصلیة فقیل هی الاجزاء التی تعلق بها الروح اوّلاً و قیل هی المتکونة من المنی و قیل التراب الذی یعجنه الملک بالمنی»[218] یعنی: در تعریف اجزای اصلی اختلاف وجود دارد: در یک تعریف اجزای اصلی، اجزائی هستند که هنگام ولادت، روح به آن تعلق گرفته است. و در تعریف دیگر اجزای اصلی، اجزائی هستند که از مَنِی به وجود آمده است. در تعریف دیگر اجزائی اصلی، خاکی است که فرشته آن را با منی عجین کرده است. در تعریف بعث گفته شد با اعاده روح: در مورد این مسئله که آیا بعث و حشر در قیامت مرکّب از جسد و روح است و یا تنها با روح، اختلاف وجود دارد. اما مذهب مختار این است که حشر هم با جسد و هم با روح یعنی مرکب از جسد و روح است.
در کتاب شرح عقائد اهل سنت نوشته عبدالملک السعدی آمده است: حدیثی است که عایشه رضی الله عنها روایت کرده و می گوید: از رسول خدا صلی الله علیه وسلم شنیدم که فرمود: «یُحشَرُ النَّاسُ یَومَ القِیامَةِ عُراتاً غُراتاً عَلی الخِلقَةِ الاَصلِیَّةِ» یعنی:در روز قیامت مردم پا برهنه و لخت مادرزاد و بدون ختنه و بصورت خلقت اصلی خود محشور می شوند. عایشه رضی الله عنها می گوید: گفتم ای رسول الله آیا مردان و زنان به یکدیگر می نگرند؟ رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: «یَا عائشَةُ اَلاَمرُ اَشَدُّ مِن اَن یَنظُرَ بَعضُهم الی بَعضٍ» یعنی: ای عایشه وضع مردم سخت تر و دشوارتر از آن است که به همدیگر بنگرند. تمام اینها دلائلی آشکار و واضحند بر رستاخیز اجسام همراه با روح، زیرا پا برهنگی و عریانی و باقی بودن پوست ختنه گاه و زنده کرده استخوانهای پوسیده همه از لوازم جسم است.[219]
زنده شدن انسانها در روز قیامت حق است. خداوند متعال در سوره مؤمنون آیه 16 می فرمایند: «ثُمَّ اِنَّکُم یَومَ القِیامَةِ تُبعَثُونَ» یعنی: سپس شما در روز قیامت دوباره زنده خواهید شد. و نیز خداوند متعال در سوره یس آیه 79 می فرمایند: «قُل یُحیِیهَا الَّذِی اَنشَأهَا اَوَّلَ مَرَّةٍ» الآیه یعنی: بگو: کسی آنها را زنده می گرداند که آنها را نخستین بار آفریده است. خداوند متعال این آیه را در جواب ابی ابن خَلَف کافر که گفته بود چه کسی می تواند این استخوانهائی که پوسیده و فرسوده اند را زنده گرداند گفته است.
و در سوره حج آیه 7 آمده است: «وَ اَنَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ لارَیبَ فِیها وَ اَنَّ اللهَ یَبعَثُ مَن فِی القُبُورِ» یعنی: به تحقیق روز قیامت می آید و در آمدن آن شک و تردیدی نیست و به تحقیق خداوند متعال زنده می کند کسانی را که در قبور هستند. یعنی آن استخوانهای پوسیده و فرسوده را خداوندی که برای اولین بار و بدون الگو و مدل از نیستی به هستی آورده است زنده خواهد نمود.
فلاسفه می گویند اگر انسانی یک انسان دیگر را بخورد بطوریکه انسان خورده شده جزئی از انسان خورنده شود در صورت حشرِ آنها آنکه خورده شده است یا اجزایش، یا در دو انسان اعاده می شود که این محال است چون جزء واحد در یک زمان نمی تواند در دو مکان باشد و یا اینکه در یکی از آنها اعاده شود در این صورت انسان دیگر با تمام اجزایش اعاده نمی شود؟ پاسخ این شبه در صفحات گذشته داده شده است یعنی منظور از بعث و حشر، جمع و حشر با اجزای اصلی است نه اجزای زائد و اضافی. پس معاد یعنی اعاده اجزای اصلی انسان که از اول عمر تا آخر عمر باقی است اما اجزای خورده شده در شخص خورنده اضافی بوده و اصلی نیست.[220]
میزان:
(وَالمِیزانُ حَقٌ)
ترجمه: وزن و میزان حق است.
(میزان) وزن حق است یعنی از جمله اصول اهل حق، حق بودن وزن اعمال است هم برای کفار و هم برای مسلمانان[221]. به جهت اینکه خداوند متعال در سوره اعراف آیه 8 می فرمایند: «وَالوَزنُ یَومَئِذٍ الحَقُّ» یعنی: و سنجیدن اعمال، در آنروز حق است. و در سوره قارعه آیات 6 تا 9 آمده است: «فَاَمّا مَن ثَقُلَت مَوازِینُهُ فَهُوَ فِی عیِشَةٍ راضِیَةٍ وَ اَمّا مَن خَفَّت مَوازِینُهُ فَاُمُّهُ هاوِیَةٌ» یعنی: پس اما کسی که ترازوی (حسنات و نیکی های او) سنگین باشد او در زندگی رضایت بخشی بسر می برد و اما کسی که ترازوی (حسنات و نیکی های او) سبک باشد جایگاه او دوزخ است.
در این مورد احادیث فراوانی ذکر شده است از جمله آنها روایت انس بن مالک رضی الله عنه است که می گوید: از رسول خدا صلی الله علیه وسلم خواستم که روز قیامت برایم شفاعت کند پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم فرمودند: «اَنا فَاعِلٌ، قُلتُ: یَا رَسُولَ اللهِ فَاَینَ اَطلُبُکَ؟ قَالَ: اُطلُبنِی اَوَّلَ مَا تَطلُبُنِی عَلی الصِّراطِ، قُلتُ: فَاِن لَم اَلقَکَ عَلی الصِّراطِ؟ قَالَ: فَاطلُبنِی عِندَالمِیزانِ، قُلتُ: فَاِن لَم اَلقَکَ عِندَالمِیزانِ، قَالَ: فَاطلُبنِی عِندَالحَوضِ، فَاِنِّی لا اُخطِئُ هذِهِ الثَّلاثَ المَوَاطِنَ»[222]
یعنی: چنین می کنم. عرض کردم ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم شما را کجا بیابم؟ فرمود: مرا ابتدا بر صراط بجو، عرض کردم اگر بر روی صراط به شما بر نخوردم؟ فرمود: مرا در کنار میزان بجو، عرض کردم اگر کنار میزان، شما را نیافتم؟ فرمود: مرا در کنار حوض دریاب، براستی که من از این سه جا فراتر نمی روم.
و در غایة المأمول شرح التاج الجامع للاصول آمده است: در قیامت میزان هست و در آن نامه اعمال و یا نفس اعمال را بعد از اینکه اعمال صالح را با اجسام نورانی و اعمال سیئه را با اجسام ظلمانی تجسم کردند وزن کرده می شود و آن میزان دارای دو کفه است یکی برای حسنات و دیگری برای سیئات. و یا میزان کنایه از تقدیر اعمال و تحدید جزاء بر اعمال است، و همه این تعریفات جائز است.[223] علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائد میزان را اینطور تعریف می کند: (والمیزان عبارة عما یعرف به مقادیر الافعال و العقل قاصرٌ عن ادراک کیفیته)[224] یعنی میزان عبارت است از چیزی که با آن مقادیر افعال را می دانند و عقل از درک کیفیت آن قاصر است. اما معتزله منکر وزن اعمال هستند و معتقدند مراد از وزن در آیه عدل و یا ادراک است. بنابراین میزان الوان (رنگها) بصر، اصوات (صداها) سمع و معقولات عقل است.[225]
بعضی از دلائلی که معتزله جهت انکار میزان آورده اند: 1ـ اعمال اَعراض هستند پس اعاده آن ممکن نیست چرا که آنها سپری شده و از بین رفته اند. 2ـ اگر اعاده آن ممکن هم باشد وزن کردنشان ممکن نیست چون اعمال سبکی و سنگینی ندارد چون سبکی و سنگینی در چیزهائی واقع می شود که مقدار داشته باشد و اعمال هم دارای مقدار نیستند. 3ـ اعمال انسانها برای خداوند متعال معلوم هستند پس وزن کردن آنها بیهوده است.
در پاسخ استدلال معتزله گفته شده است: 1ـ در احادیث آمده است آنچه که وزن کرده می شود نامه و کتاب اعمالی است که فرشتگان در دنیا نوشته اند و نامه و کتاب نیز دارای سبکی و سنگینی بوده و می توان وزن کرد. 2ـ با وجود معلوم بودن اعمال بندگان برای خداوند متعال، باز هم وزن کردن اعمال بیهوده نیست چون شاید در وزن کردن اعمال حکمتی باشد و ما از آن حکمت بی اطلاع باشیم و عدم اطلاع ما بر حکمت، بیهودگی را موجب نمی شود.[226]
مولوی محمد صالح در نورالعقائد از مولانا ابو سعید الخادمی رحمه الله علیه نقل می کند: حکمت در وزن با آنکه خداوند متعال عالم به تفاصیل اعمال بندگان است: اظهار فضائلِ اطاعت کنندگان و مناقب آنان و اظهار فضائح عاصیان و مثابه و وعدگاه آنان بر اهل عرصات است، جهت مسرت اولین و حسرت آخرین و نیز اظهار کمال عدالت خداوند متعال است تا کسی توهم ظلم نکند.[227] در مورد چگونگی میزان روایات و احادیث مختلفی وجود دارد. در خبر آمده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم فرموده است: «اِنَّ اللهَ یَنصِبُ مِیزاناً لَهُ لِسانٌ وَ کَفَّتانِ یَومَ القِیامَةِ یُوزَنُ بِهِ اَعمالُ العِبادِ خَیرَها وَ شَرَّها» یعنی: به تحقیق خداوند متعال در روز قیامت میزانی که دارای دو کفه و یک زبان است نصب می کند و با آن اعمال خیر و شر بندگان را می سنجند.
کتاب:
(وَالکِتابُ حَقٌّ)
ترجمه: کتاب حق است.
(کتاب) یکی دیگر از اصول اهل حق، اقرار به حقانیّت و وجود کتاب است. کتابی که در آن طاعات و معاصی بندگان به ثبت رسیده است و به مؤمنین از سمت راست و به کفار از سمت چپ و یا از پشت سر داده خواهد شد. در سوره اسراء آیه 13 آمده است: «وَ کُلَّ اِنسانٍ اَلزَمنَاهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخرِجُ لَهُ یَومَ القِیامَةِ کِتَاباً یَلقَاهُ مَنشُوراً» یعنی: و ما اعمال هر کس را (همچون گردنبند) به گردنش آویخته ایم و در روز قیامت کتابی را برای وی بیرون می آوریم که گشوده به او می رسد.
و در سوره انشقاق آیات 7و8 و9 آمده است: «فَاَمَّا مَن اُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَسَوفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً وَ یَنقَلِبُ اِلَی اَهلِهِ مَسرُوراً» یعنی: کسی که نامه اعمالش به دست راست داده می شود بعداً به محاسبه سهل و کوتاه محاسبه می شوند و نزد اهل خود به خوشحالی بر می گردد.
و باز در سوره انشقاق در آیات 10، 11، 12، 13 آمده است: «وَ اَمَّا مَن اُوتِیَ کِتَابَهُ وَراءَ ظَهرِه فَسَوفَ یَدعُوا ثُبُوراً وَ یَصلَی سَعِیراً اِنَّهُ کَانَ فِی اَهلِهِ مَسرُوراً» یعنی: و اما کسی که نامه اعمالش از پشت به او داده می شود مرگ را فریاد خواهد داشت و هلاک خود را خواهد طلبید و به آتش سوزان دوزخ در خواهد آمد و خواهد سوخت، این بدان خاطر است که در میان خانواده و کسان خود (در جهان سرمست از شهوات و لذائذ حیوانی و …) و مسرور (از کفر و گناه خویش) بوده است.
و در آیات 19 الی 27 سوره الحاقه آمده است: «فَاَمّا مَن اُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَیَقُولُ هَاؤُمُ اقرَءُوا کِتابِیَه اِنِّی ظَنَنتُ اَنّی مُلاقٍ حِسابِیَه فَهُو فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ فِی جَنَّةٍ عالِیَهٍ قُطُوفُها دانِیَةٌ کُلُوا وَ اشرَبُوا هَنِیئاً بِما اَسلَفتُم فِی الاَیّامِ الخالِیَةِ وَ اَمّا مَن اُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ فَیَقُولُ یَا لَیتَنِی لَم اُوتَ کِتابِیَه وَ لَم اَدرِ مَا حِسابِیَه یا لَیتَها کانَتِ القاضیَةَ» یعنی: و اما هر کس که نامهء اعمالش به دست راست او داده شود (از شادی فریاد سر می دهد که) نامه اعمال مرا بگیرید و بخوانید من می دانستم که با حساب و کتاب خود روبرو می شوم، پس او در زندگیِ رضایت بخشی خواهد بود، در میان باغ والای بهشت جایگزین خواهد شد، میوه های آن نزدیک و در دسترس است، بخورید و بنوشید، گوارا باد در برابر کارهائی که در روزگاران گذشته (دنیا) انجام می داده اید ، و اما کسی که نامهء اعمالش به دست چپش داده شود می گوید: ای کاش هرگز نامه اعمالم به من داده نمی شد و هرگز نمی دانستم که حساب من چیست، ای کاش پایان بخش عمرم همان مرگ بود و بس.
آیات و احادیث دیگری که همگی دال بر وجود کتاب و صحیفه اعمال انسان در روز قیامت است فراوان است. پس کسانی که در دنیا اعمال صالح انجام داده باشند در روز قیامت کتاب و صحیفه اعمالش، از سمت راست داده خواهند شد و اما کسانی که در دنیا اعمال صالح انجام نداده و دنبال هوا و شهوات نفسانی بوده و به خداوند متعال ایمان نیآورده باشند نامه اعمال آنان از سمت چپ و پشت داده خواهند شد.
توضیح: در اینجا طبق عادت، ذکری از حساب روز قیامت به میان نیامد و گفته نشد و حساب حق است، به علت ذکر شدن بحث کتاب، چون کتاب خودش برای حساب است.[228]
سؤال:
(وَالسُّؤالُ حَقُّ)
ترجمه: و سؤال حق است.
(سوال) یکی دیگر از اصول اهل حق، حقانیت سؤال خداوند متعال از اعمال بندگانش است. خداوند متعال در سوره حجر آیات 92 و93 می فرماید: «فَوَ رَبِّکَ لَنَسئَلَنَّهُم اَجمَعِینَ، عَمّا کَانُوا یَعمَلُونَ» یعنی: قسم به حق پروردگار تو البته سؤال کنیم ایشان را همه یکجا از آنچه کردند. و باز خداوند متعال در سوره صافات آیه 24 می فرمایند: «وَقِفُوهُم اِنَّهُم مَسئُولُونَ» یعنی: و باز دارید ایشان را هر آئینه ایشان سؤال کرده خواهند شد. یعنی از عقائد و اعمال ایشان خواهند پرسید به جهت زیادت توبیخ.
و در سوره انشقاق آیه 9 خداوند متعال می فرمایند: «فَسَوفَ یُحاسَبُ حَساباً یَسِیراً» یعنی: با او حساب ساده و آسانی خواهد شد. و حساب نیز بعد از داده شدن کتاب و نامه اعمال می شود. حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم در حدیثی می فرمایند: «اِنَّ اللهَ یُدنِی المُؤمن فَیَضَعُ عَلَیهِ کَنَفَهُ وَ یَستُرُه فَیَقُولُ: اَتَعرِفُ ذَنبَ کَذا، اَتَعرِفُ ذَنبَ کَذا، اَتَعرِفُ ذَنبَ کَذا، فَیَقُولُ العَبدُ: نَعَم اَیْ رَبِّ حَتَّی اَقَرَّه بِذُنُوبِهِ وَ رَأیٰ فِی نَفسِهِ اَنَّهُ قَد هَلَکَ ثُمَّ قَالَ اللهُ تَعَالیٰ سَتَرتُها عَلَیکَ فِی الدُّنیا وَ اَنَا اَغفِرُهَا الیَومَ فَیُعطَیٰ کِتابُ حَسَنَاتِهِ. وَ اَمَّا الکُفّارُ وَ المُنافِقُونَ فَیُنادَیٰ عَلَی رُؤس الخَلائِقِ هَؤلاء الَّذِینَ کَذَّبُوا عَلی رَبِّهِم اَلا لَعنَةُاللهِ عَلَی الظّالِمِینَ»[229] یعنی: به تحقیق خداوند متعال در روز قیامت بنده مؤمن را به خود نزدیک می کند و پرده رحمت خود را بر او نهاده و او را می پوشاند، سپس به او می گوید: آیا به فلان گناه اعتراف می کنی، آیا به فلان گناه اعتراف می کنی، آیا به فلان گناه اعتراف می کنی، پس بنده در جواب می گوید: آری ای خدای من، بدین ترتیب او را وادار به اقرار تمام گناهانش می کند، آن شخص در پیش خودش چنان می پندارد و تصور می کند که هلاک شده است بعد از این، خداوند متعال می فرماید: گناهان تو را در دنیا پوشانیدم و بر مَلا نکردم امروز نیز گناهان شما را می بخشم، سپس کتاب اعمال حسناتش به او داده می شود. اما کفار و منافقان در حضور تمام خلائق ندا کرده می شوند اینها کسانی هستند که خدای خود را تکذیب نموده اند، آگاه باشید که لعنت خداوند بر تمام ظالمان باد.
در حدیثی دیگر از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم آمده است: «لاتَزولُ قَدَما عَبدٍ یَومَ القِیامَةِ حَتَّی یُسألُ عَن اَربَعٍ: عَن عُمرِهِ فِیمَا اَفنَاهُ وَ عَن جَسَدِهِ فِیما اَبلاهُ وَ عَن عِلمِهِ فِیما عَمِلَ بِهِ وَ عَن مَالِهِ مِن اَینَ اِکتَسَبَهُ وَ فِیما اَنفَقَهُ»[230] یعنی: در روز قیامت بنده قبل از اینکه دو قدمش را بر دارد در مورد چهار چیز از او سؤال کرده می شود: از عمرش، که آن را چگونه سپری و صرف کرد، و از بدنش که چگونه آن را به تحلیل برده و فرسوده کرد، و از علمش، که آن را در چه راهی به کار برده و چگونه عمل کرده است، و از مال و ثروتش، که آن را از چه راهی بدست آورده و چگونه آن را به مصرف رساند.
حوض:
(وَالحَوضُ حَقٌّ)
ترجمه: و حوض حق است.
(حوض) یکی دیگر از اصول اهل حق، اعتراف به حقانیت و وجود حوض است. به جهت اینکه خداوند متعال در سوره کوثر آیه 1 می فرمایند: «اِنّا اَعطَیناکَ الکَوثَر» یعنی: تحقیق ما به شما کوثر اعطا نمودیم. در تفسیر کوثر آراء مختلفی وجود دارد. رمضان افندی در کتاب خود آورده است: پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم فرموده است: کوثر نهری در بهشت است که خداوند متعال آن را به من وعده داده است. و در روایتی کوثر، حوضی در بهشت است. و در روایتی کوثر، اولادالنبی صلی الله علیه و سلم، و به روایتی علماء امّتش و یا قرآن است.[231]
و در کتاب خیالی آمده است: آیه: «اِنّا اَعطَیناکَ الکَوثَر» اشاره به این است که کوثر همان حوض است، و اَصَح آن است که کوثر غیر از حوض است چون کوثر نهری در بهشت است و حوض در موقف است.[232] در حدیثی آمده است: «فَاِنَّهُ نَهرٌ وَعَدَنِیهِ رَبِّی عَزَّوجَلَّ فِی الجَنَّةِ وَ عَلَیهِ خَیرٌکَثِیرٌ، عَلَیهِ حَوضٌ تَرِدُ عَلَیهِ اُمَّتِی یَومَ القِیامَةِ آنِیَتُه عَدَدُ الکَواکِبِ» یعنی: کوثر نهری است که خداوند عز وجل آن را در جنت بر من وعده کرده است و در آن خیر کثیر وجود دارد و در آن حوضی است که در روز قیامت امّتِ من به آن وارد می شوند و ظرفهای آن به عدد ستارگان است. و در حدیثی دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده است: «حَوضِی مَسِیرَة شُهرٍ وَ زَوایاهُ سواءٌ وَ مَاؤُهُ اَبیَضُ مِنَ اللَّبَنِ وَ ریحَهُ اَطیَبُ مِنَ المِسکِ وَ کِیزانُهُ اَکثَر مِن نُجُومِ السَّماءِ مَن شَرِبَ مِنها فَلا یَظمَأُ اَبَداً». یعنی: بزرگی حوض من مسیر یک ماه است (با سیر یک حیوان شتابنده) و زوایای آن (طول و عرض) مساوی است، آبش از شیر سفیدتر، و بویش از مسک خوشبوتر، و آبخوری هایش از ستارگان آسمان بیشتر است، هر کس از آن بنوشد هرگز تشنه نمی شود.
در اینجا اگر سؤال شود که طبق حدیث فوق اگر شخصی یک بار از آب کوثر بنوشد هرگز تشنه نمی شود اگر اینطور است در نوشنیدنی های بعدی لذتی برایش باقی نمی ماند؟ رمضان افندی به این سؤال اینطور پاسخ می دهد: «قلتُ: یجوز استلذاذه بجهات آخر غیر قطع العطش، معناه: من شرب منه و قد قدّر له دخول النار لا یعذب فیها بالظمأ ابداً»[233]یعنی: لذت بردن آن شخص به جهاتی غیر از رفع عطش هم می تواند باشد، و یا معنایش این است: شخصی که برایش مقدر شده که داخل جهنم شود اگر یک بار از آب کوثر بنوشد در جهنم هرگز تشنه نمی شود.
در مورد مسافت و حدود حوض احادیث مختلفی با مقادیر مختلف روایت شده است و مقصود و هدف، فهماندن پهناوری آن است نه تعیین حدود و مسافت آن.[234]
در حدیثی دیگر آمده است: «عن سمرة رضی اللهُ عَنه عَنِ النبی صلی الله علیه و سلم قال: اِنَّ لِکُلِّ نَبِیٍّ حَوضاً وَ اِنَّهُم یَتَباهُونَ اَیُّهُم اَکثَر وارِدةً وَ اِنِّی اَرجُو اَن اَکُونَ اَکثَر وَارِدةً»[235] یعنی: از حضرت سمرة روایت شده از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و سلم که فرمودند: برای هر پیغمبری حوضی است و به تحقیق آنان هر کدامشان که داخل شدگان حوضشان بیشتر باشد فخر و مباهات می کنند و من به تحقیق امیدوارم که وارد شدگان و داخل شدگان حوضم از همه پیغمبران بیشتر باشد. در مورد اثبات حوض، احادیث فراوانی وجود دارد که به جهت اختصار از حدیث و روایات بیشتر صرفنظر می کنیم. در مورد حوض، بحث های دیگری هم وجود دارد که به بعضی از آنها اشاره می کنیم.
آیا حوض قبل از پل صراط است و یا بعد از آن:
بعضی گفته اند: به دو دلیل حوض مقدم بر پل صراط است یکی اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم فرموده اند: من مردم را از کوثر منع می کنم و این مردم را به کفار تفسیر کردند و درحالی که کفار از صراط عبور هم نمی کنند. دلیل دوم: این فرموده حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم است: من پیش رونده شما به حوض کوثر هستم هرکس بر من وارد شد می نوشد و هر کس که نوشید هرگز تشنه نمی شود و گروه هایی را پیش من می آورند که من آنها را می شناسم و آنها مرا می شناسند سپس میان من و آنها پرده کشیده می شود پس من می گویم آنها از من هستند، گفته می شود شما نمی دانی اینها بعد از شما چه کارهایی کردند پس من می گویم هلاک باد هلاک باد کسی که بعد از من دینش را تغییر داده و مرتد شده است.[236] و این گروه را به مرتدین تفسیر کردند.
و بعضی گفته اند به دو دلیل پل صراط قبل از حوض قرار دارد:
یک: بعد از حوض تشنگی وجود ندارد و در حالی که روایت صحیح وجود دارد که بعضی از گناهکاران مؤمن از پل صراط سقوط می کنند. به این مورد اینگونه جواب داده شده است:
اولاً: کسی که از حوض بنوشد هرگز با تشنگی عذاب داده نمی شود اگر چه به جهنم داخل شود.
ثانیاً: هر کس که برایش دخول جهنم مقدر شده باشد از کوثر نمی تواند بنوشد.
دو: حدیث حضرت انس رضی الله عنه است: آن حضرت فرموده است: از رسول خدا صلی الله علیه و سلم خواستم که روز قیامت برایم شفاعت کند، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند: چنین می کنم، عرض کردم ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم شما را کجا بیابم؟ فرمودند: مرا بر پل صراط بجو، عرض کردم اگر بر روی پل صراط به شما بر نخوردم؟ فرمودند: مرا در کنار میزان بجو، عرض کردم اگر کنار میزان شما را نیافتم؟ فرمودند: مرا در کنار حوض دریاب.[237]
آیا حوض در حال حاضر موجود است و یا بعداً بوجود خواهد آمد؟
طبق حدیثی که در کتاب التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول وجود دارد حوض الآن وجود داشته و موجود می باشد: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در ادامه حدیثی می فرمایند: «وَ اِنِّی وَاللهِ لَاَنظُرُ اِلی حَوضِی الآنَ»[238] یعنی: به تحقیق به خداوند متعال قسم می خورم که الآن من به حوض خود نگاه می کنم.
پل صراط:
(وَالصِّراطُ حَقٌّ)
ترجمه: و صراط حق است.
(صراط) یکی دیگر از اصول اهل حق، اعتراف به حقانیت و وجود پل صراط است. صراط پلی است که بر روی جهنم قرار گرفته و نازکتر از مو و تیزتر از شمشیر می باشد، اهل جنت از آن عبور نموده و اهل جهنم نمی توانند از آن عبور نمایند و به پائین یعنی جهنم سقوط می نمایند. نحوه عبور نیز مختلف است بعضی مانند یک چشم بر هم زدن، بعضی مانند رعد و برق، بعضی مانند باد، بعضی مانند اسب تیزرو و بعضی پیاده . بعضی افتان و خیزان و غیره که در احادیث آمده است. خلاصه اینکه عبور کردن و نکردن و راحتی و سختی عبور هر کس به نسبت اعمالش می باشد.
خداوند تبارک و تعالی در سوره مریم آیه 71 و 72 می فرمایند: «وَ اِنَّ مِنکُم اِلّا وَارِدُها، کَانَ عَلی رَبِّکَ حَتماً مَقضِیّاً – ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقُوا وَ نَذَرُ الظّالِمِینَ فِیها جِثِیّاً»
یعنی: و هیچکس از شما (انسانها بدون استثناء، هم مسلمان و هم کافر) باقی نمی ماند جز آنکه وارد دوزخ می شوید و این حکم حتمی پروردگار است. پس افرادی را که خدا ترس و با تقوی بوده اند نجات خواهیم داد و ستمکاران را فرو گذاریم تا در آن آتش به زانو در افتند.
شیخ احمد الصاوی در حاشیة الصاوی و در تفسیر این آیه می فرمایند: مفسران در اینکه مراد از ورود چیست اختلاف دارند بعضی می گویند مراد، دخول در جهنم است، بعضی می گویند مراد ، دخول همراه با حضور در موقف است اما آن تفسیری که مشایخ به آن اعتماد کردند مراد از آن، مرور از روی پل صراط است و پل صراط نیز بر روی جهنم قرار داشته و از مو باریکتر است و برای مؤمنان به اندازه عملشان گشاد می شود.[239]
محمد بن عبدالله انصاری در تفسیر الجامع لاحکام القرآن معروف به تفسیر قرطبی در مورد تفسیر کلمه ورود می گوید: در معنی ورود انسانها اختلاف دارند: بعضی گفته اند ورود به معنی دخول است و بعضی گفته اند ورود به معنی عبور از روی پل صراط است و بعضی گفته اند ورود به معنی نگاه به جهنم در قبر است.[240]
در پاورقی شرح عقائد اهل سنت آمده است: مفسرین در معنی ورود در آیه مورد بحث به سه دسته تقسیم شده اند:
1ـ برخی گفته اند مراد از ورود، داخل شدن است مطلقاً. 2ـ گروهی گفته اند مراد از آن گذشتن و عبور از کنار دوزخ است.[241] 3ـ و عده ای گفته اند ورود، همان داخل شدن کافر و گذشتن مؤمن است. در ادامهء یک حدیث طولانی حضرت ابوهریرة رضی الله عنه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم روایت کرده است: «قَالَ: ثُمَّ یُضرَبُ الصِّراطَ بَینَ ظَهرانَی جَهَنَّمَ فَأَکُونُ اَوَّلَ مَن یَجُوزُ مِنَ الرُّسُلِ بِأُمَّتِهِ وَ لا یَتَکَلَّمُ أَحَدٌ یَومَئِذٍ اِلّا الرُّسَلُ وَ کَلامُ الرَّسَلِ یَومَئِذٍ: اَلّلهُمَّ سَلِّم سَلِّم»[242] یعنی: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند: سپس بر روی جهنم، پل صراط زده می شود پس اولین کسی که با امّتش از پل صراط عبور می کند من هستم در این روز جز رسولان هیچ کس حرف نمی زند و کلام رسولان نیز در این روز خداوندا سلامت بگردان، خداوندا سلامت بگردان خواه بود.
و در حدیثی دیگر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده است: «شِعَارِ المُؤمِنِ عَلَی الصِّراطِ: رَبِّ سَلِّم سَلِّم»[243] یعنی: شعار مؤمن در روی پل صراط: خداوندا سلامت بگردان، خداوندا سلامت بگردان است. اما بعضی از معتزله وجود پل صراط را انکار می نمایند با این اعتقاد که مراد از آن راه جنت و جهنم است همچنانکه خداوند متعال در سوره محمد آیه 5 نیز اشاره می فرمایند: «سَیَهدِیم رَبَّهُم وَ یُصلِحُ بالَهُم» یعنی: به زودی خداوند آنان را هدایت می کند و حال و وضعشان را خوب و عالی می کند. و در سوره صافات آیه 23 می فرمایند: «فَاهدُوهُم اِلی صِراطِ الجَحِیم»[244]یعنی آنها را به راهی که به دوزخ می رسد هدایت کنید. آنان صراط را به راه تاویل می کنند.آنها می گویند عبور کردن از پل صراط با آن نازکی و تیزی ممکن نیست و اگر ممکن باشد آن تعذیب مؤمنین است. در جواب گفته می شود که خداوند متعال قادر به عبور دادن است و عبور را برای مؤمنین سهل می کند. حتی برخی از مؤمنین مانند باد و برخی مانند اسب تیز رو و غیره، از آن عبور خواهند کرد.[245]
بهشت و جهنم:
(وَالجَنَّةُ حَقٌّ، وَ النّارُ حَقٌّ، وَ هُمَا مَخلُوقَتانِ الآنَ مَوجُودَتَانِ)
ترجمه: جنت (بهشت) و آتش (جهنم) حق است. و جنت و جهنم در زمان حال خلق شده و موجود می باشند.
(بهشت) آیات و احادیث وارده در مورد بیان شأن جنت و جهنم فراوان است که به جهت اختصار به چند مورد در اینجا اشاره می کنیم: خداوند متعال در سوره آل عمران آیه 133 می فرمایند: «وَ سَارِعُوا اَلی مَغفِرَةٍ مِن رَبِّکُم وَ جَنَّتٍ عَرضُها السَّمَواتِ وَ الاَرض اُعِدَّت لِلمُتَّقِین» یعنی: و شتاب کنید بسوی آمرزش از پروردگار خویش و بسوی بهشتی که پهنای آن مانند آسمانها و زمین است، آماده کرده شده است برای پرهیزکاران. در سوره مریم آیه 63 آمده است: «تِلکَ الجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِن عِبادِنَا مَن کَانَ تَقِیّاً» یعنی: آن بهشتی که ما باقی می گذاریم برای بعضی از بندگان خود، که در دنیا متقی و پرهزکار بوده اند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نیز در حدیثی می فرمایند: «اَلجَنَّةُ دَارُ الاَسخِیاءِ»[246] یعنی: بهشت مکان سخاوتمندان است. و در حدیثی دیگر می فرمایند: «اَلجَّنةُ مِائَةُ دَرَجَةِ، مَا بَینَ کُلِّ دَرَجَتَینِ کَمَا بَین السَّمَاءِ وَالاَرضِ»[247] یعنی: بهشت صد درجه است، بین هر دو درجه مانند بین آسمان و زمین است.
(جهنم) درمورد جهنم نیز آیات و احادیث متعددی آمده است که به چند مورد در اینجا اشاره می کنیم: در سوره آل عمران آیه 131 آمده است: «وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی اُعِدَّت لِلکَافِرِینَ» یعنی: و پناه بگیرید از آتش که آماده شده است برای کافران.
در سوره الملک آیه 5 آمده است: «وَ اَعتَدنَا لَهُم عَذابَ السَّعِیر» یعنی: ما برای کفار عذاب آتش داغ و سوزان مهیّا نمودیم. در سوره النساء آیه 145 آمده است: «اِنَّ المُنافِقِینَ فِی الدَّرِک الاَسفَل مِنَ النّارِ وَ لَم تَجِدَ لَهُم نَصِیراً» یعنی: بی گمان منافقان در اعماق دوزخ و در پائین ترین مکان آن هستند و هرگز یاوری برای آنان نخواهی یافت.
جنت و جهنم در زمان حال خلق شده و موجود می باشند:
(جنت و جهنم در زمان حال خلق شده و موجود می باشند) یکی از دلائل ما بر وجود آنها، قصه حضرت آدم و حضرت حوا و اسکان آنها در جنت می باشد چون حضرت آدم و حضرت حوّا بعد از خلقت، در جنت ساکن شده اند و بعد از مدتی بنا به دلائلی از جنت اخراج شدند که این قصه خود دلیل بر وجود جنت می باشد. و نیز یکی دیگر از دلائل ما، ظواهر آیاتی است که دالّ بر آماده کرده شدن جنت و جهنم برای پرهیزکاران و گناهکاران می باشد مانند: «وَاتَّقُوا النّارَ الَّتِی اُعِدَّت لِلکَافّرِین» سوره آل عمران آیه 131 یعنی: از آتشی بپرهیزید که برای کافران آماده شده است و «وَجَنَّةٍ عَرضُها السَّمَواتُ وَ الاَرضُ اُعِدَّت لِلمُتَّقِین» سوره آل عمران آیه 133 یعنی: و بهشتی که عرض آن، آسمانها و زمین است برای پرهیزکاران آماده و تهیه شده است. و نیازی به عدول از ظاهر آیه نمی باشد که مثلاً گفته شود جهت مبالغه در تحقق آن در زمان آینده، لفظ ماضی آورده شده است.[248]
عقیده معتزله در مورد موجود بودن جنت و جهنم:
اکثر معتزله اعتقاد دارند که جنت و جهنم در حال حاضر وجود نداشته و در روز قیامت خلق خواهند شد. آنها به آیه 83 سوره قصص استدلال می کنند: «تِلکَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذِینَ لایُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الاَرضِ وَ لا فَساداً» یعنی: ما آن سرای آخرت را تنها بهره کسانی می گردانیم که در زمین خواهان تکبر و استکبار نیستند و فساد و تباهی نمی جویند. وجه استدلال آنان این است که خداوند متعال در این آیه فرموده است (نَجعَلهُا) یعنی آن را قرار خواهیم داد و چون این فعل، فعل مستقبل است معنایش این است که آن را در آخرت قرار خواهیم داد. به آنان این طور پاسخ داده می شود: فعل نجعل، فعل مضارع است و فعل مضارع نیز هم به حال و هم به استمرار و استقبال احتمال دارد و مقصود شما هم هنگامی بدست می آید که مراد از آن تنها استقبال باشد نه حال و استمرار، و با احتمال نیز مقصود شما حاصل و کامل نمی شود. معتزله می گویند: اگر جنت و جهنم در حال حاضر موجود باشند خوردنیهای جنت نباید فاسد و هلاک شود چون خداوند متعال خوردنیهای بهشت را دائمی توصیف کرده است «اُکُلُها دَائِمٌ» سوره رعد آیه 35 یعنی: میوه و نعمت هایش دائمی است. و لازمه این فرموده خداوند متعال نیز عدم فساد و هلاک خوردنیهای بهشت است در حالیکه در آیه 88 سوره قصص آمده است: «کُلُّ شَئٍ هَالِکٌ اِلّا وَجهَهُ» یعنی: همه چیز جز ذات او فانی و هلاک شدنی است. پس نتیجه اینکه فانی شدن و از بین رفتن همه چیز غیر از خداوند متعال مخالف دوامی است که درباره خوردنیهای جنت آمده است، بنابراین جنت هم اکنون موجود نیست.
در جواب گفته می شود: ممکن نبودن دوام دائمی خوردنی های معین بر کسی پوشیده نیست چون منظور از خوردنی ها به اتفاق مفسرین میوه های بهشت است میوه های بهشت هم با خورده شدن توسط اهل جنت فنا و هلاک می شوند. پس منظور از دائمی بودن میوه ها، عدم انقطاع کلی است بدین صورت که اگر میوه ایی از میوه های جنت مصرف شده و ازبین برود میوه ایی دیگر جانشین آن می شود و این نوع دوام منافی یک لحظه هلاک شدن نیست (یعنی منظور از دوام، دوام نوعی است نه دوام شخصی) به علاوه هلاک، مستلزم فناء و نابودی نیست بلکه برای هلاک، خروج از قابل استفاده بودن کافی است یعنی برای بعضی از چیزهائی که قابل استفاده نیستند می گویند هلاک شده است مثلاً به غذائی که قابل استفاده نباشد می گویند: هلک الطعام، نمی گویند: فنا الطعام چون اگرچه قابل خوردن نباشد اما برای منفعت دیگری شاید قابل استفاده باشد چون اصل و ماده غذا از بین نرفته و موجود می باشد.
و باز در جواب آنان گفته می شود که اگر به این گفته شما یعنی هلاک مستلزم فناست تسلیم هم شویم، جائز است که مراد از هلاک، امکان ذاتی هلاک باشد یعنی هر ممکنی در حد ذاتش قابل هلاک است به این معنی که هر وجود امکانی به نسبت وجود واجبی به منزله عدم است.[249]
بهشت و جهنم اکنون کجاست:
با دلیل ثابت شد که جنت و جهنم هم اکنون موجود می باشند. حال این سؤال پیش می آید که اگر آنها موجود هستند کجا هستند و مکانشان کجاست؟ رمضان افندی در شرح خود آورده است: نص صریحی در تعیین مکان آنها وجود ندارد، اما اکثر علماء عقیده دارند که جنت در بالای هفت طبقه آسمان و زیر عرش قرار دارد چون خداوند متعال در سوره النجم آیات 14 و 15 می فرمایند: «عِندَ سِدرَةِالمُنتَهی – عِندَها جَنَّةُ المَأوی» یعنی: نزد سدرة المنتهی (مکانی است در آسمانها) بهشت که منزل و مأوی متقیان است در کنار آن است. و نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم می فرمایند: «سقف الجنة عرش الرحمن، والنار تحت الارضین السبع» یعنی: سقف جنت عرش خداوند متعال است و آتش (جهنم) زیر هفت طبقه زمین قرار دارد. اما ارجح و بهتر آن است که علم آن را به علیم خبیر (خداوند متعال) بسپاریم.[250]
حضرت عبادة رضی الله عنه از حضرت رسول صلی الله علیه و سلم روایت می کند: «فِی الجَنَّةِ مِائَة دَرَجَةٍ مَا بَینَ کُلِّ دَرَجَتَینِ کَمَا بَینَ السَّماءِ وَ الاَرضِ وَالفِردَوسُ اَعلاهَا دَرَجَةً وَ مِنهَا تَفَجَّرُ اَنهَارُ الجَنَّةِ الاَربَعَةُ وَ مِن فَوقِهاَ یَکُونُ العَرشُ فَإذا سَألتُم اللهَ فَسلُوهُ الفِردَوسَ»[251] یعنی: بهشت صد درجه است و ما بین هر دو درجه آن، درست به اندازه بین آسمان و زمین است و بالاترین درجه آن فردوس است که نهرهای چهارگانه بهشت از آن منشعب می شود و بالای آن، عرش قرار دارد پس هرگاه از خداوند در خواست کردید از او فردوس را طلب نمائید.
بهشت و جهنم باقی بوده و فنا نمی شوند:
(باقِیَتانِ لا تَفنِیانِ وَ لا یَفنی اَهلَهُما)
ترجمه: جنت و آتش(جهنم) باقی بوده و فنا نمی شوند و اهل جنت و جهنم نیز فنا و نابود نمی شوند. یعنی جنت و جهنم علاوه بر اینکه در زمان حال موجود می باشند برای همیشه باقی بوده و عدم مستمر برای آنها عارض نمی شود.[252] و نیز کسانی که به جنت و جهنم داخل می شوند آنها نیز نابود و فنا نمی شوند چون خداوند متعال در حق هر دو گروه می فرمایند: «خَالِدِینَ فِیها» یعنی کسانی که به جنت و جهنم داخل می شوند دخول آنها همیشگی و ابدی است (دخول کفار به جهنم و دخول مؤمنان به جنت همیشگی و ابدی است)
در اینجا سؤالی پیش می آید و آن اینکه گفته شد جنت و جهنم باقی بوده و نابود و فنا نمی شوند و داخل شدگان به آنها نیز نابود و فنا نمی شوند و این فرمایش، مخالف این روایت است که جنت و جهنم هلاک می شوند اگر چه یک لحظه باشد. در جواب گفته شده است: اینکه گفته می شود آنها جهت تحقق آیه: «کُلُّ شَئٍ هَالِکٌ اِلّا وَجهَهُ» هلاک می شوند اگر چه یک لحظه باشد این هلاک، منافی بقاء به این معنی(یعنی عارض نشدن عدم مستمر به جنت و جهنم) نیست. به علاوه قبلاً توضیح داده شد که این آیه دلالت برفناء نمی کند چون هلاک مستلزم فناء نیست.[253]
اما یاران جهم ابن صفوان معروف به جَهمیَّه می گویند: هر گاه که اهل جنت به جنت و اهل جهنم به جهنم داخل شدند و اهل جنت به اندازه اعمالشان از جنت لذت بردند و اهل جهنم نیز به جهنم داخل شده و به اندازه اعمال و کفرشان عذاب چشیدند خداوند متعال جنت و جهنم را با اهل و ساکنانشان نابود و فناء می کند و جهت اثبات عقیده خود به آیه 3 سوره حدید استدلال می کنند خداوند متعال در این آیه می فرماید: «هُوَ الاَوَّلُ وَ الآخِرُ وَالظّاهِرَ وَ الباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَئٍ عَلِیمٌ» یعنی: او پیشین (اول) و پسین (آخر) پیدا و پنهان است و او بر همه چیز آگاه است. دلیل دیگر آنها این است: می گویند قوّه جسمانی از نظر استعداد و مدت، متناهی است پس چاره ایی جز فنایش نیست و در ضمن رطوبت و بنیه دو شرط بقای زندگی و حیات است لذا ادامه زندگی همراه با سوختن دور از عقل است.
پاسخ به دلائل جَهمیَّه:
این عقیده، باطل و مخالف کتاب و سنت و اجماع بوده و بر عقیده آنان دلیل ظنی وجود ندارد چه رسد به دلیل قطعی. پاسخ به آیه این است که مراد از آخِر به نسبت بقاء در دنیاست نه در آخرت. پاسخ به دلیل دوم: متناهی بودن قوه جسمانی مورد قبول نیست. پاسخ به دلیل سوم: زندگی با خلق خداوند متعال و بدون اشتراط به وجود بنیه و رطوبت است مانند سمندر، سمند حیوانی است که در آتش زندگی می کند بدون اینکه متأذی شود . بهتر این است که اینطور گفته شود: زندگی جهنمی فنا شده و باز تجدید می شود همچنانکه خداوند متعال در سوره نساء آیه 56 می فرماید: «اِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوفَ نُصلِیهِم ناراً کُلَّمَا نَضِجَت جُلُودُهُم بَدَّلناهُم جُلُوداً غَیرَها» یعنی: بی گمان کسانی که آیات و دلائل ما را انکار کرده و انبیاء ما را تکذیب نموده اند بالآخره ایشان را به آتشی وارد می گردانیم و بدان می سوزانیم هرگاه که پوست های (بدن) آنان بریان و سوخته شود پوست های دیگری به جای آنها قرار می دهیم.
مترجم شرح عقائد اهل سنت نوشته دکتر عبدالملک سعدی در پاورقی این کتاب در صفحه 172 می نویسد:
اولاً: مقایسه دنیا و آخرت نادرست است زیرا در آنجا قوانین جهان ماده حاکم نیست و شرائط آن بسیار متفاوت با شرائط دنیاست از جمله در آیه 64 صافات فرمود: «زَقوم درختی است که در ته دوزخ می روید» آنانکه ناباورند یا دچار شک میشوند می پرسند: درخت چگونه در آتش می روید زیرا آتش رطوبت و بنیه آن را از بین می برد و علت این انکار یا تردید، آن است که هم قوانین و شرایط حاکم برآن جهان را نادیده گرفته اند و هم قدرت نامحدود خداوند را.
ثانیاً: تنوع و گستردگی انواع جانداران ثابت می کند که زندگی و حیات می تواند در میلیونها شکل و قالب نمایان شود مثلاً بعضی از باکتریها در چشمه های آبگرم پارک یِلُو اِستُون (yellow ston park) در دمائی نزدیک به نقطه جوش آب زندگی می کنند (به نقل از بیولوژی ملکوتی و تکامل ترجمه دکتر حسن ابراهیم زاده ص 5) و یا اینکه صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران در صبح 18/2/77 طی برنامه محیط زیست اعلام کرد که اخیراً ژاپنی ها میکروبی کشف کرده اند که سرب می خورد عربستان و کویت هم طی یک مطالعه تحقیقاتی این میکروب را در گازوئیل بکار برده اند و در نتیجه مقدار آلودگی هوا بمیزان قابل توجهی کاهش یافته است.
مباحث گناه
گناه کبیره:
(وَالکَبِیرَةُ لا تُخرِجُ العَبدَ المُؤمِنَ مِنَ الاِیمانِ وَ لا تُدخِلُه فِی الکُفرِ)
ترجمه: و گناه کبیره بنده مؤمن را از ایمان خارج نمی کند و او را به کفر داخل نمی کند.
(گناه کبیره) علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائد النسفی می فرماید در مورد گناه کبیره از حیث مفهوم و عدد اختلاف وجود دارد.[254] در تعداد گناهان کبیره روایات، مختلف است. حضرت عبدالله ابن عمر رضی الله عنهما روایت می کند که گناه کبیره، نه(9) گناه است:
1ـ شرک به خداوند متعال[255] 2ـ قتل نفس[256] به ناحق [257] 3ـ قذف محصنه[258] 4ـ زنا 5ـ فرار از میدان جنگ با کفّار 6ـ سِحر[259] 7ـ خوردن مال یتیم[260] 8ـ نافرمانی والدین مسلمان 9ـ گناه نمودن در حرم (حرم مکه مکرمه)[261]. حضرت ابو هریره رضی الله عنه خوردن ربا و حضرت علی رضی الله عنه سرقت و شرب خمر را نیز اضافه نمودند.[262]
علماء در تعریف کبیره نیز اختلاف نظر دارند: برخی گفته اند هر چیزی که مفسده اش همانند گناهان ذکر شده و یا بیش از آنها باشد گناه کبیره است. و برخی گفته اند: هر آنچه را که شارع (خداوند متعال و یا رسول خداوند) از انجام آن ترسانده و بر حذر داشته باشد کبیره است. و برخی گفته اند هر گناهی که بنده بر انجام آن اصرار نماید کبیره است. و هرگناهی که از آن توبه و استغفار نماید صغیره است. صاحب کفایه یکی از علمای حنفی مذهب می گوید: صغیره و کبیره دو اسم اضافی (نسبی) هستند که به تنهائی و بدون اضافه شناخته نمی شوند یعنی هر گناهی که اگر به ما فوق و بزرگتر از خودش نسبت داده شود صغیره و اگر به ما دون و کوچکتر از خودش نسبت داده شود کبیره است.[263]
به این گفته صاحب کفایه ایراد وارد کردند چون فقهاء بین صغیره و کبیره فرق گذاشتند بدین صورت که انجام گناه کبیره عدالت را در شهادت ساقط می کند اما گناه صغیره عدالت را ساقط نمی کند. و ائمه حدیث نیز بین این دو فرق گذاشته اند بدین صورت که گناه صغیره با حسنات پاک و محو می شود اما گناه کبیره اینطور نیست در حدیث آمده است: «انّ الصلوات الخمس والجمعة الی الجمعة و رمضان مُکفراتٌ لِما بینهن اذا اجتنبت الکبائر» یعنی: به تحقیق نمازهای پنجگانه و نماز جمعه تا نماز جمعه و رمضان، کفاره گناهان بین آنها است اگر از گناهان کبیره اجتناب نماید. چون خداوند متعال در سوره هود آیه 114 فرموده است: «اِنَّ الحَسَناتِ یُذهِبنَ السَّیِئاتِ» یعنی: به تحقیق حسنات، سیئات را از بین می برند. اما طبق گفته صاحب کفایه میان آن دو فرقی نیست.[264] اما کبیره مطلق، کفر است چون گناهی بزرگتر از آن وجود ندارد.[265]
گناه کبیره بنده مؤمن را از ایمان خارج نمی کند:
(بنده مؤمن را از ایمان خارج نمی کند) یعنی نزد اهل سنت شخصی که مرتکب گناه کبیره شده است از دایره ایمان خارج نمی شود به جهت بقاء تصدیقی که آن تصدیق حقیقت ایمان است. اما معتزله معتقدند که مرتکب گناه کبیره نه مؤمن است و نه کافر، بلکه فاسق است (منزلة بین المنزلتین). آنها می گویند: مرتکب کبیره مؤمن نیست به جهت انتفاء اعمال صالحه که جزئی از ایمان است و کافر هم نیست به جهت بقاء تصدیقی که آن تصدیق، اصل ایمان است.[266] نزد معتزله اعمال، جزئی از حقیقتِ ایمان است. در اینجا از آنان سؤال می شود: اگر اعمال صالحه جزئی از حقیقت ایمان است لازم می شود که مرتکب گناه کبیره نزد معتزله کافر شود چون انتفاء جزء، موجب انتفاء کل می شود پس واسطه بین ایمان و کفر (منزلة بین المنزلتین) به اثبات نمی رسد.
معتزله می گویند: ان السیئات یذهبن الحسنات: یعنی سیئات حسنات را از بین میبرد حتی جمهور علمای آنان می گویند تنها یک گناه کبیره همه اعمال را از بین می برد. با این فرموده خداوند متعال در سوره کهف آیه 30 گفته آنها رد می شود، خداوند متعال فرموده است: «اِنّا لا نُضِیعُ اَجرَ مَن اَحسنَ عَمَلاً» یعنی: ما اجر کسی را که عمل صالح انجام دهد ضایع نمی کنیم.[267] معتزله گفتند که به جهت انتفاء اعمال صالحه مؤمن نیست و به جهت بقاء تصدیق کافر نیست. حال از معتزله باید پرسید شخصی که هم مرتکب کبیره می شود و هم اعمال صالحه انجام دهد حکمش چیست؟
گناه کبیره بنده مؤمن را به کفر داخل نمی کند:
(و او را به کفر داخل نمی کند) یعنی نزد اهل سنت هیچکس با ارتکاب گناه کبیره کافر نمی شود. اما خوارج معتقدند که مرتکب گناه کبیره حتی مرتکب گناه صغیره نیز همانند مرتکب گناه کبیره کافر است. آنها می گویند بین ایمان و کفر واسطه وجود ندارد.
دلائل اهل سنت مبنی بر اینکه مرتکب کبیره مؤمن بوده و کافر نمیشود:
علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائد النسفیة دلائل اهل سنت را آورده است که با اندکی تصرف آن دلائل را در اینجا ذکر می کنیم:
1- حقیقت ایمان عبارت است از تصدیق قلبی، پس شخص مؤمن بدون ارتکاب عملی که منافی ایمان باشد از ایمان خارج نمی شود و تنها اقدام به گناه کبیره به جهت غلبه شهوت و حمیّت و تکبر و کسل خصوصاً هنگامیکه آن عمل مقرون به خوف عقاب، و رجاء و امید به عفو، و عزم به توبه باشد منافی ایمان نیست. مگر اینکه به طریق استحلال (حلال دانستن) و استخفاف (خوار شمردن) باشد که در این صورت کفر است. چون استخفاف و استحلال، علامت تکذیب خداوند متعال و رسول اوست. پس هر گاه در یک شخص اقرار زبانی و تصدیق قلبی وجود داشته باشد آن شخص متصف به ایمان است تا مادامیکه تصدیق را به تکذیب و اقرار را به انکار تبدیل نکند. بعضی اعمال و گناهانی هستند که با وجود به ظاهر تصدیق، علامت تکذیب بوده و علامت تکذیب بودنشان با ادله شرعی به اثبات رسیده است مانند: سجده بر بت و انداختن قرآن برآشغال و کثافت و تلفظ با کلمات کفر و مانند اینها. چون هر وقت علامت تکذیب مشاهده شود تصدیق قلبی مرتفع شده و از بین می رود و به اقرار لسانی نیز اعتبار نمی شود.
2ـ آیات و احادیثی وجود دارد که اشخاص عاصی و مرتکب گناه کبیره را مؤمن خطاب می کند مثل: این آیه که خداوند متعال در سوره بقره آیه 178 می فرماید: « یَا أیُّهَاالَّذِینَ آَمَنُوا کُتِبَ عَلَیکُم القِصاصُ فِی القَتلی» الآیه. یعنی: ای کسانی که ایمان آورده اید درباره کشتگان، قصاص بر شما فرض شده است. و قصاص نیز تنها بر کسی واجب می شود که گناه کبیره مرتکب شده باشد یعنی عمداً کسی را که کشتنش منع شده است را کشته باشد. و با این وجود خداوند متعال آن را با عبارت ای کسانی که ایمان آورده اید خطاب کرده است. و در سوره تحریم آیه 8 می فرماید: «یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا اِلی اللهِ تَوبَةً نَصُوحاً» الآیه. یعنی: ای کسانی که ایمان آورده اید رجوع کنید به سوی خدا، رجوع خالص. و مسلماً باید تنها از گناه توبه و رجوع کرد. و در سوره حجرات آیه 9 می فرماید: «وَ اِن طائِفَتَانِ مِنَ المُؤمِنِینَ اقتَتَلُوا فَاصلِحُوا بَینَهُما» الآیه. یعنی: و هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم جنگ کردند پس درمیان آنان صلح بر قرار کنید. و جنگ در میان مسلمانان از گناهان کبیره است و با این وجود خداوند متعال آنان را، مؤمن نام برده است.
و رسول خدا صلی الله علیه و سلم نیز فرموده است: «مَا مِن عَبدٍ قالَ لااِلهَ اللهُ ثُمَّ مَاتَ عَلی ذلِکَ اِلّا دَخَلَ الجَنَّةَ. فَقالَ اَبُوذَرٍّ رَضِیَ اللهُ عَنهُ: وَ اِن زَنی وَ اِن سَرَقَ؟ قالَ صَلی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم: وَ اِن زَنی وَ اِن سَرَقَ ثُمَّ قالَ: وَ اِن زَنی وَ اِن سَرَقَ؟ قال صَلی اللهُ عَلیهِ وَ سَلَّم: وَ اِن زَنی وَ اِن سَرَقَ وَ قالَ: وَ اِن زَنی وَ ان سَرَقَ؟ قالَ صَلی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم: وَ اِن زَنی وَ اِن سَرَقَ عَلی رَغمِ اَنفِ اَبِی ذَرٍّ»[268] یعنی: هیچ بنده ای نیست که اقرار به لااله الا الله کند و بعد بر این اعتقاد بمیرد مگر اینکه خداوند او را داخل بهشت می کند. ابوذر رضی الله عنه عرض کرد اگر چه زنا و دزدی کند؟ پیامبر صلی الله و علیه و سلم فرمود: اگر چه زنا و دزدی کند. باز ابوذر گفت: اگر چه زنا و دزدی کند؟ پیامبر صلی الله و علیه وسلم فرمود: اگر چه زنا و دزدی کند. بار سوم ابوذر رضی الله عنه گفت: اگر چه زنا و دزدی کند؟ حضرت فرمودند: برخلاف میل ابوذر اگر چه زنا و دزدی کند.آیات و احادیثی که به مرتکب گناه کبیره مؤمن می گویند فراوان است اما به جهت اختصار به چند نمونه اشاره شد.
حاصل دلیل دوم این است که اگر گناه کبیره مؤمن را از ایمان خارج و به کفر داخل می نمود هرگز خداوند متعال در آیاتش و رسول خداوند متعال در احادیثش اسم مؤمن را بر مرتکب کبیره اطلاق نمی کرد. در حالی که می بینیم خداوند متعال و رسولش در بسیاری از آیات و احادیث مرتکب کبیره را مؤمن خطاب کرده اند.
3ـ دلیل دیگر، اجماع و اتفاق امّت از عصر نبی اکرم صلی الله علیه و سلم تا به امروز بر خواندن نماز میّت و دعا و استغفار بر مرده ایی که اهل قبله بوده و بدون توبه مرده است. با اطلاع و علم به اینکه آنان مرتکب گناه کبیره شدند. با وجود اتفاق نظر و اجماع بر جائز نبودن آن اعمال بر غیر مؤمن. یعنی مجتهدین و بزرگان دین متفق بر این هستند که نماز و دعا و استغفار بر غیر مؤمن جائز نیست و با این وصف قائل بر این هستند که به مرتکب گناه کبیره نماز خوانده و دعا و استغفار شود. خلاصه اینکه اگر مرتکب گناه کبیره مؤمن نبود امت بدون تمییز بین مطیع و عاصی متفق بر جواز خواندن نماز و دعا و استغفار بر مرده ایی که اهل قبله بوده و بدون توبه مرده اند نمی شدند چون خواندن نماز بر کافر و دعا و استغفار برآنان جائز نیست.[269]
عقیده معتزله در مورد مرتکب کبیره و دلائل آنان:
معتزله معتقدند که مرتکب کبیره نه مؤمن است و نه کافر، بلکه فاسق است یعنی ما بین ایمان و کفر است.
معتزله بر اثبات عقیده خود چنین استدلال میکنند:
1ـ امت محمدی بعد از اینکه متفق شدند که مرتکب کبیره فاسق هستند در اینکه آیا مؤمن است و یا کافر و یا منافق، اختلاف نظر پیدا کردند. اهل سنت گفته اند مؤمن است. و خوارج گفته اند کافر است. و حسن بصری گفته است: منافق است. ما اختلاف را کنار گذاشته و آنچه را که متفق است را می گیریم و می گوئیم مرتکب کبیره نه مؤمن است و نه کافر و نه منافق. بلکه فاسق است.
پاسخ به این استدلال معتزله: امت اسلام بر اینکه چیزی به غیر از اسلام و کفر نیست اجماع کرده اند لذا گفته شما احداث و ایجاد نوع سوم و مخالفت با قدماء است و این نیز باطل است چون مخالفت با قدماء باطل است.
2ـ معتزله گفته اند که مرتکب کبیره مؤمن نیست چون خداوند متعال در سوره سجده آیه 18 فرموده اند: «اَ فَمَن کانَ مُؤمِناً کَمَن کانَ فاسِقاً» یعنی: آیا کسی که مؤمن بوده همچون کسی است که فاسق بوده است؟ در این آیه خداوند متعال مؤمن را در مقابل فاسق قرار داده است. و نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند: «لا یَزنِی الزّانِی حِینَ یَزنِی وَ هُوَ مُؤمِنٌ» یعنی: کسی که زنا می کند در حین زنا ایمان ندارد. یعنی زانی در حالی که مؤمن است زنا نمی کند پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ایمان را از مرتکب کبیره نفی کرده است. و باز فرموده اند: «لا اِیمانَ لِمَن لا اَمانَةَ لَهُ» یعنی: ایمان ندارد کسی که امانت دار نیست. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ایمان را از کسی که امانت را حفظ نمی کند سلب کرده است و عدم حفظ امانت نیز از گناهان کبیره است.آنها می گویند مرتکب کبیره کافر هم نیست چون متواتر است که امت اسلام مرتکب کبیره را نمی کُشد و احکام مرتدین را بر آنها جاری نمی کنند و آنها را در مقابر مسلمین دفن می کنند.
پاسخ به این استدلال:
مراد از فاسق در آیه، کافر است چون کفر از بزرگترین فسق است به این دلیل که خداوند متعال بعد از آن می فرماید: «وَ قِیلَ لَهُم ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّذِی کُنتُم بِهِ تُکَذِّبُونَ» سوره سجده آیه 20 یعنی: و برای آنها گفته می شود و بچشید عذاب آتشی را که آن را تکذیب می کردید.
مراد از حدیث: حدیث به جهت تغلیظ و مبالغه در منع از معاصی وارد شده است چون آیات و احادیثی وجود دارند که دال بر مؤمن بودن فاسق هستند حتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم وقتی که حضرت ابوذر در سؤال مبالغه نمود فرمودند: «وَ اِن زَنَی وَ اِن سَرَقَ عَلی رَغمَ اَنف اَبِی ذَر» یعنی: کسی که کلمه شهادت گفته و با این اعتقاد از دنیا برود به بهشت می رود اگر چه گناه کبیره مانند زنا و سرقت انجام داده باشد.[270]
عقیده خوارج[271] در مورد مرتکب کبیره و دلائل آنان:
خوارج معتقدند که مرتکب کبیره فاسق است و بر اثبات عقائد خودشان بر ظاهر آیات و احادیثی استدلال می کنند که ظاهر آنها دال بر کافر بودن فاسق است: مانند: آیه 44 سوره مائده که خداوند متعال فرموده است: «وَ مَن لَم یَحکُم بِما اَنزَلَ اللهُ فَالئکَ هُمُ الکافِرونَ» یعنی: و هر کس بدانچه که خدا نازل کرده حکم نکند همانا آنان کافرند. (یعنی هرکس به حکم خدا عمل نکند کافر است). و در آیه 55 سوره نور آمده است: «وَ مَن کَفَرَ بَعدَ ذلِکَ فَالئِکَ هُمُ الفاسِقُونَ» یعنی: و کسانی که بعد از آن (ایمان) کافر شوند همانا آنان فاسقند. کفر در این آیه فسق نامیده شده است.
و از جمله دلیل آنان این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و سلم است: «مَن تَرَکَ الصَّلاةَ مُتَعَمِّداً فَقَد کَفَر» یعنی: هر کس عمداً نماز را ترک کند کافر است. و استدلال کرده اند به اینکه عذاب مختص کفار است چون خداوند متعال در سوره طه آیه 48 می فرمایند: «اِنَّ العَذابَ عَلی مَن کَذَّبَ وَ تَولّی» یعنی: مسلماً عذاب دامنگیر کسی می گردد که (آیات الهی را) تکذیب نموده و (از آن) روی گرداند. و در آیات 14 و 15 و 16 سوره اللیل آمده است: «فَاَنذَرتُکُم ناراً تَلَظّی لا یَصلاها اِلّا الاَشقی الَّذِی کَذَّبَ وَ تَولّی» یعنی: من شما را از آتش هولناکی بیم می دهم که شعله ور می شود و زبانه می کشد، بدان داخل نمی شود مگر بدبخت ترین (مردم) همان کسی که (حق را) تکذیب می نماید و (به آیات آسمانی) پشت می کند.
پاسخ به استلالات خوارج:
آن آیات و احادیث ، متروک الظواهر هستند مثلاً حدیث من ترک الصلاة متعمداً فقد کفر. مراد از حدیث : تهدید و ترساندن است. چون نصوص قاطعی وجود دارند مبنی بر اینکه مرتکب کبیره کافر نیست. و نیز وجود اجماع و اتفاقی که مرتکب کبیره، کافر نیست.[272]
غفران بندگان غیر مشرک و عدم غفران بندگان مشرک:
(وَاللهُ تَعالی لا یَغفِرُ اَن یُشرَکَ بِهِ وَ یَغفِرُ مَا دُونَ ذلِکَ لِمَن یَشاءُ مِنَ الصَّغائِرَ وَ الکَبائِرِ)
ترجمه: و خداوند متعال شرک به خودش را نمی بخشد و گناه غیر شرک را، چه گناه صغیره باشد و چه گناه کبیره، برای هر کس که بخواهد می بخشد.
مراد از شرک در اینجا اتخاذ خدائی غیر از خداوند متعال است یعنی کفر مطلق، (یعنی هر نوع کفر) در کتاب رمضان افندی آمده است: کافر مطلق یعنی کسی که ایمان ندارد. اگر ایمان را اظهار و کفر را مخفی نماید منافق است. و اگر بعد از ایمان کافر شود مرتد است. و اگر بگوید دو خدا وجود دارد مشرک است. و اگر متدین به یک دین (غیر از اسلام) باشد کتابی است. و اگر معتقد به قدیم و ازلی بودن دهر و روزگار بوده و حوادث را به دَهر نسبت دهد دَهری است. و اگر این اعتقاد (قدیم بودن دهر) همراه با اعتراف نبوت و اظهار شرع باشد زندیق است.[273] چون کفار عرب مشرک بودند در اینجا از کفر با شرک نام برده شده است.[274]
(خداوند متعال شرک به خودش را نمی بخشد) چون مسلمانان اتفاق نظر دارند که اگر کسی کافر از دنیا برود بخشیده نمی شود به دلیل اینکه خداوند متعال در سوره نساء آیه 48 می فرمایند: «اِنَّ اللهَ لا یَغفِرُ اَن یُشرَکَ بِهِ» الآیه. یعنی: به تحقیق خداوند متعال شرک به خودش را مغفرت نمی کند.
آیا مغفرت اهل شرک (کافر) عقلاً جائز است:
آیا مغفرت اهل شرک (کافر) عقلاً جائز است و یا خیر، علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائد می گوید: در مورد این مسئله علماء اختلاف نظر دارند: اهل سنت (اشاعره) می گویند: مغفرت آنان عقلاً جائز است چون مغفرت آنان تصرف خداوند متعال در ملک خودش است و خداوند متعال اختیار دارد هر کاری را که خواست، در ملک خودش انجام دهد و از خداوند متعال از کارهایش سؤال کرده نمی شود. اما اینکه گفته می شود خداوند متعال آنان را مغفرت نمی کند این عدم مغفرت با دلیل سمعی (ان الله لا یغفر ان یشرک به) ثابت شده است. معتزله می گویند: مغفرت آنان عقلاً ممتنع است زیرا چیزی که حکمت خداوند متعال آن را موجب می شود تفرقه میان مسیئ و مخطی در آخرت است و کفر نیز نهایت و آخرین حد گناه است گناهی که اصلاً احتمال اباحت و رفع حرمت در آن وجود ندارد بنابراین احتمال عفو و رفع عذاب نیز وجود ندارد. در ضمن کافر معتقد است که کفر او حق است لذا برای آن طلب بخشش نمی کند بنابراین در عفو او مصلحتی که مقتضای حکمت باشد وجود ندارد. دلیل دیگر اینکه، کفر اعتقاد ابدی اوست یعنی کافر معتقد است اگر تا ابد هم زنده باشد براعتقاد خودش باقی بماند پس لازم است که کیفر و عذابی مشابه اعتقادش داده شود یعنی کیفر و عذاب ابدی. اما سایر گناهکاران و گناهان برخلاف این است چون مؤمن گناهکار نمی خواهد برای همیشه گناهکار باقی بماند بلکه طلب توفیق توبه دارد.[275]
(و گناه غیر شرک را، چه گناه صغیره باشد و چه گناه کبیره، برای هر کس که بخواهد می بخشد) یعنی: هر کس که به خداوند متعال شرک ورزد یعنی کافر شود خداوند متعال آن شخص را نمی بخشد اما گناهی که غیر از کفر و کوچکتر از آن باشد خداوند متعال آن گناه را برای هر شخص که مغفرتش را بخواهد خواهد بخشید خواه آن گناه صغیره باشد و خواه کبیره، همراه توبه باشد و یا بدون توبه.
سه نوع گناه وجود دارد:
در کتاب رمضان افندی آمده است سه نوع گناه وجود دارد:
نوع اول: گناهی است که بین بنده و خداوند متعال قرار دارد مانند: زنا، لواطت، غیبت و بهتان تا مادامی که به شخصی که مورد تهمت و یا غیبت قرار گرفته نرسد. همه اینها گناهی هستند بین بنده و خداوند متعال. مرتکب این گناهان اگر به خداوند رجوع کرده و توبه نمایند، خداوند متعال مغفرت می نماید اما تهمت و غیبت اگر به اطلاع طرف مقابل برسد در این صورت اگر طرف مقابل او را حلال گردانیده و رضایت خودش را اعلام نماید ما امیدواریم که خداوند متعال او ببخشد، و همچنین است (یعنی اگر توبه نماید بخشیده می شود) اگر شخصی با یک زن بدون همسر زنا نماید اما اگر آن زن همسر داشته باشد تا مادامیکه همسر زن، او را حلال نکرده و راضی نباشد خداوند او را مغفرت نکرده و نمی بخشد چون در اینجا خصم او یک انسان است، اما اگر همسر آن زن او را حلال نموده و او، به خداوند متعال رجوع کرده و توبه نماید خداوند متعال او را می بخشد. برای حلالیت نیز لازم نیست عمل زنا را پیش همسرش بازگو نموده و به صراحت از زنا حلالیت طلب نماید بلکه کافی است همسرش بگوید: هر حقی که من بر تو دارم و هر خصومتی که بین من و شما قرار دارد آن را حلال نموده و بخشیدم. دلیل کافی بودن این طور حلالیت این است: چون این عمل، صلح یک چیز معلوم در مقابل یک چیز مجهول است و صلح معلوم در مقابل مجهول نیز جائز است. و این کرامتی است که خداوند متعال به این امّت داده است چون امتهای گذشته تا مادامیکه گناهشان را ذکر نمی کردند بخشیده نمی شدند.
نوع دوم: گناهی است بین انسان و اعمال خداوند متعال مانند: ترک نماز، روزه، زکات و حج، در این نوع گناه تا مادامیکه قضای نماز و سایر اعمال را برجای نیاورد تنها توبه کافی نیست چون شرط توبه در این نوع گناه، ادا کردن آنچه که ترک شده است، است اگر اعمال ترک شده را اداء ننماید مانند این است که توبه نکرده است.
نوع سوم: گناهی است بین یک بنده و سایر بندگان خداوند مانند: غصب اموال آنان، یا ضرب و شتم آنان، در این نوع گناه تا مادامیکه که خصم او راضی نباشد تنها توبه کافی نیست.[276]
آیات و احادیث که مغفرت گناه را به اثبات می رساند:
آیات و احادیث فراوانی وجود دارد که مغفرت و بخشش گناه را به اثبات می رساند که در اینجا به چند نمونه اشاره می کنیم (دلائل اهل سنت)
در سوره نساء آیه 48 آمده است: «وَ یَغفِرَ مَا دُونَ ذلِکَ لِمَن یَشاءُ» الآیه. یعنی: و خداوند گناه غیر از شرک و پائین تر از آن را می بخشد. و در سوره زمر آیه 53 آمده است: «لا تَقنَطُوا مِن رَحمَةِاللهَ اِنَّ اللهَ یَغفِرُ الذُّنوبَ جَمِیعاً» یعنی: از لطف و مرحمت خدا مأیوس و نا امید نگردید قطعاً خداوند همه گناهان را می آمرزد. در سوره غافر آیه 3 آمده است: «غَافِرِ الذَّنبِ وَ قابِلِ التَّوبِ» یعنی: (خدائی که) بخشنده گناه و پذیرنده توبه است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حدیثی فرموده است: «مَن مَاتَ وَ لَم یُشرِک بِاللهِ شَیئاً دَخَلَ الجَنَّة»[277] یعنی: هر کس بمیرد و درحالیکه به خداوند متعال شریک قرار نداده است به بهشت داخل می شود. و در حدیث دیگری فرموده است: «ان تغفر اللهم فاغفر جمّاً و أی عبد لک لا المّاً»[278] یعنی: اگر مغفرت کنی خداوندا همه را مغفرت کن و کدام بنده تو است که گناه نکرده باشد.
عقیده و دلائل معتزله در مورد مغفرت گناه:
اما معتزله مغفرت را به گناه صغیره تخصیص می دهند و بخشش گناه کبیره را مشروط به توبه می کنند و می گویند گناه کبیره بدون توبه بخشیده نمی شود. آنان به چند دلیل استناد می کنند:
استدلال اول معتزله: به آیات و احادیثی که در مورد عذاب گناهکاران است استدلال می کنند. مانند: آیه 23 سوره جن که می فرماید: «وَ مَن یَعصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَاِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها اَبَداً» یعنی: و هر کس از خدا و رسولش نافرمانی کند نصیب او قطعاً آتش جهنم است که جاودان در آن می ماند. و در سوره انفطار آیه 14 آمده است: «اِنَّ الفُجّارَ لَفِی جَحِیمٍ» یعنی: مسلماً فاجران و بدکاران در آتشی سوزان بسر می برند. و آیات و احادیث دیگر.
پاسخ این استدلال معتزله: اولاً: این نظر که این آیات و احادیث عام بوده و شامل همه گناهکاران می شود را قبول نداریم چون احتمال دارد که مختص به بعضی از گناهکاران باشد.
ثانیاً: اگر عام بودن آنها را قبول هم نمائیم آنها دلالت بر وقوع می کنند نه دلالت بر وجوب وقوع آن. در حالی که در مورد مغفرت و بخشش نصوص فراوانی وارد شده است. بنابر این گناهکارِ مغفور از عام بودن وعید، تخصیص داده می شود پس غفران و بخشش گناه به غیر از شرک ثابت می شود. بعضی از اهل سنت هم می گویند خُلف و تخلف از وعید کَرَم و سخاوت است پس تخلف از وعید از طرف خداوند متعال جائز است اما در تخلف از وعد، ذم و نکوهش است بنابراین لایق شأن خداوند متعال نیست.
استدلال دوم معتزله: وقتی که مرتکب کبیره بداند به خاطر گناهش عذاب داده نمی شود این عدم عذاب نوعی مجال و فرصت دادن به گناهکار به انجام گناه و برانگیختن و تحریض دیگران به گناه است. و این منافی حکمت ارسال رسل است.[279]
پاسخ به این استدلال معتزله: تنها جواز عفو و بخشش موجب ظن و گمان عدم عذاب نیست. چه برسد به علم عدم عذاب. و در حالی که عام بودن آیات وارده در حق وعید و مقرون بودن آنها به غایت تهدید، جانب وقوع وعید و عذاب وارده را نسبت به همه مرتکبین گناه را ترجیح می دهد. و این یعنی ترجیح جانب وقوع عذاب، جهت منع گناهکار کافی است.[280]
عفو و عذاب گناه صغیره و کبیره:
(وَ یَجُوزُ العِقابُ عَلی الصَّغِیرَةِ وَ العَفوُ عَنِ الکَبِیرَةِ اِذا لَم تَکُن عَن اِستِحلالٍ، وَالاِستِحلالُ کُفرٌ)
ترجمه: جائز است عذاب بر گناه صغیره و عفو از گناه کبیره تا مادامیکه مقرون به استحلال نباشد، و استحلال (حلال دانستن حرام) کفر است.
(جائز است عذاب بر گناه صغیره) یعنی عذاب دادن شخصی که مرتکب گناه صغیره شده باشد جائز است خواه از گناه کبیره اجتناب نماید و یا نه. به دلیل دخول گناه صغیره تحت این فرموده خداوند متعال که می فرماید: «وَ یَغفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَن یَشاءُ» یعنی: می آمرزد غیرآن را (غیر از شرک) هر کس را که بخواهد. این آیه دال بر جواز عذاب و عقاب و مؤاخذه خداوند متعال است به غیر از شرک. چون در این آیه آمده است که خداوند متعال هر کس را که بخواهد می بخشد معنی دیگرش این می شود که خداوند متعال هرکس را بخواهد نبخشیده و عذاب می دهد.
و نیز خداوند متعال در آیه 49 سوره کهف می فرماید: «وَ یَقُولُونَ یا وَیلَتَنا مَا لِهَذا الکتابِ لایُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً اَلّا اَحصاها وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حاضِراً» یعنی: (در آن روز) می گویند: وای بر ما این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده است و همه را برشمرده و (ثبت کرده و) آنچه را که کرده اند حاضر و آماده می بینند. و مسلماً این ثبت و ضبط جز برای محاسبه و باز خواست نیست. و سایر آیات و احادیثی که در مورد جواز عذاب بر صغیره وارد شده است.
عقیده بعضی از معتزله در مورد گناه صغیره:
بعضی از معتزله معتقدند که اگر شخصی، از گناهان کبیره اجتناب نماید عذاب او به خاطر گناهان صغیره اگر چه عقلاً ممتنع نیست اما شرعاً جائز نیست. چون خداوند متعال در سوره نساء آیه 30 فرموده است: «اِن تَجتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنهَونَ عَنهُ نُکَفِّر عَنکُم سَیِّئاتِکُم» یعنی: اگر از گناهان کبیره بپرهیزید که از آن نهی شده اید، گناهان صغیره شما را (با فضل و رحمت خود) از شما میزُدائیم. یعنی: گناهان صغیره شما را مغفرت می نمائیم و می پوشانیم به شرط اجتناب از گناهان کبیره. پس مراد از سیئات در این آیه صغیره است چون در مقابل کبائر آمده است.
پاسخ به این عقیده معتزله: مراد از کبائر در این آیه کفر است. حال در این جا این سؤال پیش می آید : اگر مراد از کبائر، کفر است چرا با صیغه جمع آمده و گفته شده است کبائر. یعنی چرا جمع به مفرد تفسیر شده است؟
جواب: جمع اسم (کبائر) به این خاطر است که چون کفر انواع مختلفی دارد مانند: کفر مجوس، کفر یهود، کفر نصاری، کفر بت پرستی، کفر زندقه و غیره با صیغه جمع آمده است. اگر چه همه انواع کفر در کافر بودن، در یک ملت و دین قرار دارند. و یا جمع اسم (کبائر) به اعتبار افراد کفر قائم با افراد مخاطبین است. مانند کفر ابوجهل، کفر امیّه و کفر ابولهب. یعنی مخاطب افراد زیادی دارد و با هر فرد از مخاطبین نیز یک کفر قائم است.[281]
عفو از گناه کبیره:
(و عفو از گناه کبیره) از جمله اصول اهل حق جائز بودن عفو از گناه کبیره است و توضیحات آن نیز در صفحات گذشته ذکر شد.
(تا مادامیکه مقرون به استحلال نباشد و استحلال کفر است[282]) چون در استحلال، تکذیب منافی تصدیق وجود دارد. ترک عقوبت و عدم مؤاخذه مرتکب گناه کبیره بر خداوند متعال جائز است اگر ارتکاب گناه از روی استحلال نباشد. اما اگر از روی استحلال باشد کفر است. یعنی هر کس، یک عمل حرام را که با دلیل قطعی حرام بودن آن ثابت شده باشد حلال بداند کافر می شود.
شفاعت
شفاعت بر دو نوع تقسیم می شود:
(وَالشَّفاعَةُ ثابِتَةُ لِلرُّسُلِ وَ الاَخیارِ فِی حَقِّ اَهلِ الکَبائِرِ بِالمُستَفِیضِ مِنَ الاَخبارِ)
ترجمه: شفاعت[283] پیامبران و اَخیار[284] در حق کسانی که مرتکب گناه کبیره شده اند بوسیله اخبار مستفیض[285] ثابت شده است.
یعنی در روز قیامت پیامبران و اَخیار، کسانی را که گناه کبیره انجام داده اند (کسانیکه گناه صغیره انجام داده اند بطریق اولی) می توانند نزد پروردگار متعال شفاعت نموده و از عذاب نجات دهند. در کتاب ابوالمنتهی آمده است: «شفاعةالانبیاء علیهم السلام حق کائن و شفاعة نبینا علیه السلام للمؤمنین المذنبین و لاهل الکبائر منهم المستوجبین للعقاب حق ثابت بالکتاب و السنة و اجماع الامّة»[286] یعنی: شفاعت انبیاء علیهم السلام حقی است ثابت شده و شفاعت پیامبر ما علیه السلام جهت مؤمنین گناهکار و جهت کسانی از مؤمنین که مرتکب گناه کبیره شده و مستوجب عذاب شده اند با قرآن و حدیث و اجماع امّت ثابت شده است.
دلائل اهل سنت بر وجود شفاعت:
آیات و احادیث مشهور فراوانی وجود دارد که ثابت می کنند که خداوند متعال در روز قیامت به بعضی از افراد مانند انبیاء و صلحاء و علماء و شهداء اجازه خواهد داد برای مسلمانانی که مرتکب گناه شده اند برای رهانیدنشان از عذاب، در روز قیامت شفاعت کنند. خداوند متعال در سوره محمد آیه 19 می فرمایند: «وَاستَغفِر لِذَنبِکَ وَ لِلمُؤمِنِینَ وَ المُؤمِناتِ» یعنی: ای محمد مغفرت طلب کن برای گناه خودت و برای مردان مؤمن و زنان مؤمنه. و در سوره بقره آیه 255 می فرمایند: «مَن ذالَّذِی یَشفَعُ عِندَهُ اِلّا بِاِذنِهِ» یعنی: کیست آنکه در پیشگاه او میانجیگری کند مگر به اجازه او . و در سوره مدثر آیه 48 آمده است: «فَما تَنفَعَهَم شَفاعَةُ الشّافِعِین» یعنی: برای آنان (کافران) شفاعتِ شفاعت کنندگان نفع نمی رساند.
این آیه دال بر ثبوت شفاعت است چون اگر اشخاصی نمی توانستند شفاعت نمایند در تخصیص کفار بر عدم نفع شفاعتِ شفاعت کنندگان معنا نداشت پس حتماً شفاعتی وجود دارد که خداوند متعال جهت تقبیح کفار و شدت حال آنان می فرمایند شفاعتِ شفاعت کنندگان برای آنان نفعی ندارد. و نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند: «شَفاعَتِی لِاَهلِ الکَبائِرِ مِن اُمَّتِی» یعنی: شفاعت من در حق کسانی از امّتم که گناه کبیره انجام داده اند وجود دارد. و یا این حدیث که حضرت عثمان رضی الله عنه از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم روایت کرده اند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده اند: «یَشفَعُ یَومَ القِیامَةِ ثَلاثَةٌ: اَلاَنبِیاءِ ثُمَّ العُلماءِ ثُمَّ الشُّهَداءِ» یعنی: در روز قیامت سه گروه شفاعت می نمایند : پیامبران سپس علماء سپس شهداء.
سرور و استاد بزرگوارم حضرت الحاج عبدالرحمن آخوند تنگلی مدرس و بانی حوزه علمیه عرفانی عرفان آباد، در کتاب ارزشمند خود بنام لزوم الاقتصاد فی العمل و الاعتقاد در بیان شفاعت بیانات ارزنده ایی آورده اند که بطور اختصار ذکر می گردد:
شفاعت بر دو نوع تقسیم می شود: 1ـ شفاعت دنیوی 2ـ شفاعت اخروی. و چون بحث ما در اینجا شفاعت اخروی است بیاناتی را که در مورد شفاعت اخروی است خواهیم آورد.
شفاعت اخروی به اعتبار صفت به دو نوع تقسیم می شود: 1ـ منفی مردود 2ـ مثبت مقبول. شفاعت منفی مردود، شفاعت خدایان باطل مانند بت ها است. آیات فراوانی وجود دارد که دال بر باطل بودن شفاعت آنان است که به یک نمونه اشاره می گردد.
خداوند متعال در سوره روم آیه 13 می فرمایند: «وَ لَم یَکُن لَهُم مِن شُرَکائِهِم شُفَعاءُ وَ کانُوا بِشُرَکائِهِم کافِرِینَ» یعنی: و نباشند برای ایشان از شریکان ایشان هیچ شفاعت کننده و باشند به شریکان خویش نامعتقد. از جمله شفاعت منفی، شفاعت ابرار و صالحان برای کفار است به جهت اینکه خداوند متعال در سوره مدثر آیه 48 می فرمایند: «فَما تَنفَعَهُم شَفاعَةُ الشّافِعِین» یعنی: برای (کفار) نفع نمی رساند شفاعتِ شفاعت کنندگان. چون شفاعت شفاعت کنندگان مانند ملائکه و انبیاء و صالحین برای مؤمنان است نه کافران.
شفاعت مثبت مقبول:
شفاعت اتقیاء از مسلمین است که به اذن پروردگار صورت می گیرد. آیات و احادیث فراوانی وجود دارد که دال بر اثبات شفاعت اتقیاء است مانند این آیه که خداوند متعال در سوره طه آیه 109 می فرمایند: «یَومَئِذٍ لاتَنفَعُ الشَّفاعَةُ اِلّا مَن اَذِنَ لَهُ الرَّحمنُ» یعنی: آن روز (روز قیامت) نفع نمی دهد شفاعت مگر برای کسیکه اذن داده است برایش خداوند. و این حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم که فرموده است: «یَشفَعُ یَومَ القِیامَةِ ثَلاثَةٌ: اَلاَنبِیاءِ ثُمَّ العُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ» یعنی: در روز قیامت سه گروه شفاعت می نمایند: پیامبران، سپس علماء، سپس شهداء. و در حدیثی دیگر آمده است: «یَشفَعُ الشَّهِیدُ فِی سَبعِینَ مِن اَهلِ بَیتِهِ» یعنی: شهید برای هفتاد کس از خاندان خود شفاعت می کند.[287]
شفاعت مقبوله پنج قسم است:
1ـ شفاعت عظمی که مختص به حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم می باشد و با این شفاعت اهل موقف از خوف و طول مکث در آن با تعجیل در حسابهایشان نجات داده می شوند. چون خداوند متعال در سوره اسراء آیه 79 فرموده اند: «عَسی اَن یَبعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحمُوداً» یعنی: باشد که خداوند تو را به مقام ستوده ای برساند. مقام ستوده، مقامی که در آن اولین و آخرین انسانها، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را ستایش می کنند و آن مقام، مقام شفاعت عظمی است. عسی در کلام خداوند متعال به معنی تحقیق است.
2ـ شفاعتی که بوسیله آن، گروهی بدون حساب، به جنت داخل می شوند. این شفاعت نیز مختص به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم است. به جهت اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده اند: «وَعَدَنِی رَبِّی اَن یُدخِلَ الجَنَّةَ مِن اُمَّتِی سَبعِینَ اَلفاً لا حِسابَ عَلَیهِم وَ لا عَذابَ مَعَ کُلِّ اَلفٍ سَبعُونَ اَلفاً وَ ثلاثَ حَثَیاتٍ[288] مِن حَثَیاتِهِ» یعنی: خداوند متعال برایم وعده داده است که به بهشت داخل نماید از امّتم، هفتاد هزار نفر، بدون حساب و بدون عذاب، و با هر هزار نیز هفتاد هزار نفر و سه مشت از مشتهایش.
3ـ شفاعت در مورد گروهی است که به سبب گناه مستوجب جهنم شده اند اما بوسیله شفاعت، داخل نمی شوند چون حدیث صحیح از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم وجود دارد که فرموده اند: «لَیُدخَلَنَّ الجَنَّةُ بِشَفاعَةِ رَجُلٍ مِن اُمَّتِی اَکثَر مِن بَنِی تَمِیمٍ» یعنی: به بهشت داخل کرده می شوند با شفاعت مردی از امت من، بیش از افراد قبیله بنی تمیم[289].
4ـ شفاعت در مورد اخراج بعضی از گناهکاران از آتش. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حدیث صحیحی فرموده اند: «لَیُخرَجَنَّ قَومٌ مِن اُمَّتِی مِنَ النّارِ بِشَفاعَتِی یُسَمُّونَ الجَهَنَّمِیِّین» یعنی: به شفاعت من، قومی از امّت من از آتش خارج کرده می شوند که به آنان جهنمیان گفته می شود.
5ـ شفاعت در مورد افزایش درجه و مقام در جنت برای بعضی از اهل جنت.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده اند: «اِذا دَخَلَ الرُّجلُ الجَنَّةَ سَألَ عَن اَبَوَیهِ وَ زَوجَتِهِ وَ وَلَدِهِ، فَیُقالُ لَهُ اِنَّهُم لَم یَبلُغُوا دَرَجَتَکَ وَ عَمَلَکَ، فَیَقُولُ: یا رَبِّ قَد عَمِلتُ لِی وَ لَهُم فَیُؤمَرُ بِاِلحاقِهِم بِهِ» یعنی: هنگامی که مردی وارد بهشت شد از پدر و مادر و همسر و فرزند خود سراغ می گیرد، برایش گفته می شود آنان به درجه و عمل تو نرسیدند. او می گوید: من برای خودم و برای آنان عمل نمودم، پس دستور داده می شود که آنان را به او ملحق نمایند. احادیث در مورد شفاعت مشهور الالفاظ و متواتر المعانی است. حاصل کلام، هر کس مطلقا شفاعت را واجب بداند آن شخص به جهت افراط گمراه است و هر کس منکر آن شود آن شخص به جهت تفریط هلاک شده است و هر کس با تفصیل ذکر شده گوید نجات یافته است.[290]
آیا مسلمانان گناهکار همیشه در جهنم باقی می ماند:
(وَ اَهلُ الکَبائِرِ مِنَ المُؤمِنِینَ لایَخلُدُونَ فِی النّارِ وَ اِن ماتُوا مِن غَیرِ تَوبَةٍ)
ترجمه: مؤمنینی که گناه کبیره مرتکب شده اند برای همیشه در جهنم باقی نمی مانند اگر چه بدون توبه مرده باشند. یکی از اصول اهل حق این است: مؤمنینی که مرتکب گناه کبیره شده اند برای ابد در جهنم باقی نمی مانند. چون خداوند متعال در سوره زلزال آیه 7 می فرمایند: «فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ خَیراً یَرَهُ» یعنی: هر کس به اندازه وزن ذرّه، عمل خیر انجام دهد پاداش آن را می بیند.
در شرح العقائد آمده است: «و نفس الایمان عمل خیر لا یمکن ان یُری جزآؤُه قبل الدخول فی النار ثم یُدخَل النار فیخلد لانه باطل بالاجماع فتعین الخروج من النار»[291] یعنی: خود ایمان عمل خیر است (پس لازم است که ثواب آن داده شود) و ممکن نیست که ثواب آن قبل از دخول در آتش داده شود سپس در آتش داخل کرده شود تا برای همیشه در آن بماند چون این، عملی است که بالاجماع باطل است. پس چیزی که در اینجا تعیین می شود (خروج مؤمنینی که مرتکب گناه کبیره شده اند) از آتش جهنم است. چون جزاء و ثواب ایمان همچنانکه کتاب و سنت دلالت می کند جنت است و کسی که به جنت داخل شد بالاجماع برای ابد در آن می ماند.
و خداوند متعال نیز در سوره توبه آیه 72 فرموده اند: «وَعَدَ اللهُ المُؤمِنِینَ وَ المُؤمِناتِ جَنّاتٍ» یعنی: خداوند متعال به مردان و زنان مؤمن وعده بهشت داده است. و باز خداوند متعال در سوره کهف آیه 107 فرموده اند: «اِنَّ الّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ کانَت لَهُم جَنّاتُ الفِردَوسِ نُزُلاً» یعنی: به تحقیق کسانیکه ایمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند برایشان از حیث منزل بهشت فردوس است. و نصوص دیگری که همگی دال بر اهل جنت بودن مؤمنان است. همانطور که در گذشته با دلائل قطعی ثابت شد بنده با ارتکاب به معصیت و انجام گناه از ایمان خارج نشده و مؤمن باقی می ماند و خداوند متعال نیز در آیات ذکر شده برای مؤمنان وعده بهشت داده است. پس اگر گفته شود که اهل کبائر برای ابد در جهنم باقی می مانند وعده خداوند متعال تحقق نخواهد یافت در حالیکه هیچ گونه خلافی در وعده خداوند متعال نیست و همه وعده های خداوند متعال به وقوع خواهد پیوست.
علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائد می گوید: خلود و ابدی بودن در آتش، بزرگترین عقوبات است و در حالیکه آنرا جزای بزرگترین جنایات که کفر است قرار داده شده است پس اگر بوسیله خلود و همیشگی بودن در آتش به غیر از کافران جزاء و عذاب داده شود این جزاء بیش از اندازهء جنایت خواهد بود (و میان کافر و مؤمن گناهکار تفاوتی نخواهد بود) و این عدالت نخواهد بود.[292]
عقیده معتزله: آنان می گویند کسی که داخل جهنم شد برای ابد در آن می ماند چون کسی که داخل جهنم شده است یا کافر است و یا مرتکب کبیره که بدون توبه مرده است چون طبق اصول آنان، معصوم و توبه کننده و یا مرتکب صغیره اگر از کبیره اجتناب نماید آنان از اهل جهنم نیستند.[293]
ایمان
(وَالاِیمانُ اَلتَّصدِیقُ بِما جاءَ بِهِ مِن عِندِاللهِ تَعالی وَالاِقرارُ بِهِ)
ترجمه: ایمان[294] عبارت است از تصدیق (قلبی) و اقرار به آنچه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از جانب خداوند متعال آورده است.
(ایمان) ایمان در اصطلاح شرع عبارت است از تصدیق و اعتقاد قلبی و اقرار زبانی به همه احکامی که ضرورتاً دانسته شده که آن احکام را پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از طرف خداوند متعال آورده است. یعنی قبول اجمالی احکامی که آن احکام، از دین رسول اکرم بودنش با خبر متواتر و مشهور به اثبات رسیده است بطوریکه یک شخص عامی هم در فهمیدن و دانستن آن، نیاز به فکر و نظر و استدلال ندارد مانند وجود صانع، نمازهای پنجگانه، وجوب صوم رمضان، زکات، حج، حرمت شراب و سایر احکام آشکاری که از دین محمد علیه الصلاة و السلام است.[295]
جمهور محققین بر این عقیده است که ایمان عبارت از تصدیق قلبی است و اقرار زبانی شرط اجرای احکام دنیوی است چون تصدیق قلبی، امری باطنی است و محتاج به علامت و دلیل. و اقرار زبانی را دلیل بر تصدیق قلبی معین کرده اند. پس هر کس با قلبش تصدیق نموده اما اقرار زبانی ننماید آن شخص نزد پروردگار مؤمن است اگر چه در مورد احکام دنیوی مؤمن نباشد. و هر کس با زبان اقرار نماید اما تصدیق قلبی ننماید مانند منافق، آن شخص در مورد احکام دنیوی مؤمن است اگر چه نزد پروردگار مؤمن نباشد. این عقیده و نظر شیخ ابو منصور ماتریدی است. و ظاهر نصوص، مؤید عقیده جمهور محققین و اختیار ابومنصور ماتریدی است. خداوند متعال در سوره مجادله آیه 22 فرموده اند: «اُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِم الاِیمانَ وَ اَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِنه» یعنی: آنها، خداوند، تصدیق را در قلب هایشان ثبت کرده و به نصرت خود آنان را مؤید نمود.
احمد بن محمد المغنیساوی در شرحی که برکتاب الفقه الاکبر نوشتهء امام اعظم ابوحنیفه به نام ابوالمنتهی نوشته است آورده است: ایمان در لغت به معنی تصدیق است یعنی قلباً قبولِ خبرِ خبر دهنده است و در زبان ترکی به معنی اینانمق است و در شرع، ایمان عبارت از اقرار زبانی و تصدیق قلبی است به اینکه خداوند متعال واحد بوده و شریکی ندارد و موصوف با صفات ذاتی و فعلی است و نیز اقرار و تصدیق به اینکه حضرت محمد علیه السلام بنده و نبی خداوند متعال است که او را با کتاب و شریعت مبعوث گردانیده است. اما تنها اقرار زبانی (بدون تصدیق قلبی) ایمان محسوب نمی شود چون اگر تنها اقرار ایمان محسوب می شد همه منافقان مؤمن بودند و همچنین تنها معرفت (تصدیق قلبی بدون اقرار زبانی) نیز ایمان محسوب نمی شود چون اگر تنها معرفت ایمان بود همه اهل کتاب مؤمن بودند. خداوند متعال در حق منافقین در سوره منافقون آیه 1 فرموده است: «وَاللهُ یَشهَدُ اِنَّ المُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ» یعنی: خداوند گواهی می دهد که منافقان در گفته خود دروغگو هستند.
و در حق اهل کتاب در سوره بقره آیه 146 فرموده است: «اَلَّذِینَ اتَیناهُمُ الکِتابَ یَعرِفُونَهُ کَما یَعرِفُونَ اَبنائَهُم» یعنی: آنان که بدیشان کتاب (آسمانی)داده ایم او را (حضرت محمد) می شناسند بدانگونه که پسران خود را می شناسند. پس هر کس که می خواهد از امت محمد صلی الله علیه و سلم باشد با زبانش لااله الا الله محمد رسول الله گفته و معنایش را قلباً تصدیق نماید آن شخص مؤمن است. اگر چه فرائض قطعی و محرمات قطعی را نداند. اگر بعد از این اقرار و تصدیق به او گفته شود که نمازهای پنجگانه در یک شبانه روز برای تو فرض است اگر فرض بودن نمازهای پنجگانه را برای خودش، تصدیق نموده و قبول نماید آن شخص در ایمان خودش ثابت است و اگر انکار نموده و قبول ننماید آن شخص کافر است. حکم سایر فرائض و محرّماتی که فرض بودنش با دلیل قطعی از کتاب و سنت و اجماع ثابت شده باشد مانند این است.[296]
آیا اعمال تأثیری در زیادی و کمی ایمان دارد:
(فَاَمّا الاَعمالُ فَهِی تَتَزایَدُ فِی نَفسِها، وَ الاِیمانُ لایَزِیدُ وَ لایَنقُصُ)
ترجمه: اعمال (طاعات و عبادات) در نفس خودش افزایش می یابد، و ایمان نه افزایش می یابد و نه کاهش. یعنی طاعات و اعمال انسان افزایش می یابد مثلاً با خواندن نماز و گرفتن روزه و غیره اعمال انسان نیز افزایش می یابد. اما ایمان، نه افزایش می یابد و نه کاهش.
در مورد ایمان، دو بحث وجود دارد:
بحث اول: اعمال داخل در ایمان نمی باشد. همانطور که در گذشته ذکر شد حقیقت ایمان تصدیق قلبی است و در قرآن و حدیث، آیات و احادیثی وجود دارد که اعمال را به ایمان عطف نموده است مانند این فرموده خداوند متعال که در سوره کهف آیه 107 فرموده است: «اِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ کانَت لَهُم جَنّاتُ الفِردَوسِ نُزُلاً» یعنی: به تحقیق کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند بهشت فردوس منزل ایشان است. و قطعاً معطوف باید مغایر معطوف علیه باشد. اما اگر گفته شود که ایمان و عمل یکی است معطوف و معطوف علیه عین یکدیگر بوده و با هم مغایرت نخواهد داشت که این نیز درست نیست. و نیز ایمان شرط صحت اعمال قرار داده شده است مانند این فرموده خداوند متعال که در سوره طه آیه 112 فرموده اند: «وَ مَن یَعمَل مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلا یَخافُ ظُلماً وَ لا هَضماً» یعنی: کسی که عمل صالح انجام دهد در حالیکه مؤمن و دارای ایمان است از نقص و کسر اعمالش در روز قیامت خوف نداشته باشد. و قطعاً مشروط داخل در شرط نمی شود (پس عمل که مشروط است در ایمان که شرط است داخل نمی شود) زیرا مشروط گرداندن یک شئ با نفس خودش ممتنع است. چون اگر شرط داخل مشروط شود شرط یک شئ به نفس خودش لازم می شود چون شرط کل، شرط برای هر جزئی از اجزایش می باشد. و نیز دلائلی وجود دارد که ایمان را بر تارک بعضی از اعمال اثبات می کند. مانند این فرموده خداوند متعال که در سوره حجرات آیه 9 فرموده است:«وَ اِن طائِفَتانِ مِنَ المُؤمِنِینَ اقتَتَلوا فَاصلِحُوا بَینَهُما» یعنی: اگر دو گروه از مؤمنان با هم مقاتله نمودند در بین ایشان صلح نمائید. در این آیه خداوند متعال ایمان را با وجود قتال، برای آنان ثابت کرد. و قطعاَ هیچ چیزی بدون رکن خودش تحقق نمی یابد. رمضان افندی این طور توضیح داده است: یعنی اگر اعمال جزئی از ایمان بود اثبات ایمان برای تارک بعضی از اعمال جائز نبود چون کل (ایمان) بدون جزء ( اعمال) بوجود نمی آید.
بحث دوم: حقیقت ایمان، با انضمام طاعات افزایش نیافته و با ارتکاب معاصی کاهش نمی یابد. همانطور که در گذشته ذکر شد ایمان عبارت از تصدیق قلبی است که به حد جزم و اذعان و قبول رسیده باشد. و در تصدیق قلبی تصور افزایش و نقصان ممکن نیست. بنابراین برای کسی که حقیقت ایمان برایش حاصل شده باشد تصدیقش بدون تغییر باقی می ماند چه عمل انجام دهد و یا مرتکب معاصی شود. اما آیاتی که دال بر افزایش ایمان است مانند: سوره انفال آیه2 «وَ اِذا تُلِیَت عَلَیهِم آیاتُه زَادَتهُم اِیماناً» الآیه. یعنی: و هنگامی که آیات او برآنان خوانده می شود بر ایمانشان می افزاید.و سوره الفتح آیه 4 «لِیَزدادُوا اِیماناً مَعَ اَیمانِهِم» الآیه. یعنی: تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند. و سوره احزاب آیه 22 «وَ ما زادُوهُم اِلاّ اِیماناً وَ تَسلِیماً» یعنی: این سختیها جز بر ایمان و تسلیم نمی افزاید. و غیره محمول است بر تفسیری که امام ابوحنیفه ذکر کرده است و آن اینکه اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ابتدا ایمان اجمالی می آوردند سپس هر عملی که فرض می شد[297] بر آن عمل ایمان می آوردند یعنی برای هر فرضی ایمان خاص می آوردند. حاصل فرموده امام ابوحنیفه این است که ایمان افزایش می یابد با افزایش چیزی که ایمان آوردن برایش واجب است و این، یعنی افزایش چیزی که ایمان آوردن برایش واجب باشد در غیر عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم متصور نیست. چون اسلام کامل شده و وحی نیز قطع شده است.[298]
با توضیحاتی که ذکر شد بخوبی روشن شد که اعمال انسان افزایش می یابد، اما ایمان انسان کم و زیاد نمی شود و ایمان و عمل جدا از یکدیگر هستند. کم و زیاد نشدن ایمان، مذهب ابوحنیفه و یارانش و جمع کثیری از علماء و اختیار امام الحرمین است.[299] در کتاب ابوالمنتهی آمده است: ایمان اهل آسمان و اهل زمین از جهت مؤمن به (از جهت چیزهایی که باید به آن ایمان آورده شود ) زیاد و کم نمی شود و از جهت یقین و تصدیق زیاد و کم می شود یعنی ایمان فرشتگان و ایمان انس و جن، در دنیا و آخرت اضافه و کم نمی شود چون هر کس بگوید: ایمان آوردم به خداوند متعال و به چیزهایی که نبی اکرم صلی الله علیه و سلم از طرف خداوند متعال آورده است و ایمان آوردم به رسول صلی الله علیه وسلم و به چیزهایی که از طرف خداوند متعال آورده است این شخص به همه چیزهایی که ایمان آوردن به آن لازم بود ایمان آورده است پس این شخص مؤمن است.
اما اگر به بعضی از چیزهایی که ایمان آوردن به آن لازم بود ایمان بیاورد مثلاً بگوید: ایمان آوردم به خداوند متعال و فرشتگان و کتابهایش و رسولانش. اما به روز قیامت ایمان نیاورد آن شخص به خداوند و به رسولش کافر است و یا شخصی به خداوند متعال و رسولش ایمان آورده و به غیر از این دو ( فرشتگان و رسل و روز قیامت ) ایمان نیاورد آن شخص هم مانند شخص اولی به خداوند متعال و رسولش کافر است پس بین کسی که به بعضی از چیزهایی که ایمان آوردن به آن لازم است ایمان بیاورد و بین کسی که به همه آنها کافر شود در اینکه هر دو کافر است فرق ندارد یعنی هر دو کافر است.[300] حاصل سخن اینکه بحث زیاد و کم شدن ایمان، یک بحث اختلافی بین علماء است.
آیا ایمان و اسلام یکی است:
( وَالاِیمانُ وَالاِسلامُ واحِدٌ)
ترجمه: ایمان و اسلام یکی است. یعنی هر کس مؤمن است مسلمان است و هر کس مسلمان است مؤمن است. علامه سعد الدین تفتازانی در شرح العقائد آورده است: چون اسلام عبارت از خضوع و انقیاد[301] است به معنی قبول احکام شرعی و اذعان به آن. و این قبول و اذعان نیز چیزی نیست جز حقیقت تصدیقی که در تعریف ایمان ذکر شد پس می توان گفت که ایمان و اسلام مترادف هستند. و این فرموده خداوند متعال در سوره الذاریات آیات 35 و 36 مؤید اتحاد معنی ایمان و اسلام است. خداوند متعال در این آیات می فرمایند: «فَاَخرَجنا مَن کانَ فِیها مِنَ المُؤمِنِینَ فَما وَجَدنا فِیها غَیر بَیتٍ مِنَ المُسلِمِینَ» یعنی: پس ما خارج کردیم هر که را بود در آن شهر (شهر قوم لوط) از مؤمنان، پس نیافتیم در آنجا غیر از یک خانه (خانه قوم لوط) از مسلمانان.
خلاصه سخن اینکه در شرع، صحیح نیست به یک شخص حکم شود که او مؤمن است اما مسلمان نیست و یا مسلمان است اما مؤمن نیست.[302]
اگر از طرف کسانی که معتقد به مغایرت ایمان و اسلام هستند گفته شود که خداوند متعال در سوره حجرات آیه 14می فرماید: «قالَتِ الاَعرابُ آمَنّا قُل لَم تَؤمِنُوا وَ لکِن قُولُوا اَسلَمنا» یعنی: عربهای بادیه نشین گفتند: ایمان آوردیم، بگو: شما ایمان نیاورده اید بلکه بگویید: مسلمان شده ایم. خداوند متعال در این آیه تصریح به تحقق اسلام بدون ایمان کرده است یعنی ایمان را از آنها نفی کرده و اسلام را برایشان به اثبات رسانده است. علامه سعدالدین تفتازانی به این اعتراض چنین پاسخ داده است: در شرع، اسلامی معتبر است که همراه با ایمان باشد یعنی ایمان بدون اسلام در شرع وجود ندارد.[303] در آیه مذکور، اسلام به معنی انقیاد ظاهری است بدون انقیاد باطنی. و انقیاد ظاهری بدون انقیاد باطنی بمنزله تلفظ با کلمه شهادت بدون تصدیق قلبی در باب ایمان است.[304]
خلاصه جواب: ایمان به دو معنی است: ایمان لغوی به معنی تصدیق و ایمان شرعی به معنی تصدیق خداوند متعال و تصدیق رسولش در مورد اوامر و نواهی که از طرف خداوند متعال آورده است. اسلام نیز دارای دو معنی است: لغوی به معنی انقیاد ظاهری بدون انقیاد باطنی و شرعی به معنی انقیاد باطنی. پس مراد از اسلامی که در آیه به اعراب اثبات شده است اسلام لغوی است و ایمانی که از آنها نفی شده است ایمان شرعی است پس آیه دال بر تغایر اسلام لغوی بر، ایمان شرعی است و منظور مشایخ، اسلام با ایمان شرعی مغایرت ندارد و آیه نیز بر مغایرت آنها دلالت ندارد.[305]
نیز اگر معتقدان به مغایرت ایمان و اسلام استدلال نمایند به این حدیث،[306] هنگامی که حضرت جبرئیل از حضرت رسول اکرم صلی الله و علیه وسلم در مورد اسلام سؤال کردند حضرت فرمودند: اسلام یعنی اینکه شما شهادت بدهی و گواهی نمائی که هیچ معبود برحقی غیر از خداوند متعال وجود ندارد و نیز شهادت بدهی که محمد، رسول و فرستاده خداوند است و نماز را بر پا داری و زکات را بدهی و روزه ماه رمضان را بگیری و اگر استطاعت داشته باشی به حج بروی. این حدیث دال بر این است که اسلام همان اعمال است نه تصدیق قلبی. علامه سعدالدین تفتازانی در پاسخ این استدلال می گوید:
مراد از حدیث، بیان ثمرات و علامات اسلام است. چنانکه پیامبر اکرم صلی الله و علیه و سلم به گروهی که نزدش آمده بود فرموده است: آیا می دانید ایمان به خداوند واحد چیست؟[307] گفتند: الله و رسولش عالم تر است. پیامبر اکرم صلی الله و علیه و سلم فرمودند: ایمان یعنی اینکه شما شهادت بدهی و گواهی بدهی که معبود بر حقی غیر از خداوند متعال وجود ندارد و نیز شهادت بدهی که محمد، رسول و فرستاده خداوند است و نماز گزاردن و زکات دادن و روزه گرفتن و دادن یک پنجم غنائم جنگی.
شخص مؤمن، خود را مؤمن حقیقی بداند:
(وَ اِذا وُجِدَ مِنَ العَبدِ التَّصدِیقُ وَ الاِقرارُ صَحَّ لَهُ اَن یَقُولَ: اَنا مُؤمِنٌ حَقّاً وَ لا یَنبَغِی اَن یَقُولَ: اَنا مُؤمِنٌ اِن شاءَاللهُ تَعالی)
ترجمه: و هرگاه در کسی تصدیق و اقرار یافت شد صحیح است که خود را حقیقتاً مؤمن بنامد و سزاوار نیست که بگوید ان شاءالله مؤمن هستم.
(صحیح است خود را مؤمن حقیقی بنامد) به جهت تحقق ایمان یعنی تصدیق، شایسته است بگوید من حقیقتاً مؤمن هستم.
(سزاوار نیست که بگوید ان شاءالله مؤمن هستم) یعنی اگر از شخصی تصدیق و اقرار یافت شود آن شخص می تواند بگوید که من مؤمن حقیقی هستم، اما اولی و سزاوار نیست که استثناء کرده و بگوید من مؤمن هستم ان شاءالله. علامه سعدالدین تفتازانی می گوید: اگر ان شاءالله (استثناء) برای شک باشد قطعاً کفر است (چون شک منافی صدق است) و اگر به جهت رعایت ادب و احاله امور به مشیئت خداوند متعال باشد و یا به جهت شک در عاقبت و آینده باشد نه در حال حاضر و یا به جهت تبرک به ذکر خداوند متعال باشد و یا جهت تبری از تزکیه نفس باشد ترک ان شاءالله بهتر است. زیرا ان شاءالله موهم شک در حال حاضر است.[308]
سر انجام و عاقبت انسان:
(وَالسَّعِیدُ قَد یَشقی (نعوذ بالله تعالی من ذلک) وَ الشَّقِیُّ قَد یَسعَدُ)
ترجمه: و گاهی خوشبخت بدبخت می شود و گاهی بدبخت خوشبخت می شود.
(و گاهی خوشبخت بدبخت می شود) با مرتد شدن بعد از ایمان (نعوذبالله تعالی من ذلک).
(و گاهی بدبخت خوشبخت می شود) با ایمان آوردن بعد از کفر.
بعضی از حکماء گفته اند: علامت شقاوت و بدبختی پنج علامت است: زیاد خوردن و نوشیدن و زیاد خوابیدن و زیاد حرف زدن، اصرار بر گناه، قساوت قلب، کثرت گناه، فراموشی مرگ و موقف (فراموشی حضور در پیشگاه خداوند متعال).[309]
در شرح عقائد اهل سنت تألیف دکتر عبدالملک السعدی آمده است: گاهی انسان ظاهراً اعمال خیر و سعادت را انجام می دهد در حالیکه در باطن خود بر خلاف ظاهرش بسوی شر تمایل دارد اگر چه ظاهرش نیک است از این رو لازم است آنچه که در باطن اوست ظاهر شود لذا وضع و حالش بر عکس می شود.
و گاهی دیده می شود انسان اعمال شر و نادرست انجام می دهد در حالیکه در باطن خود از آنها ناخرسند و ناراضی است و تمایل به خیر و عمل صالح دارد و آرزو می کند که بر تمایلات نفسانی خود غالب آید پس لازم است که وضعش بر عکس شود و موفق به توبه و انجام عمل صالح شود لذا وضع و حالش بر عکس می شود مصداق این مطلب فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و سلم است که مسلم آن را روایت کرده است حضرت فرمود: «اِنَّ الرَّجُلَ لَیَعمَلُ عَمَلَ اَهلِ الجَنَّةِ فِیما یَبدُو لِلنَّاسِ وَ هُوَ مِن اَهلِ النّارِ وَ اِنَّ الرَّجُلَ لَیَعمَلُ عَمَلُ اَهلِ النّارِ فِیما یَبدُو لِلنَّاس وَ هُوَ مِن اَهلِ الجَنَّةِ» یعنی: به یقین مردی عملِ اهل بهشت را انجام می دهد آنطور که بنظر می رسد (که او بهشتی است) در حالیکه او دوزخی است و به راستی مردی عمل اهل دوزخ را انجام می دهد آنطور که بنظر می رسد (که او دوزخی است) در حالیکه او از اهل بهشت است.[310]
تغییر سعادت و شقاوت:
(وَالتَّغَیُّرَ یَکُونُ عَلی السَّعادَةِ وَالشَّقاوَةِ دُونَ الاِسعادِ وَ الاِشقاءِ وَ هُما مِن صِفاتِ اللهِ تَعالی وَلا تَغَیُّرَ علی صِفاتِ اللهِ تَعالی وَ لا عَلی صِفاتِهِ)
ترجمه: و تغییر و دگرگونی مربوط به سعادت (خوشبختی) و شقاوت (بدبختی) است و به اسعاد (خوشبخت کردن) و به اشقاء (بدبخت کردن)، که دو صفت (تکوینی) خداوند متعال هستند مربوط نمی شود و تغییری در ذات و صفات خداوند متعال به وجود نمی آید.
قبلاً ذکر شد که بعضی از سعادتمندان بدبخت و بعضی از بدبخت ها سعادتمند می شوند. حال در اینجا ایراد وارد می شود و آن اینکه تغییر سعادت و شقاوت محال است چون این تغییر، تغییر در اسعاد و اشقاء را موجب می شود در حالیکه این دو، از صفات خداوند متعال هستند و تغییر صفات خداوند متعال نیز محال است. در پاسخ گفته می شود: که تغییر، در سعادت و شقاوت است و سعادت و شقاوت نیز از احوال بنده است نه اینکه تغییر در اسعاد و اشقاء باشد یعنی ایجاد سعادت و ایجاد شقاوت تغییر نماید. یعنی چیزی که تغییر می کند سعادت و شقاوت است و اینها نیز از صفات و احوال بندگان است نه اسعاد و اشقائی که صفات خداوند متعال هستند چون صفات خداوند متعال قدیم بوده و قدیم نیز محل حوادث و تغییر نیست.
در بیان انبیاء
(وَ فِی اِرسالِ الرُّسُلِ حِکمَةٌ)
ترجمه: در ارسال رسل (پیامبران) حکمت وجود دارد.
(رسل) جمع رسول، و رسول یعنی: سفیر و رابط قرار گرفتن یک بنده بین خداوند متعال و بین بندگان صاحب عقل و خرد، تا بواسطه آن سفارت، شبهه و عللی را که عقل بندگان از درک آن عاجز است از مصالح دنیوی مانند: خرید و فروش و غیره و مصالح اخروی مانند: نماز و روزه، ازاله نماید.
(حکمت) در فرستاده شدن پیامبران از سوی خداوند متعال بسوی بندگان، حکمت و مصلحت و عاقبت حمیده برای بندگان وجود دارد. و در عبارت و فی ارسال الرسل (در فرستاده شدن پیامبران) اشاره به وجوب ارسال است. و معنی وجوب، وجوب بر خداوند متعال نیست[311] بلکه معنی این است: مقتضای حکمت، خواهان ارسال رسل است چون در فرستاده شدن پیامبران، حکمت و مصالح و فایده وجود دارد. و ارسال پیامبران ممتنع نیست مانند اعتقاد سمنیة[312] و براهمه. براهمه می گویند عقل خودش کافی است و نیازی به بعثت نیست چون هر چیزی که عقل خوب بداند خوب است و هر چیزی که عقل بد بداند بد است و در مواردی که عقل در آن حکم نکند هر چیزی که هنگام حاجت مورد نیاز است آن را عمل می کند. و ارسال پیامبران، ممکنی که دو طرفش (وجود و عدم) مساوی است نیست چون حکمت جانب وجود را ترجیح می دهد.[313]
آیا پیامبری از غیر بشر هم بوده است:
(وَ قَد اَرسَلَ اللهُ تَعالی رُسُلاً مِنَ البَشَرِ اِلی البَشَرِ مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ وَ مُبَیِّنِینَ لِلنّاسِ فِیما یَحتاجُونَ اِلَیهِ مِن اُمُورِالدُّنیا وَ الدِّینِ)
ترجمه: و خداوند متعال پیامبرانی از جنس بشر بسوی بشر فرستاده است، بشارت دهندگان و بیم دهندگان هستند، و بیان کنندگان احکامی که مردم در امور دنیوی و امور دینی که به آنها نیازمندند.
(بشارت دهندگان) اهل ایمان و طاعت را به بهشت و ثواب.
(بیم دهندگان) اهل کفر و عصیان را به آتش و عذاب. چون برای عقل، برای بشارت به بهشت و بیم از آتش ، بدون خبر دادن نبی، راهی نیست اگر به سبب فکر دقیق از طریق عقل هم حاصل شود برای همه ممکن نیست. حتی نویسنده کتاب النبراس شرحِ شرح العقائد النسفی می گوید: وجود اینگونه اشخاص که مستعد این فکر دقیق باشد خیلی کم است حتی در طول یک قرن بیش از دو نفر یافت نمی شود.[314] علامه سعدالدین تفتازانی در توضیح احتیاجات دنیوی و دینی آورده است: خداوند متعال جنت و جهنم را خلق کرده و در آنها ثواب و عذاب را قرار داده است.
و عقل از رسیدن به تفاصیل احوال جنت و جهنم و طریقه وصول به جنت و ثواب و طریقه احتراز و دوری جستن از جهنم و عذاب مسقل نمی تواند باشد. و همچنین خداوند متعال اجسام نافعه و ضارّه را خلق کرد، و عقل و حواس را در شناخت اجسام نافعه و ضارّه مستقل نگردانید. و نیز خداوند متعال احکام و قضایا را طوری قرار داده است که بعضی ممکنات است که برای عقل، راهی که به یک جانب[315] جزم نماید وجود ندارد.
و بعضی از احکام و قضایا از واجبات است[316] و بعضی از احکام و قضایا از ممتنعات است.[317] که هیچ راهی برای عقل جهت درک آن قضایا (واجبات و ممتنعات) در ابتدا وجود ندارد مگر بعد از فکر دائم و بحث کامل به نحوی که اگر انسان به آن مشغول شود اکثر مصالحش تعطیل خواهد شد. بنابراین جهت بیان مذکورات فوق، ارسال رسل از طرف خداوند متعال، فضل و رحمت خداوند متعال است. چنانکه خداوند متعال در سوره انبیاء آیه 107 فرموده است: «وَ ما اَرسَلناکَ اِلّا رَحمَةً لِلعالَمِینَ» یعنی: و نفرستادیم شما را مگر برای رحمت به عالمیان.[318]
بطور خلاصه حکمت ارسال پیامبران را اینطور می توانیم توضیح دهیم: حکمت فرستاده شدن پیامبران تبلیغ اموری است که عقل به تنهائی قادر به فهم و شناخت آن نیست و پیامبران آمده اند تا آن امور را تفهیم نمایند. و نیز اینکه مردم در روز قیامت که خداوند متعال آنها را باز خواست می نماید دلیل و حجتی بر خداوند متعال نداشته باشند. چون انسان به آنچه که شناختی از آن ندارد مکلف نمی شود و بر انجام آن مؤاخذه نمی شود بدلیل اینکه خداوند متعال در سوره اسراء آیه 15 می فرمایند: «وَ ما کُنّا مُعَذَّبِینَ حَتّی نَبعَثُ رَسُولاً» یعنی: و ما (هیچ قومی را) مجازات نخواهیم کرد مگر اینکه پیغمبری (برای آنان مبعوث و) روان سازیم. و در سوره النساء آیه 165 می فرمایند: «رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنذِرِینَ لِئَلّا یَکُونُ لِلنّاسِ عَلی اللهِ حُجَّةٌ بَعدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللهُ عَزِیزاً حَکِیماً» یعنی: ما پیغمبران را فرستادیم تا (مؤمنان را به ثواب) مژده رسان، و (کافران را به عقاب) بیم دهنده باشند و بعد از آمدن پیغمبران حجت و دلیلی بر خداوند برای مردمان باقی نماند و خداوند چیره حکیم است (وکارهایش از روی قدرت و حکمت انجام می گیرد).[319]
آیا پیامبری از جنس زن وجود داشت:
در پاسخ به این سؤال در کتاب النبراس در ادامه شرائط نبوت آمده است:
«البحث الثالث: شرط الجمهور فی النبی الذکورة و شذ بعضهم فذهب الی نبوة مریم علیه السلام بل امّ موسی علیهما السلام بل امرءة فرعون و دلیلنا انه لایجوز امارة المرءة اجماعاً فکیف یجوز نبوتها»[320] یعنی: مبحث سوم : جمهور علماء ذکور بودن را در نبوت شرط کرده اند و در روایت نادری بعضی گفته اند که حضرت مریم و مادر حضرت موسی بلکه همسر فرعون نبی بوده اند و دلیل ما (جمهور علماء) این است: در حالی که به اجماع، امارت زن جائز نیست چطور نبوت آنان جائز باشد.
و در آیه 43 سوره النحل آمده است: «وَ ما اَرسَلناکَ مِن قَبلِکَ اِلّا رِجالاً نُوحِی اِلَیهِم» یعنی: ما پیش از تو نیز جز مردانی را که بدیشان وحی می کردیم روانه نکردیم. در پاورقی ترجمه فارسی شرح عقائد اهل سنت آمده است: کار طاقت فرسا و پر مسئولیت رسالت که همیشه همراه با جنگ و گریز و هجرت وآزار و شکنجهء پیامبران بوده است با طبع حساس و جسم لطیف زن و مسئولیت هائی چون بارداری و شیردهی و مراقبت از کودکان و انجام وظایف منزل سازگار نبوده و خارج از توان او بوده است. گذشته از این چون پیامبران به امت خود امر و نهی می کردند و امام و قاضی آنان بوده اند اگر زن بودند مردان به خاطر غرور و تعصبی که دارند از آنان اطاعت و پیروی نمی کردند و از طرفی چون بنا به فطرت و ظرافت زن، مرد از نظر جنسی طمع بیشتری به او دارد و نیز به خاطر عادت ماهانه که در هر ماه حدود ده تا پانزده روز طاهر نیست و تقریباً نوعی کسالت دارد، قادر به امامت مردم نمی باشد، لذا تمام این امور موجب شده که خداوند از میان زنان کسی را به پیغمبری برنگزیند.[321]
آیا پیامبری از جنس فرشته فرستاده شده است:
هیچ پیامبری که به انسانها فرستاده شده است نمی تواند از جنس فرشته باشد به علت اینکه اگر خداوند متعال فرشته ایی را به عنوان پیامبر بسوی انسانها بفرستد انسانها قادر به دیدن آن به صورت و هیئتی که خداوند آنها را خلق کرده است نبودند و تنها پیامبران قادر به آن هستند و خداوند نحوه رؤیت را در آنها خلق می کند تا معجزه ایی برایشان باشد. خداوند متعال در جواب کسانی که از روی جهالت می گفتند آیا خداوند انسانی را بعنوان پیغمبر فرستاده است؟ (فرشتگان افلاکی سزاوار این مقام بزرگ رسالتند نه انسانهای خاکی) «قُل لَو کانَ فِی الاَرضِ مَلائکَةٌ یَمشُونَ مُطمَئِنِّینَ لَنَزَّلنا عَلَیهِم مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً» سوره اسراء آیه 95 یعنی: (ای محمد) بگو اگر در زمین (بجای انسانها) فرشتگانی مستقر بوده و در آن راه می رفتند ما از آسمان (از جنس خودشان) فرشته ائی را بعنوان پیغمبر به سویشان می فرستادیم.
معجزه:
(وَ اَیَّدَهُم بِالمُعجِزاتَ النّاقِضاتِ لِلعاداتِ)
ترجمه: و خداوند متعال آنان را با معجزاتی که اموری خارق العاده هستند تأیید و تقویت کرده است.
(معجزه) معجزه را شرح العقائد النسفی اینطور تعریف کرده است: «هی امر یظهر بخلاف العادة علی ید مدّعی النبوّة عند تحدی المنکرین علی وجه یعجزالمنکرین عن الاتیان بمثله»[322]یعنی: معجزه عبارت از امری است که بر خلاف عادت، هنگام معارضه منکرین، توسّط مدعی نبوت به ظهور می رسد به نحوی که منکرین از آوردن مثل آن عاجز می شوند. خداوند متعال پیامبران را جهت اثبات ادعاهایشان با معجزه تأیید و تقویت کرده است. یعنی انبیاء جهت اثبات ادعایشان، معجزاتی که ناقض عادت هستند از طرف خداوند متعال آورده اند مثل قرآن برای حضرت محمد صلی علیه وسلم، عصا برای حضرت موسی علیه وسلم و غیره.
حال این سؤال پیش می آید که چرا خداوند متعال انبیاء خود را با معجزه تأیید کرده است؟ علامه سعدالدین تفتازانی در پاسخ به این سؤال می گوید: اگر خداوند متعال انبیاء خود را با معجزه تأیید نمی کرد هرگز قبول گفته پیامبر واجب نمی شد. و نیز هرگز صادق و راستگو در ادعای رسالت از دروغگو و کاذب ظاهر نمی گردید و تشخیص داده نمی شد. اما هنگام ظهور معجزه، طبق عادت، جزم و قطعیت به صدق نبی حاصل می شود چون خداوند متعال بعد از ظهور معجزه، آگاهی و علم ضروری به راستگو بودن نبی در ادعای خودش را خلق می کند اگر چه عدم خلق علم در نفس و در حد ذات خودش ممکن باشد.[323]
در کتاب مختصر الحصون الحمیدیه نوشته علامةالعصر الشیخ حسین بن محمد الجِسر الطرابلسی در پاسخ به این سؤال آمده است: هنگامی که پیامبری قومی را که مأمور دعوتش است به تصدیق خودش و امتثال شریعتی که از طرف خداوند متعال، مأمور تبلیغش است دعوت نماید قومش از آن پیامبر جهت صدق و راست بودن دعوتش دلیل خواسته و به او پیشنهاد امر خارق العاده ای در مورد فلان چیز و فلان چیز را می کنند. خداوند متعال نیز بر خلاف عادت، خواسته آنان را بدست آن پیامبر به ظهور می رساند. بعد از ظهور معجزه، صادق بودن آن پیامبر در ادعایش به اثبات رسیده و قومش به او و به هر چیزی که از طرف خداوند متعال آورده است ایمان می آورند. چون در این صورت برای آنان لازم است که این طور استدلال نمایند: این عمل، امری خارق العاده بوده و به جز خداوند متعال کس دیگری قادر به وجود آوردن آن نیست. و اگر آن شخص مدعی رسالت در ادعای خودش صادق نبود هرگز خداوند متعال آن امر غریب را بدستش به ظهور نمی رساند پس به ظهور رسانیدن آن، بدست آن مدعی، بدون شک تصدیق و تأییدی است از طرف خداوند متعال. پس معجزه در حق آن پیامبر و در حق قومش به منزله این فرموده خداوند متعال است «صدق عبدی فی کل ما یبلغ عنی» یعنی: بنده من در هر چیزی که از طرف من تبلیغ می کند راستگو است.[324]
اولین و آخرین پیامبر:
(وَ اَوّلُ الاَنبِیاءِ آدَمُ وَ آخِرُهَم مُحَمَّدٌ عَلَیهِما الصَّلاةُ وَ السَّلامُ)
ترجمه: اولین پیامبر حضرت آدم و آخرینشان حضرت محمد علیهما الصلاة و السلام است.
نبوت حضرت آدم علیه السلام:
(اولین پیامبر حضرت آدم) است. نبوّت حضرت آدم علیه السلام با کتاب و سنت و اجماع به اثبات رسیده است. در قرآن مجید آیاتی وجود دارد که دال به این است که به حضرت آدم علیه السلام امر و نهی شده است. امر مانند: «یا آدمُ اسکُن اَنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّةَ» سوره اعراف آیه: 19 یعنی: ای آدم خودت و همسرت در جنت ساکن شوید. و نهی مانند: «وَ لا تَقرَبا هَذِهِ الشَّجَرَةَ» سوره بقره آیه: 35 یعنی: به این درخت نزدیک نشوید. قطعاً در زمان حضرت آدم نبی دیگری وجود نداشت تا گفته شود که احتمال دارد این امر و نهی بوسله نبی دیگر باشد. و این امر و نهی تنها با وحی بوده است نه بوسیله تبلیغ پیامبری دیگر.[325]
دلیل سنت مانند: از حضرت ابوذر رضی الله عنه روایت شده است: «قلت یا رسول الله ایّ الانبیاء کان اوّل، قال: آدم، قلت: یا رسول الله و نبیٌ کان، قال: نعم نبیٌ مُکلّم» رواه احمد. ای منزل علیه المصحف. یعنی: حضرت ابوذر رضی اله عنه می گوید: به رسول الله صلی الله علیه و سلم گفتم: یا رسول الله اولین انبیاء چه کسی بود؟ فرمود: آدم، گفتم: یا رسول الله آیا آدم نبی بود؟ فرمود: بله، نبیّ سخن گو بود یعنی برایش مصحف نازل شده بود. و نیز از حضرت ابی امامه رضی الله عنه روایت شده است: «ان رجلاً قال: یا رسول الله اَ نبیٌ کان آدم؟ قال: نعم» رواه الحاکم و ابن حبان فی صحیحیهما.[326] یعنی: مردی گفت: یا رسول الله آیا آدم نبی بود؟ فرمود: بله.
دلیل دیگر بر نبوت حضرت آدم، اجماع سلف و اهل سنت بر نبوت آن حضرت است.[327]بنابراین انکار نبوّت حضرت آدم کفر است.[328]اگر گفته شود در حدیث آمده است که حضرت نوح اولین رسولی است که خداوند متعال مبعوث کرده است همچنانکه در صحیح مسلم نیز آمده است.در جواب گفته می شود: حضرت نوح اولین رسولی است که خداوند متعال او را برای کفار فرستاده است اما حضرت آدم و حضرت شیث برای تعلیم شریعت برای مؤمنین فرستاده شده است.[329]
نبوت حضرت محمد علیه و سلم:
و اما ثبوت نبوّت حضرت محمد علیه و سلم بدین طریق است: حضرت محمد علیه و سلم ادعای نبوت نموده و معجزه ظاهر کرده است و هر کس که ادعای نبوت نموده و معجزه ظاهر نماید آن شخص نبی است. ادعای نبوت آن حضرت به تواتر معلوم شده است.
و اظهار معجزه رسول اکرم صلی الله علیه وسلم به دو دلیل ثابت است:
اول: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم کلام خداوند متعال را اظهار نموده و بلغاء را به معارضه با آن دعوت نمود بلغاء عرب با وجود سرآمد بودنشان و استاد کامل بودنشان در بلاغت، و با وجود اینکه خیلی حرص به تحدّی و معارضه داشتند از معارضه با آن، با آوردن کوتاهترین سوره همانند سوره ایی از کلام خداوند متعال عاجز ماندند.[330] بعد از عجز آنان از معارضه با حروف به مقاتله با شمشیر روی آوردند این عجز بلغاء عرب قطعاً دلالت می کند بر اینکه قرآن از طرف خداوند متعال است و این دلالت، صدق دعوای پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را با علم عادی به اثبات میرساند بطوریکه هیچ یک از احتمالات عقلی نمیتواند خدشه ایی در آن بوجود آورد.
دوم: امور خارق العاده فراوانی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نقل شده که به حد تواتر نیز رسیده است.[331]
تعداد انبیاء:
(وَ قَد رُوِیَ بَیانُ عَدَدِهِم فِی بَعضِ الاَحادِیثِ وَ الاَولی اَن لا یُقتَصَر عَلی عَدَدٍ فِی التَّسمِیَةِ فَقَد قالَ اللهُ تَعالی: مِنهُم مَن قَصَصنا عَلَیکَ وَ مِنهُم مَن لَم نَقصُص عَلَیکَ، وَ لایُؤمَنُ فِی ذِکرِ العَدَدِ اَن یَدخُلَ فِیهِم مَن لَیسَ مِنهُم اَو یَخرُجَ مِنهُم مَن هُوَ فِیهِم)
ترجمه: در بعضی از احادیث عدد انبیاء بیان شده است، اما بهتر آن است که در ذکر نام آنان، عددی را معین نکنیم، چون خداوند متعال فرموده است: «سر گذشت بعضی از آنها را برای شما بازگو نموده و بعضی را باز گو ننموده ایم» در بیان عدد، بیم آن می رود که کسی که پیامبر نیست جزء آنان به حساب آید و یا کسی که پیامبر است از زمره آنان خارج شود.
(در بعضی از احادیث عدد انبیاء بیان شده است) در روایتی آمده است که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از تعداد انبیاء پرسیده شد در پاسخ فرموده اند: «مائة الف و اربعة و عشرون» یعنی: یکصد و بیست و چهار هزار نفر و در روایتی دیگر آمده است: «مائتا الف و اربعة و عشرون» یعنی: دویست و بیست و چهار هزار نفر.[332]
(اما بهتر آن است که در ذکر نام آنان، عددی را معین نکنیم) چون احادیثی که در مورد تعداد انبیاء آمده است اختلاف دارند و خداوند متعال هم در سوره غافر آیه 78 فرموده اند: «مِنهُم مَن قَصَصنا عَلَیکَ وَ مِنهُم مَن لَم نَقصُص عَلَیک» یعنی: سر گذشت بعضی از آنها را برای شما بازگو نموده و بعضی را باز گو ننموده ایم. بنابراین اگر در مورد انبیاء عدد معینی بگوئیم؛ اگر عددی بیش از تعداد انبیاء ذکر شود ممکن است کسی را که پیامبر نبوده از جمله پیامبران محسوب نمائیم و اگر عددی کمتر از تعداد انبیاء ذکر شود ممکن است کسی را که پیامبر است از جمله پیامبران خارج نمائیم.
در شرح العقائد النسفی در توضیح این مسئله آمده است: خبری که تعداد انبیاء را روایت می کند خبر واحد است و خبر واحد نیز بنابر تقدیر اشتمالش بر تمام شرائط مذکور در کتب اصول فقه، تنها مفید ظن است و ظن نیز در باب اعتقادیات معتبر نیست خصوصاً هر گاه خبر واحد شامل اختلاف روایات باشد. و حکم به موجب حدیث، مخالف ظاهر کتاب هم است و ظاهر کتاب (قرآن) این است که بعضی از انبیاء برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ذکر نشده است. و نیز حکم به موجب حدیث، این احتمال را دارد که بعضی از انبیاء را از غیر انبیاء و بعضی از غیر انبیاء را از جمله انبیاء شمارش کرده شود بدلیل اینکه اسم عدد، اسمی خاص است در مدلول خودش، و احتمال زیاد و نقصان ندارد. مثلاً: عدد 124 هزار تنها شامل 124 هزار است نه کم و نه زیاد.[333]
نام پیامبرانی که در قرآن ذکر شده است:
تعداد پیامبرانی که در قرآن ذکر شده 25 پیامبر است و در ابیاتی که ذکر می شود نام آنان بیان خواهد شد:
اسماء رسل الله فی القرآن | خمس و عشرون فخذ بیان | |
هم: آدم، ادریس، نوح، هود | یونس، الیاس، الیسع، داود | |
اسحاق، ابراهیم، لوط، موسی | ذوالکفل، یحیی، زکریا، عیسی | |
شعیب، ثم صالح، ایوب | هارون، ثم یوسف، یعقوب | |
ثم سلیمان، و اسماعیل | محمد ختمهم الجلیل[334] |
نام پیامبرانی که در قرآن ذکر شده 25 نفر است: آنان: آدم، ادریس، نوح، هود، یونس، الیاس، الیسع، داود، اسحاق، ابراهیم، لوط، موسی، ذوالکفل، یحیی، زکریا، عیسی، شعیب، صالح، ایوب، هارون، یوسف، یعقوب، سلیمان، اسماعیل و خاتم انبیاء حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم است.
انبیاء چگونه انسانهائی بوده اند:
(وَ کُلُّهُم کانُوا مُخبِرِینَ مُبَلِّغِینَ عَنِ اللهِ تَعالی صادِقِینَ ناصِحِینَ وَ اَفضَلُ الاَنبِیاءِ مُحَمَّدٌ عَلَیهِ الصَّلوةُ وَالسَّلامُ)
ترجمه: همه پیامبران، از طرف خداوند متعال خبر دهندگان و مبلغینی صادق و دلسوز و ناصح بوده اند و برترین انبیاء حضرت محمد علیه الصلوة و السلام است.
(خبر دهندگان و مبلغینی صادق و دلسوز و ناصح بودند) چون معنی نبوت و رسالت مخبر و مبلغ بودن آنان است.[335] انبیاء اخبار و اوامر و نواهی خداوند متعال را به بندگان می رسانند و در گفته های خود صادق و راستگو و ناصحِ خلایق هستند تا فائده بعثت و رسالت باطل نشود. اگر انبیاء در گفته های خود صادق نباشند هیچکس گفته های آنان را باور نمی کند و در نتیجه فایده بعثت و رسالت که رساندن اوامر و نواهی خداوند متعال به بندگان و رهانیدن آنان از ظلمات و کفر است حاصل نخواهد شد.
در کتاب شرح العقائد النسفی آمده است: در عبارات فوق اشاره است به معصوم بودن انبیاء از دروغ خصوصاً در مواردی که متعلق به امر شریعت و تبلیغ احکام شرعی و ارشاد مردم باشد. و عصمت انبیاء از دروغ عمد، به اجماع امّت ثابت است و اما به سهو نیز در نزد اکثر علماء ثابت است.[336] اما در مورد عصمت انبیاء از سایر گناهان تفصیل وجود دارد که بطور خلاصه ذکر می شود و توضیحات بیشتر در کتب مطول مانند شرح المقاصد آمده است. عقیده جمهور علماء بر وجود عصمت انبیاء از هر چیزی که منافی مقتضای معجزه باشد است.[337]
در شرح المقاصد جلد 2 صفحه 193 آمده است: مذهب در نزد ما، انبیاء از گناهان کبیره بعد از بعثت مطلقا معصوم هستند و از انجام گناهان صغیره بطور عمد نیز معصوم هستند نه سهواً، اما آنان به گناه صغیره اصرار نورزیده بلکه متنبه و آگاه شده و به سایرین نیز اطلاع می دهند. در کتاب حصون الحمیدیه آمده است: امانت یعنی عصمت برای رسولان واجب است، و عصمت یعنی حفظ ظاهر و باطن انبیاء از تلبس[338] به معصیت است. ضد امانت یعنی خیانت، برای انبیاء محال است. انبیاء از گناهان ظاهری مانند: زنا و شرب خمر و دروغ و سایر منهیات ظاهری محفوظ هستند. و از منهیات باطنی مانند: حسد و کبر و ریاء و سایر منهیات باطنی نیز محفوظ هستند.
و بعضی از نصوص شرعی که با دیدن آن، اشخاصی وقوع معصیت را از آنان، توهم و تصور می نمایند آن نصوص متوهم، با تأویلات خوبی تأویل شده اند که این تأویلات در کتابهای تفسیر و شروح احادیث نبوی مذکور هستند. بنابراین اگر مکلفی از آن نصوص در حق پیامبران علیهم الصلوة والسلام دچار اشتباه شود برای فهمیدن تأویل آن نصوص به علمای بزرگوار خود مراجعه نمایند تا اعتقادشان موافق اعتقاد اهل سنت و جماعت باشد.[339] در کتاب ابوالمنتهی شرح الفقه الاکبر امام اعظم ابو حنیفه آمده است: همه انبیاء علیهم السلام از گناهان صغیره و کبیره و سایر قبائح منزّه هستند هم قبل از نبوت و هم بعد از نبوت.
در حاشیه ابوالمنتهی در توضیح این مطلب آمده است: مختار این است که انبیاء از وسوسه های شیطان و از دروغ و از گناهان کبیره و صغیره، عمداً و سهواً، قبل از بعثت و بعد از بعثت معصوم هستند. محدثین محقق و سلف صالح اعتقادشان، عصمت انبیاء از گناهان صغیره بطور عمد و از گناهان کبیره بطور مطلق هستند و نصوصی که اشعار بر صدور معصیت از آنان می نماید محمول بر ترک اولی هستند چون حسنات الابرار سیئات المقربین هستند. و ابن همام گفته است: مختار نزد جمهور اهل سنت، عصمت انبیاء از گناهان کبیره و از گناهان صغیره منفّره هستند.[340]
برترین انبیاء حضرت محمد علیه الصلوة و السلام است:
(برترین انبیاء حضرت محمد علیه الصلوة و السلام است) به این دلیل که خداوند متعال در سوره آل عمران آیه 110 خطاب به امّت محمد صلی الله علیه و سلم فرموده اند: «کُنتُم خَیرَ اُمَّةٍ اُخرِجَت لِلنّاسِ تَأمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وَ تَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ» یعنی: شما (ای پیروان محمد) بهترین امتی هستید که به سود انسانها آفریده شده اید، امر به معروف می کنید و نهی از منکر می نمائید. و شکی نیست که خیریّت امتی بحسب کمال آنان در دین است و کمال امّت در دین نیز تابع کمال پیامبری است که امّت، تابع آن پیامبر است.[341] وقتی که این امت بنا بر فرموده خداوند متعال بهترین امت است پس رسول آن امت بطریق اَولی بهترین رسولان است. اگر برتری پیامبر صلی الله علیه وسلم نبود امت او هم بهترین امتها نمی شد.
و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نیز در حدیثی فرموده اند: «انا اکرم الاولین و الآخرین و لا فخر لی» یعنی: من گرامی ترین و برترین اولین (انسانهای گذشته) و آخرین (انسانهای آینده) هستم و برای من فخر وجود ندارد.[342] در رمضان افندی آمده است: در اینکه حضرت آدم برتر و افضل است و یا حضرت محمد علیهما السلام اختلاف نظر وجود دارد. بعضی گفته اند: حضرت آدم از حضرت محمد علیه الصلاة و السلام افضل است و بعضی گفته اند: حضرت محمد علیه الصلاة و السلام از حضرت آدم افضل است اما نظر اخیر بنابر دلائلی که گفته شد از نظر اوّلی اصح می باشد.[343]
در بیان ملائکه
(وَ المَلائِکَةُ عِبادُاللهِ تَعالی العامِلُونَ بِاَمرِهِ وَ لایُوصَفُونَ بِذُکُورَةٍ وَ لا اُنُوثَةٍ)
ترجمه: فرشتگان بندگان خداوند متعال و عاملان به اوامر او بوده و با صفت ذکورت و انوثت متصف نمی باشند.
(ملائکه) جمع مَلَک است. مَلَک مأخوذ از اَلوکَة است به معنی پیغام، رسالت. چون ملائکه (فرشتگان) واسطه بین خداوند متعال و انسانها هستند، آنان فرستادگان خداوند متعال و یا مانند فرستادگان بسوی آنان هستند.[344] عقلاء بعد از اتفاق به اینکه ملائکه موجوداتی قائم به نفس خود هستند در حقیقت ملائکه اختلاف نظر دارند. اکثر متکلمین بر این عقیده هستند که ملائکه (فرشتگان) اجسام لطیفی بوده،که قادر هستند به اشکال گوناگون درآیند.[345]
نصوص و دلائل شرعی وارد شده که نشان می دهند فرشتگان چند نوع هستند: بعضی از فرشتگان حاملان عرش هستند، بعضی از فرشتگان بر دور عرش طواف می کنند، بعضی از آنان، از بزرگان ملائکه هستند مانند: حضرات جبرائیل و میکائیل و اسرافیل، و بعضی از آنان، ملائکه جنت هستند، و بعضی از آنان، ملائکه جهنم هستند، و بعضی از آنان، موکل بر بنی آدم هستند، و بعضی از آنان، کاتبان اعمال هستند، و بعضی از آنان، موکل بر تدبیر احوال عالَم هستند، و بعضی نیز فرستادگان خداوند متعال بسوی انبیاء جهت رساندن وحی هستند. و باز نصوص و دلائلی وجود دارد بر اینکه آنان قادر به انجام اعمال شاقّه و بزرگی هستند که هزاران انسان بلکه همه انسانها از انجام آن عاجز هستند.[346]
(عاملان به اَوامر او بوده) فرشتگان عامل به اوامر خداوند متعال هستند. خداوند متعال در سوره انبیاء آیه 27 فرموده است: «لا یَسبِقُونَهُ بِالقَولِ وَ هُم بِاَمرِهِ یَعمَلُونَ» یعنی: فرشتگان پیش دستی نمی کنند به خداوند متعال به هیچ سخن، و ایشان به فرمان وی کار می کنند. و نیز در آیه 19 سوره انبیاء فرموده است: «لا یَستَکبِرُونَ عَن عِبادَتِهِ وَ لا یَستَحسِرُونَ» یعنی: سرکشی نمی کنند از عبادت خداوند و (از عبادت خداوند) عاجز نمی شوند. این آیات بر اطاعت کامل فرشتگان از خداوند متعال دلالت دارند.
(و با صفت ذکورت و انوثت متصف نمی باشند) چون دلیل نقلی که دلالت بر اتصاف فرشتگان بر ذکورت و انوثت داشته باشد وجود ندارد و عقل نیز بر اتصاف آنان به ذکورت و انوثت دلالت نمی کند.[347] بلکه عقل بر متصف نشدن آنان دلالت می کند چون ذکورت و انوثت، در چیزی که متناسل بوده و تولید نسل می کند پدیدار می شود در حالیکه فرشتگان تولید نسل نمی کنند.[348]
حکم کسی که فرشتگان را انکار کند:
به اتفاق مسلمانان انکارشان کفر است بدلیل اینکه خداوند متعال در سوره نساء آیه 136 فرموده است: «وَ مَن یَکفُر بِاللهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رَسُلِهِ وَ الیَومِ الآخِرِ فَقَد ضَلَّ ضَلالاً بَعِیداً» یعنی: هر کس به خدا و فرشتگان و کتابهای خداوند و روز رستاخیز کافر شود (و یکی از آنها را نپذیرد) واقعاً در گمراهی دور و درازی افتاده است.
کتابهای آسمانی
(وَ لِلّهِ تَعالی کُتُبٌ اَنزَلَها عَلی اَنبِیائِهِ عَلَیهِم الصَّلوةِ وَ السَّلامِ وَ بَیَّنَ فِیها اَمرَه وَ نَهیَهُ وَ وَعدَهُ وَ وَعِیدَهُ)
ترجمه: و خداوند متعال کتابهائی دارد که آنها را بر انبیاء خود نازل نموده است و در آنها امر و نهی و وَعد[349]و وَعِید[350] خود را بیان نموده است. همه کتابها، کلام نفسی خداوند متعال است و کلام نفسی خداوند واحد است و تعدّد و تفاوت تنها در نظم مقرؤ (خوانده شده) با زبان و مسموع (شنیده شده) با گوش است.[351] پس تفاوت و تعدّدی را که ما در کتابهای نازل شده از طرف خداوند متعال می بینیم مانند تورات، انجیل، زبور و قرآن، تنها از نظر نظمی است که بر زبان رانده و با گوشها می شنویم نه از نظر کلام نفسی خداوند متعال بودن، چون کلام نفسی خداوند متعال صفت ازلی خداوند متعال است و تکثری در آن وجود ندارد.
در شرح العقائد النسفی آمده است: به اعتبار تعدد و تفاوت در نظم، برترین کتابها، اول قرآن بعد به ترتیب تورات، انجیل و زبور می باشد و خود قرآن نیز کلام واحد بوده و تفضیلی از حیث کلام خداوند بودن در آن متصور نیست. اما به اعتبار قرائت و کتابت تفضیل بعضی از سوره ها از سوره های دیگر جائز است و احادیثی نیز در مورد فضیلت بعضی از سوره ها آمده است و حقیقت تفضیل بعضی از سوره ها این است که قرائت آن از حیث ثواب بر قاری و مردم مفیدتر است و یا اینکه ذکر خداوند متعال در آن بیشتر است.[352] مثلاً سوره والعصر که در آن ترغیب به ایمان و عمل صالح و امر به معروف و نهی از منکر و غیره وجود دارد. و یا اینکه حضرت علی رضی الله عنه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم روایت می کند «سَیِّدُ القُرآنِ اَلبَقَرَةُ وَ سَیِّدُ البَقَرَةُ آیَةُالکُرسِی» یعنی: سید و بزرگ قرآن سوره بقره است و سید و بزرگ سوره بقره آیة الکرسی می باشد.
تعداد کتابهای نازل شده:
در مورد تعداد کتابهای نازل شده از طرف خداوند متعال، از حضرت ابوذر رضی الله عنه روایت شده است که می فرمایند: «قُلتُ: یا رَسُولَ اللهِ کَم کُتُبٍ اَنزَلَها اللهُ، قالَ: مِائَةَ کِتاب وَ اَربَعَة کُتُب، مِن ذلِکَ اَنزَلَ اللهُ عَلَی آدَمَ عَشَرَ صَحائِفَ وَ عَلَی شِیثَ خَمسِینَ صَحِیفَةَ وَ عَلَی اِدرِیسَ ثَلاثِینَ صَحِیفَةَ وَ عَلَی اِبراهِیمَ عَشَرَ صَحائِفَ وَ عَلَی مُوسَی التَّوراة وَ عَلَی دَاوُد اَلزَّبُور وَ عَلَی عِیسَی اَلاِنجِیلَ وَ اَنزَلَ عَلَی نَبِیِّکُم اَلقُرآن»
یعنی: گفتم یا رسول الله خداوند متعال چند کتاب نازل نموده است؟ فرمود: 114 کتاب، از آنها بر حضرت آدم 10 صحیفه، بر حضرت شیث 50 صحیفه، بر حضرت ادریس 30 صحیفه، بر حضرت ابراهیم 10 صحیفه نازل نمود و بر حضرت موسی تورات[353] را و بر حضرت داود زبور[354] را و بر حضرت عیسی انجیل[355] را نازل نمود و بر نبی شما قرآن[356] را نازل نمود.
معراج و اسراء
معراج:
(وَالمِعراجُ لِرَسُولِ اللهِ عَلَیهِ الصَّلوةُ وَالسَّلامُ فِی الیَقظَةِ بِشَخصِهِ اِلی السَّماءِ ثُمَّ اِلی مَا شَاءَ اللهُ تَعَالی مِنَ العُلی حَقٌّ)
ترجمه: معراج[357] برای رسول الله علیه و سلم در حالت بیداری و همراه با جسم، به آسمانها و سپس به هر مکانی از مکانهای عالی که خداوند متعال خواست حق است.
(معراج) در مورد مسئله معراج رسول الله علیه و سلم نکاتی وجود دارد که به اختصار به آنها اشاره می نمائیم: اول اینکه اسراء و معراج چیست؟ و آیا معراج رسول الله صلی الله علیه و سلم در حالت خواب به وقوع پیوسته است و یا در حالت بیداری؟ و آیا تنها بوسیله روح اتفاق افتاده است و یا شخصاً و جسماً؟
به رفتن پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در شب، از مسجد الحرام به بیت المقدس را اسراء می گویند که با نص قرآن ثابت شده است. خداوند متعال در سوره اسراء آیه 1 فرموده است: «سُبحانَ الَّذِی اَسری بِعَبدِهِ لَیلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَی المَسجِدِ الاَقصَی» یعنی: منزه است آن خدائی که ببَرد بنده خود را شبی از مسجد الحرام (مکه) بسوی مسجد الاقصی (بیت المقدس). بنابراین اسراء رسول الله علیه و سلم قطعی بوده و با کتاب و سنت به ثبوت رسیده است. پس هر کس منکر اسراء شود کافر می شود. اما معراج رسوالله علیه و سلم یعنی عروج و رفتن از زمین بسوی آسمان با احادیث مشهور[358] ثابت شده است و هر کس منکر معراج رسوالله علیه وسلم شود مبتدع[359] می شود.[360] و اما رفتن رسول الله علیه و سلم از آسمانها بسوی جنت و عرش و غیره با اخبار احاد[361] ثابت است.
آیا معراج رسول الله در خواب بوده و یا در بیداری:
و اما در مورد این مسئله که آیا معراج رسول الله تنها بوسیله روح و در حالت خواب اتفاق افتاده و یا در حالت بیداری و شخصاً و جسماً. همانطور که در گذشته ذکر شد معراج رسول الله صلی الله و علیه و سلم شخصاً و جسماً اتفاق افتاده است. علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائد می گوید: که معراج با روح و جسد به وقوع پیوسته است. و نیز مولوی محمد صالح در نور العقائد می گوید: که معراج با جسد و روح با هم به وقوع پیوسته است نه تنها با یکی از آنها.
آیا رسول الله در معراج خداوند متعال را با چشمانش دیده است؟
حال این سؤال پیش می آید که آیا رسول الله صلی الله علیه و سلم در شب معراج خداوند متعال را با قلبش رؤیت نموده است و یا با چشمانش؟ علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائد در پاسخ به این سؤال می گوید: «الصحیح انه صلی الله علیه و سلم انما رأی ربّه بفؤاده لا بعینه»[362] یعنی: صحیح آن است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم خداوند متعال را با قلبش رؤیت نموده است نه با چشمانش. در کتاب النبراس شرح شرح العقائد النسفی در پاسخ به این سؤال مطالبی را آورده است که به اختصار در اینجا ذکر می کنیم:
علماء خلف و سلف در مورد این مسئله چند گروه شدند: گروهی کلاً رؤیت را انکار کرده اند مانند حضرت عایشه و عبدالله بن مسعود (بنا به روایت مشهور) و ابوهریره رضی الله عنهم. گروهی دیگر معتقد به رؤیت با قلب هستند که این نظر از حضرت ابن عباس روایت شده است. گروهی دیگر معتقد به رؤیت با چشم هستند که این نظر، روایت مشهور از ابن عباس رضی الله عنه می باشد و شیخ ابوالحسن اشعری نیز بر این عقیده است. و در شرح صحیح مسلم نوشته امام محی الدین نووی آمده است که این رأی و نظر، نزد اکثر علماء راجح می باشد. گروهی دیگر معتقد به توقف می باشند (یعنی نه می گویند با چشم دید و نه می گویند با قلب) و این رأی سعید ابن جبیر است.[363]
حاصل کلام اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم قبل از هجرت و در یک شب، از مکه مکرمه به همراهی حضرت جبرئیل به بیت المقدس رفته و از آنجا بسوی آسمانها برده شده و همان شب نیز به مکه مکرمه باز گشته است. قصه معراج در حدیثی طولانی آمده است و ما به جهت اختصار از ذکر حدیث معراج صرف نظر می کنیم. هنگامیکه رسول الله علیه و سلم پس از باز گشت از معراج، واقعه را برای مردم بازگو نمودند عدّه ایی انکار نمودند. شاید در این زمان و برهه هم کسانی باشند و بگویند که چطور ممکن است در یک شب، اینهمه اتفاقات واقع شود و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بتواند در یک شب آنهمه مسیر را طی نماید که به سالها زمان نیاز دارد و شاید بعضی کلاً وقوع چنین رویدادی ر ا محال دانسته و اصلاً باور نداشته باشند، به این اشخاص باید گفت که:
اولاً: معراج معجزه بوده و قابل مقایسه با قوانین عادی نیست.
دوماً: اگر آنان لحظه ای تأمل نموده و به اطراف خود نظر افکنند و به اتفاقاتیکه در این زمان در جهان روی می دهد را ملاحظه نمایند جائی برای انکار نخواهند داشت. در این برهه از زمان، اتفاقاتی روی می دهد که خیلی شگفت انگیز است مثلاً انسانها می توانند با فضا پیما و موشکهای دست ساز خود در مدت خیلی کم به کُرات سماوی بروند و در آنجا به مطالعه بپردازند و ماهواره هایی را می سازند که با سرعت خیلی زیاد به دور زمین در گردشند. دستگاه هایی را می سازند که تنها با فشار دادن یک دکمه می توانند در یک لحظه مسیرهای طولانی را طی نمایند.
در مدت زمان کمی به ماه و ستارگان بروند و اینهمه اتفاقات بدست بشری عاجز که خود، مخلوق خداوند متعال است اتفاق می افتد. اگر ما این اتفاقات پیرامونی خود را با چشمان خود می بینیم و باور می نمائیم چطور و با چه جرأتی معراج رسول اکرم صلی الله علیه و سلم را باور نمی کنیم. چطور می توانیم انکار نمائیم و یا حتی تردید نمائیم که خداوند متعال با آنهمه عظمت و قدرتی که دارد و خالق همه موجودات است قادر به بردن بنده ایی از بندگان خود به هرجائی و با هر سرعتی که خواست نمی باشد اما مخلوق آن خداوند خالق، قادر به انجام این همه اعمال است. آیا خداوندی که رعد و برق را خلق کرده و در یک لحظه نور آن را از آسمان به زمین می رساند قادر به بردن رسول اکرم صلی الله علیه و سلم از زمین بسوی آسمان نیست.
کرامات اولیاء
کرامات:
(وَ کَراماتُ الاَولیاءِ حَقٌّ)
ترجمه: و کرامات اولیاء حق است.
(کرامات) کرامات جمع کرامت است به معنی تکریم و اکرام.
اولیاء:
(اولیاء) اولیاء جمع ولی است. ولی کسی است که بقدر امکان عارف و آگاه به ذات و صفات خداوند متعال بوده و مواظبت کننده بر طاعات و اجتناب کننده از معاصی و اعراض کننده از انغماس در لذات و شهوات است.
کرامت ولی چیست؟
کرامت ولی یعنی ظهور عمل خارق العادهو غیر عادی از طرف ولی و افراد صالح و بدون ادعای نبوت است.
تقسیمات اعمال خارق العاده:
اعمال غیر عادی و خارق العادات همان طور که در گذشته نیز ذکر شد به پنج نوع تقسیم می شود:
1ـ معجزه: از انبیاء ظاهر می شود همراه و مقارن با ادعای نبوت.
2ـ ارهاص: عملی است که قبل از بعثت نبی از نبی ظاهر می شود.
3ـ کرامت: عملی است که از ولی و افراد صالح ظاهر می شود بدون ادعای نبوت.
4ـ معونت: عملی است که از مؤمنین عوام ظاهر می شود.
5ـ استدراج: عملی است که بدست کافر و یا مؤمن فاسق و فاجر ظاهر می شود. به نوع پنجم به این علت استدراج می گویند که این عمل تدریجاً سبب وصول آن شخص به آتش جهنم می شود.
در کتاب ابوالمنتهی شرح فقه الاکبر آمده است: اما امور خارق العاده ائی که از دشمنان خداوند متعال صادر می شود مانند ابلیس و فرعون علیهما اللعنة و دجال، همانطور که در اخبار و روایات آمده است ما به آن اعمال معجزه نمی گوئیم چون معجزه مختص به انبیاء است و کرامت هم نمی گوئیم چون کرامت منحصر به اولیاء است، بلکه به آن اعمال صادره از دشمنان خداوند متعال قضاء حاجات (برآوردن احتیاجات) می گوئیم. حال این سؤال پیش می آید که چرا خداوند متعال احتیاجات دشمنان خودش را برآورده می کند؟ جهت بر طرف کردن این سؤال و بیان حکمت این عمل خداوند متعال امام اعظم ابوحنیفه می فرمایند:
خداوند متعال جهت استدراج[364] آنان (مکر و فریب آنان در دنیا) و عقوبتشان (در آخرت) احتیاجات آنان را برآورده می نماید. و آنان نیز به سبب بر آورده شدن احتیاجاتشان فریب خورده و به طغیان و کفر خودشان افزایش داده و مستحق عذابی دردناک می شوند.[365] و در چند سطر پائین تر آمده است: «قال رَسُولُ الله صَلی اللهُ عَلَیه وَ سَلّم: اِذا رأیتَ الله تعالی یُعطِی لِلعَبدِ ما یُحبُّ وَ هُو مُقِیمٌ عَلی المَعصِیةِ فاِنَّما ذلِکَ مِنهُ استِدراجٌ»[366] ترجمه: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند: وقتیکه دیدی خداوند متعال به یک شخص هر چه دوست دارد می دهد در حالیکه او مصرِّ بر انجام معصیت و گناه است آن استدراج از طرف خداوند متعال است. یعنی: شخصی مصرِّ بر انجام خلاف و گناه است مثلا کارش ربا خواری است ولی با این حال هر چه بخواهد خداوند متعال به او می دهد و کارش به ظاهر رو به جلو است. این استدراج از طرف خداوند متعال است وقتی که او می بیند با اینکه عمل گناه انجام می دهد ولی باز هم خداوند هر چه بخواهد می دهد فریب خورده و بیش از پیش غرق گناه و خلاف می شود و بدین وسلیه گرفتار عذابی دردناک در جهنم می شود.
دلیل حقانیت کرامت:
علامه سعدالدین تفتازانی در مورد این مسئله آورده است: دلیل بر حقانیت کرامت چیزهایی است که از بسیاری از صحابه و از اشخاص بعد از صحابه متواتر شده است بطوریکه انکار آن ممکن نیست اگر چه تفاصیل کرامت احاد باشد. و دلیل دیگر اینکه، قرآن مجید دال و ناطق به ظهور کرامت از حضرت مریم و وزیر حضرت سلیمان (آصف بن برخیا) است. و بعد از ثبوت وقوع کرامت دیگر نیازی به اثبات جواز کرامت نیست.[367]
توجه: باید توجه داشت که از هر کس که ریاضات بسیار کشیده و روح خود را تقویت نماید می تواند اعمال خارق العاده ظاهر شود گر چه آن شخص کافر باشد مانند مرتاضان هندوستان که گفته می شود آنان با ریاضات بسیار می توانند در آسمان پرواز کنند. و یا سایر اعمالی که در این زمان، از انسانهای فاسق و فاجر ظاهر می شود و این آزمایش سختی است که در برابر ضعفای مسلمین قرار دارد و سبب گمراه و بدبین شدن و سوء اعتقاد داشتن به شریعت می شود. پس باید هوشیار بوده و نباید هر عمل غیر عادی را که از هر کس ظاهر می شود بدون تأمل قبول نمائیم. نباید هر عمل غیر عادی که از فُسّاق و گمراهان به ظهور می رسد قبول نموده و نام کرامت بر آن بگذاریم. هر عمل غیر عادی کرامت نیست و هر کس که عمل غیر عادی از خود ظهور نماید ولی نیست.
پس ای مسلمانان همیشه و در همه حال کرامت را قبول نموده و استدراج را قبول ننمائیم. اگر قبول نمائیم همانطور که گفته شد بتدریج سبب وصول ما به جهنم خواهد شد.
کرامت چگونه ظاهر می شود:
(فَتَظهَرُ الکَرامَةُ عَلَی طَرِیقِ نَقضِ العَادَةِ لِلوَلِیِّ مِن قَطعِ المَسافَةِ البَعِیدَةِ فِی المُدَّةِ القَلِیلَةِ وَ ظُهُورِ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ وَ اللِّباسِ عِندَ الحاجَةِ وَالمَشیِ عَلَی المَاءِ وَالطَّیرانِ فِی الهَواءِ وَ کَلامِ الجَمَادِ وَالعَجماءِ وَ غَیرِ ذلِکَ مِنَ الاَشیاءِ)
ترجمه: کرامت بر خلاف عادت برای ولی ظاهر و نمایان می شود مانند: پیمودن مسافت دور در مدت زمان کوتاه و ظهور و حاضر شدن غذا و نوشیدنی و لباس هنگام نیاز، و راه رفتن بر روی آب، و پرواز در هوا، و سخن گفتن جمادات و حیوانات و چیزهای دیگر.
(مانند: پیمودن مسافت دور در مدت زمان کوتاه) مثل آوردن آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان تخت بلقیس را قبل از چشم بر هم زدن. با وجود دوری مسافت بین حضرت سلیمان که در بیت المقدس مستقر بود و بین بلقیس که در یمن مسقر بود. حضرت سلیمان خواست تخت بلقیس حاکم یمن را به بیت المقدس بیاورد. وزیر او آصف بن برخیا به آن حضرت گفت: قبل از اینکه چشم بر هم زنی تخت او را پیش شما خواهم آورد. خداوند متعال در سوره نمل آیه 40 می فرماید: «قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکتابِ اَنا آتِیکَ بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیکَ طَرفُک فَلَمّا رَآهُ مُستَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هذا مِن فَضلِ رَبِّی» ترجمه: کسی که علم و دانشی از خدا داشت گفت: من تخت (بلقیس) را پیش از آنکه چشم بر هم زنی، نزد تو خواهم آورد. هنگامیکه سلیمان تخت را پیش خود آماده دید گفت این از فضل و لطف پروردگار من است.
(ظهور و حاضر شدن غذا و نوشیدنی و لباس هنگام نیاز) روایت شده است زمانی که حضرت مریم به عبادت مشغول بود هیچکس غیر از حضرت زکریا نزد حضرت مریم نمی آمد و وقتی که حضرت زکریا از پیش حضرت مریم خارج می شد هفت در را می بست و وقتی که بر می گشت در زمستان میوه تابستانی و در تابستان میوه زمستانی نزد حضرت مریم می یافت. این کارها دلیلی بر جواز کرامت از اولیاء می باشد.[368] در سوره آل عمران آیه 27 آمده است «کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیهَا زَکَرِیّا المِحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقاً قالَ یا مَریَمُ اَنَّی لَکِ هَذا قَالَت هُوَ مِن عِندِاللهِ اِنَّ اللهَ یَرزُقَ مَن یَشاءُ بِغَیرِ حِسابٍ» یعنی: هرگاه که زکریا وارد عبادتگاه او (حضرت مریم) می شد نزد او روزی (غذا و چیزهای خوردنی) می یافت، (حضرت زکریا) گفت: ای مریم این روزی تو از کجاست؟ (حضرت مریم) گفت: این از جانب خداست. به تحقیق خداوند به هر کس که بخواهد بی حساب روزی می دهد.
(و راه رفتن بر روی آب) چنانکه از بسیاری از اولیاء نقل شده است. از بشر حافی نقل شده که ایشان بر روی دجله رفته و سجاده خود را انداخته و بر آن نماز می خواند.[369]
(و پرواز در هوا) چنانکه از جعفر طیار و لقمان سرخسی و سایر اولیاء نقل شده است.
جعفر ابن ابو طالب وقتی که در جنگ مؤته علم (پرچم) را بدست راست گرفت و دست راست او را قطع کردند علم را بدست چپ گرفت دست چپ او را نیز قطع کردند بعد از قطع شدن هر دو دست، آن حضرت علم را به آغوش کشید و در این حالت او را به شهادت رساندند. خداوند متعال به پاداش قطع شدن هر دو دست او، دو بال را در جنت به او عطا می نماید تا با آن پرواز نماید به این سبب به او جعفر طیار می گویند.
مصنف النبراس می گوید: در این کلام شارح ایراد وارد است چون پرواز آن حضرت بعد از مرگش است و پرواز بعد از مرگ نیز از بحث ما خارج است.
(و سخن گفتن جمادات و حیوانات) سخن گفتن جمادات : روایت شده است که در مقابل حضرت سلمان و حضرت ابو الدرداء کاسه ایی قرار داشت، کاسه تسبیح گفت و آنها تسبیح کاسه را شنیدند.[370]
(وحیوانات) سخن گفتن حیوانات مانند: تکلم سگ اصحاب کهف و تکلم یک گاو، چنانکه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم روایت شده است: مردی بر گاوی بار حمل کرده و آن را می برد، یک دفعه گاو روی به آن مرد کرده وگفت من برای اینکار (حمل بار) خلق نشدم بلکه من برای شخم زدن زمین خلق شدم. مردم گفتند: سبحان الله گاو سخن گفت، و پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم فرمودند: من به این ایمان آوردم. یعنی به اینکه خداوند متعال قادر به، به حرف آوردن گاو است.[371]
(نمونه های دیگر) مانند رؤیت امیرالمؤمنین حضرت عمر رضی الله عنه، از مدینه منوره و در حالی که در روز جمعه بالای منبر قرار داشت لشکریان خود را که در نهاوند قرار داشتند. در یک روز جمعه وقتی که حضرت عمر رضی الله عنه در مدینه منوره بالای منبر در حال خواندن خطبه بودند در این حالت لشکریان خود را که در نهاوند قرار داشتند رؤیت می کند لشکرکفار قصد گرفتن قله کوه و محاصره لشکریان اسلام را داشتند. حضرت عمر رضی الله عنه در حالت خواندن خطبه ندا می کند و می گوید: «یا سارِیَةُ اَلجَبَل یا سارِیَةُ اَلجَبَل» یعنی: ای ساریه[372] مواظب کوه باش مواظب کوه باش، یعنی کوه را تصرف کن و بدینوسیله ساریه را از مکر دشمن در پشت کوه ترسانید. و ساریه نیز نداء و فرمان حضرت عمر رضی الله عنه را در حالیکه در نهاوند قرار داشته و فاصله بین مدینه منوره و نهاوند که بیش از پانصد فرسخ است را شنید. و قبل از رسیدن دشمن به کوه، آن را تصرف کرده و بر آن مسلط شد و همین امر باعث شکست دشمن و پیروزی مسلمانان گشت. و این پیروزی فتح الفتوح لقب گرفت.
بعضی از منکران کرامات اولیاء، منکر این کرامت حضرت عمر رضی الله عنه شده و می گویند چطور ممکن است از فاصله پانصد فرسخی، ساریه صدای حضرت عمر رضی الله عنه را بشنود. در پاسخ این منکرین باید گفت که دستگاههایی که در این زمان ساخته شده اند می توانند در یک لحظه صدا و حتی تصویر را از یک نقطه به دورترین نقطه دنیا برسانند آنان با چشمان خود دارند می بینند حتی خودشان هم عملاً انجام می دهند زائرانی که برای زیارت بیت الله به مکه مکرمه می روند هر وقت که دلشان خواست با یک دستگاه تلفن با خانواده خودشان در هر نقطه دنیا مثلاً ایران تماس گرفته و صدای یکدیگر را شنیده و تصویر همدیگر را ببینند و این انتقال صدا و تصویر توسط دستگاههای ساخت بشر و مخلوق خداوند متعال بدون هیچ انکاری پذیرفته می شود، اما صدائی که توسط قدرت خداوند متعال انتقال داده می شود را نمی خواهند بپذیرند یا للعجب، آیا قدرت خداوند متعال و خالق بشر، در انتقال صدا از قدرت دستگاههای ساخت بشر کمتر است.
چند نمونه دیگر از کرامت:
نمونه دیگر: سم خوردن حضرت خالد بن ولید: در النبراس از قول الدمیری از علمای شافعی آورده است: نصاری حیره شخصی بنام عبدالمسیح را نزد خالد بن ولید فرستادند در حالیکه در دستش یک شیشه بود آن حضرت به او گفت: آن چیست؟ گفت: سم الساعه یعنی سمی که فی الفور می کشد می خواهم آن را بنوشم. حضرت خالدبن ولید آن سم را از دستش گرفته و با ذکر نام خداوند متعال آن را نوشید و هیچ صدمه ایی ندید نماینده نصاری از آنجا باز گشته و این عمل عجیب را به آنان خبر داد و آنان نیز بدون جنگ، مصالحه نمودند.[373]
نمونه دیگر: رود نیل در مصر بطور عادی هر سال یک بار از جریان باز می ماند تا وقتی که یک دختر باکره زیبائی نمی انداختند به جریان نمی افتاد. در زمانی که حضرت عمرو بن عاص از طرف عمر بن خطاب والی مصر بود این اتفاق افتاد. مردم نحوه جریان نیل را به والی گفتند. عمرو بن عاص این موضوع را به خلیفه خبر داد. حضرت عمر رضی الله عنه نامه ئی با این مضمون نوشت: «مِن عبدالله عمر امیر المؤمنین الی نیل اما بعد: فان کنتَ تجری من قِبَلکَ فلا تجر و ان کان الله یجریک فاسال الله الواحد القهار ان یجریک»[374] یعنی: از بنده خدا عمر امیرالمؤمنین به رود نیل: ای رود نیل اگر تو، به خواست و میل خودت جریان داری پس جاری نشو و اگر خداوند متعال تو را جاری می سازد پس از خداوند واحد قهار می خواهم تو را به جریان اندازد. وقتی که نامه را به نیل انداختند در حال، جاری گشته و تا به امروز نیز جاری است. امثال اینگونه کرامات و اعمال خارق العاده فراوان بوده و از شمارش خارج است.
دلیل انکار کرامت توسط اهل بدعت و اهل هوا:
در حاشیه شرح العقائد النسفی از قول نویسنده شرح المقاصد آورده است: انکار کرامت از اهل بدعت و اهل هواء عجیب نیست چون هرگز از خودشان کرامت مشاهده نشده است و نشنیدند که از رؤسایشان هم کرامتی ظاهر شده باشد با آنکه در امر عبادت و اجتناب از سیئات خیلی کوشا بودند، آنان نمی دانند که مبنای این امر (ظهور کرامت) صفاء عقیده و پاکیزگی نهان و اعتقاد طریقت و اختیار حقیقت است.[375]
دلیل معتزلی های منکر کرامت:
آنها می گویند اگر ظهور عمل خارق العاده از اولیاء جائز باشد کرامت با معجزه مشتبه شده و نبی از غیر نبی تشخیص داده نمی شود. به استدلال آنها اینگونه پاسخ داده می شود:
پاسخ به استدلال معتزلی های منکر کرامت:
(وَ یَکُونُ ذلِکَ مُعجِزَةً لِلرَّسُولِ الَّذِی ظَهَرَت هذِهِ الکَرامَةُ لِواحِدٍ مِن اُمَّتِهِ لِاَنَّهُ یَظهَرُ بِها اَنَّهُ وَلِیٌّ وَ لَن یَکُونَ وَلِیَّاً الّا وَ اَن یَکَونَ مُحِقِّاً فِی دِیانَتِهِ وَ دِیانَتُهُ الاِقرارُ وَالتَّصدِیقُ بِرِسالَةِ رَسُولِهِ مَعَ الطّاعَةِ لَهُ)
ترجمه: و ظهور کرامت معجزه است برای رسولی که این کرامت بوسیله یکی از افراد امّتش ظاهر شده است. چون با این کرامت، ولی بودن آن شخص معلوم می شود. و یک شخص نیز هرگز ولی نمی شود مگر اینکه در دیانت خودش صاحب حق باشد. و دیانتش نیز اقرار (زبانی) و تصدیق (قلبی) به رسالت رسولش، همراه با اطاعت از او می باشد.
(همراه با اطاعت از او می باشد) در اوامر و نواهی رسولش. پس اگر این ولی ادعای استقلال و عدم متابعت از رسولش نماید آن ولی، هرگز ولی نبوده و آن امور خارق العاده نیز توسط او ظاهر نخواهد شد. حاصل کلام اینکه امور غیر عادی و خارق العاده نسبت به نبی معجزه است خواه از طرف خود نبی ظاهر شود و خواه از طرف یکی از احاد امتّش. و نسبت به ولی کرامت است به جهت نبودن ادعای نبوت در ظهور آن عمل از طرف کسی که کرامت بدستش ظاهر شده است.
نبی با ولی در چند مورد متفاوت است: نبی باید عالم و آگاه به نبوت خود باشد، و به قصد، عمل خارق العاده اظهار نماید، و به موجب و مقتضی معجزاتی که دال بر نبوتش است حکم قطعی درباره خودش صادر کرده و بگوید اَنا نَبِیًّ یعنی: من نبی هستم. در سه مورد ذکر شده ولی بر خلاف نبی است چون بعضی از اولیاء عالم به ولایت خودشان نیستند، برای ولی لازم نیست قصداً اظهار خارق العاده نماید و به موجب کرامت، حکم قطعی به ولایت خودش صادر نمی نمایند و نمی گویند من ولی هستم.[376]
برترین انسانها بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم
(وَ اَفضَلُ البَشَرِ بَعدَ نَبِیِّنا عَلَیهِ الصَّلوةُ وَالسَّلامُ اَبُوبَکرٍ الصِّدِّیقُ ثُمَّ عُمَرُ الفارُوقُ ثُمَّ عُثمانُ ذِی النُّورَینِ ثُمَّ عَلِیٌّ المُرتَضی رَضِیَ اللهُ تَعالی عَنهُم)
ترجمه: برترین انسانها بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ابوبکر صدیق، سپس عمر فاروق، سپس عثمان ذی النورین، سپس علی مرتضی رضی الله تعالی عنهم می باشند.
(برترین انسانها بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه سلم) در شرح العقائد النسفی آمده است: اگر بعد از انبیاء گفته می شد خوب بود چون متنی که در عبارت آمده است توهّم افضل بودن حضرت ابوبکر از همه انبیاء به غیر پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم را می دهد در حالیکه این طور نیست و اگر بُعد زمانی را نیز اراده کرده باشد حضرت عیسی علیه السلام را باید تخصیص کرده و این طور می گفت بهتر بود برترین انسانها بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم به غیر از حضرت عیسی علیه السلام حضرت ابوبکر صدیق است چون اگر همه انسانهائی که بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم اراده بشود با حضرت عیسی علیه و سلم نقض می شود و اگر انسانهائی که بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم بدنیا می آید اراده کرده بشود افضل بودن حضرت ابوبکر صدیق از سایر صحابه را به اثبات نمی رساند چون بسیاری از صحابه قبل از آن حضرت بدنیا آمده اند.[377]
ابوبکر صدیق:
(ابوبکر صدیق) کسی که در واقعه نبوت بدون درنگ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را تصدیق و تأیید نمود. و در واقعه معراج نیز بدون تردید تصدیق کرد.[378]
صدیق: صیغه مبالغه در صِدق است یعنی بسیار راستگو. خداوند متعال در قرآن کریم حضرت ابوبکر صدیق را ستوده و ایشان را صاحب و یار حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم می نامد در سوره توبه آیه 40 می فرمایند: «اِلّا تَنصُرُوهُ فَقَد نَصَرَهُ اللهُ اِذ اَخرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثنَینِ اِذهُمَا فِی الغارِ اِذ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لاتَحزَن اِنَّ اللهَ مَعَنا» یعنی: اگر پیغمبر را یاری نکنید (خدا او را یاری می کند همانگونه که قبلاً) او را یاری کرد، آنگاه که کافران او را (از مکه) بیرون کردند در حالیکه (دو نفر بیشتر نبودند و) او دومین نفر بود هنگامیکه آن دو در غار (ثور جای گزیدند و در آن سه روز ماندگار) شدند (ابوبکر نگران بود که از سوی قریشیان به جان پیغمبر گزندی رسد) در این هنگام پیغمبر خطاب به رفیقش گفت: غم مخور که خدا با ماست.
آیا بزرگی و شرافتی والاتر و بزرگتر از این وجود دارد که خداوند متعال او را ستوده و بگوید او جزو دو نفری است که در آن روز های سخت که یکی از آنها پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بوده است و آن حضرت را صاحب و یار حضرت رسول بنامد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حدیثی فرمودند: «ما طَلَعت الشَّمسُ و لا غَربَت بَعدَ النَّبِیّین وَ المُرسَلِین عَلی اَحدٍ یَکُونُ اَفضَل مِن اَبی بَکرٍ» یعنی: بعد از انبیاء و رسولان، خورشید بر کسی که برتر از ابوبکر باشد طلوع و غروب نکرد[379]. این حدیث شریف، بعد از انبیاء و رسولان برتر و افضل بودن حضرت ابوبکر صدیق را از همه انسانها تصریح می کند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حدیث دیگری فرمودند: «لا یَنبَغِی لِقَومٍ فِیهِم اَبُوبَکرٍ اَن یَؤُمَّهُم غَیرُهُ»[380] یعنی: برای قومی لایق نیست وقتی ابوبکر در میانشان باشد کس دیگری برایشان امام شود. از عبدالله بن عمر رضی الله عنهما روایت شده است که می گوید رسول خدا صلی الله علیه وسلم به ابوبکر رضی الله عنه فرمود: «اَنتَ صَاحِبِی عَلَی الحَوضِ وَ صَاحِبِی فِی الغَارِ» [381] یعنی: تو دوست و همراه من در غار (ثَور) بودی و تو در کنار حوض همراه من هستی.
و در حدیث دیگری درباره حضرت ابوبکر رضی الله عنه فرموده است: «لَو کُنتُ مُتَّخِذاً خَلِیلاً لاتَّخَذتُ اَبابَکرٍ و لکنَّهُ اَخِی وَ صاحِبِی وَ قَد اِتَّخَذاللهُ عَزَّوَجَلَّ صاحِبَکُم خَلِیلاً»[382] یعنی: اگر دوست و یاری صمیمی بر می گزیدم همانا ابوبکر را انتخاب می کردم ولی او برادر و دوست من است و بی تردید خداوند عزوجل خودش، دوست شما را بعنوان خلیل و دوست برگزیده است.
دلائل اثبات کننده افضلیت حضرت ابوبکر صدیق فراوان است اما برای کسی که منصف است همین مقدار گفته شده کافی است تا افضلیت ابوبکر صدیق را قبول نموده و باور نماید.
عمر فاروق:
(سپس عمر فاروق) کسی که با رأی صائب خودش در قضایا و خصومات، حق و باطل را جدا کرد.[383] و بدین سبب ملقب به فاروق شد. فاروق یعنی جداکننده حق از باطل. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حدیثی فرموده است: «مَا مِن نَبِیٍّ الّا وَ لَهُ وَزِیرَانِ مِن اَهلِ السَّماءِ وَ وَزِیرَانِ مِن اَهلِ الاَرضِ فَاَمّا وَزِیرَایَ مِن اَهلِ السَّماءِ فَجِبرائیلُ وَ مِیکَائِیلُ عَلَیهما السلام وَ اَمّا وَزِیرَایَ مِن اَهلِ الاَرضِ فَاَبُوبَکرٍ وَ عُمَرُ رضی الله عنهما»[384] یعنی: هیچ پیامبری نیست مگر اینکه دو وزیر آسمانی و دو وزیر زمینی دارد. اما وزیران آسمانی من جبرائیل و میکائیل علیهما السلام است و وزیران زمینی من ابوبکر و عمر رضی الله عنهما می باشد.
از عبدالله بن عمر رضی الله عنهما از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم روایت شده که آن حضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند: «اِنَّ اللهَ جَعَلَ الحَقَّ عَلَی لِسَانِ عُمَرُ وَ قَلبِهِ»[385] یعنی: براستی خداوند حق را بر زبان و قلب عمر قرار داده است. این فرموده پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بزرگترین شرافت برای حضرت عمر رضی الله عنه بوده و نشان می دهد که گفتار و رفتار حضرت عمر همیشه بر حق بوده است. حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند: «لَو کانَ بَعدِی نَبِیٌّ لَکانَ عُمَر» یعنی: اگر بعد از من پیامبری بود همانا عمر بود.
با مسلمان شدن حضرت عمر مسلمانان با عزت و قدرتمند شدند پیامبر اکرم در این مورد فرموده است: «ما زِلنا اَعِزَّةً مُنذُ اَسلَمَ عُمَرُ»[386] یعنی: از وقتی که عمر مسلمان شد با قدرت و با عزت بودیم. از محمد بن حنفیه[387] روایت شده است: «قَال: قُلتُ لِاَبِی: اَیُّ النَّاسِ خَیرٌ بَعدَ النَّبِیِّ صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلّم؟ قالَ: اَبُوبَکرٍ، قُلتُ: ثُمَّ مَن؟ قَالَ: عُمَرُ، وَ خَشِیتُ اَن یَقُولَ عُثمَانُ، فَقُلتُ: ثُمَّ اَنتَ؟ قَالَ: مَا اَنا اِلّا رَجُلٌ مِنَ المُسلِمِینَ»[388] رواه البخاری و ابوداود. یعنی: محمد بن حنفیه فرزند حضرت علی رضی الله عنه فرمود: به پدرم گفتم: بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم چه کسی برترین انسانها است؟ گفت: ابوبکر، گفتم: بعد از او چه کسی؟ گفت: عمر، من ترسیدم (نفر بعدی را) عثمان بگوید، پس گفتم: بعد از او شما هستی؟ (پدرم) گفت: من کسی نیستم جز مردی از مسلمانان.
عثمان ذی النورین:
(سپس عثمان ذی النورین) ذی النورین یعنی صاحب دو نور. چون پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم دخترش حضرت رقیه رضی الله عنها را به همسری حضرت عثمان در آورد. سپس وقتی که حضرت رقیه رضی الله عنها از دنیا رفت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم حضرت ام کلثوم رضی الله عنها را به همسری آن حضرت در آورد و هنگامی که حضرت ام کلثوم رضی الله عنها از دنیا رفت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند «وَ لَو کَانَ عِندِی ثالِثَة لَزَوَّجتُکَهَا» یعنی: اگر نزدم دختر سومی داشتم حتماً او را برای شما تزویج می کردم.
در حاشیه ابوالمنتهی آمده است: «یُقالُ لَم یَجمَع بَینَ بِنتَی نَبِیٍّ مِن لَدُن آدَم اِلی خَتم النّبوةِ اِلّا عُثمان بن عَفان رَضِی اللهُ تعالی عَنهُ»[389] یعنی: گفته می شود از زمان حضرت آدم تا آخر نبوت (پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم) هیچ کس دو دختر یک پیامبر را با هم جمع نکرده است. (به همسری نگرفته است) به جز عثمان بن عفان رضی الله تعالی عنه. ترمذی از طلحه رضی الله عنه و ابن ماجه از ابوهریره رضی الله عنه روایت کرده اندکه پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «لِکُلِّ نَبِیٍّ رَفِیقٌ فِی الجَنَّةِ وَ رَفِیقِی فِیها عُثمانُ»[390] یعنی: هر پیامبر در بهشت رفیقی دارد و رفیق من هم در بهشت عثمان است.
علی مرتضی:
(سپس علی مرتضی رضی الله عنهم می باشند) وقتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به غزوه تبوک رفت علی رضی الله عنه را در مدینه گذاشت تا به امور شهر و خانواده حضرت رسیدگی کند. علی رضی الله عنه دلگیر شد و عرض کرد: ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم آیا مرا در میان زنان و بچه ها می گذاری؟ حضرت به او فرمود: «اَنتَ مِنّی بِمَنزِلَهِ هارونَ مِن مُوسی اِلّا اَنَّهُ لا نَبِیَّ مِن بَعدِی» یعنی: تو در نزد من مانند هارونی در نزد موسی هستی ، جز اینکه بعد از من پیغمبری نیست.[391]
احادیث و دلائل فراوانی وجود دارد که دال برتأیید ترتیب مذکور است. حضرت عبدالله بن عمر رضی الله عنهما روایت می کند: «کُنّا نَقُولُ وَ رَسُول اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم حَیٌّ، اَفضَلُ اُمَّتِهِ بَعدَهُ اَبُوبَکرٍ ثُمَّ عُمَرُ ثُمَّ عُثمَانُ فَیَبلَغُ ذلِکَ رَسُولَ اللهِ صَلَّی اللهِ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ فَلا یَنکِرُ» رواه الترمذی. یعنی: در حالیکه رسول الله زنده بود می گفتیم: برترین و بهترین امّتش بعد از رسول الله ابوبکر، سپس عمر، سپس عثمان است این سخن به رسول الله صلی الله علیه و سلم می رسید ولی (رسول الله این سخن ما را) انکار نمی کرد. از حضرت ابوحنیفه از مذهب اهل سنت و جماعت پرسیده شد (از عقیده اهل سنت و جماعت) فرمود: (اگر می خواهی سنی باشی) باید شیخین[392] را برتر بدانی و ختنین[393] را دوست بداری و مسح بر خفین[394] را جائز بدانی و در پشت هر خوب و فاجری نماز بخوانی.[395] [396]
خلافت خلفای راشدین و شرائط امام و حاکم
ترتیب خلافت خلفای راشدین:
(وَ خِلافَتُهُم عَلَی هَذا التَّرتِیبِ اَیضاً)
ترجمه: و خلافت آنان به این ترتیب است. خلافت یعنی نیابت آنان از رسول علیه السلام در اقامه دین به صورتی که بر تمام امّت اتباع ایشان واجب است به ترتیب مذکور در افضلیت آنان است. یعنی خلافت بعد از رسول صلی الله علیه و سلم اول برای حضرت ابوبکر، سپس برای حضرت عمر، سپس برای عثمان، سپس برای حضرت علی رضی الله عنهم اجمعین است. در شرح العقائد النسفی چگونگی برگزیده شدن آنان به خلافت آمده است که در اینجا بطور خلاصه ذکر می کنیم:
در روز وفات حضرت رسول صلی الله علیه و سلم، اصحاب کرام در سقیفه بنی ساعده جمع شده و بعد از مشاوره و منازعه، رأی آنان بر خلافت ابوبکر رضی الله عنه استقرار یافته و آن حضرت را به خلافت برگزیدند و حضرت علی رضی الله عنه نیز بعد از توقفی در محضر سایر اصحاب حاضر، با حضرت ابوبکر رضی الله عنه بیعت نمودند. و هنگامی که حضرت ابوبکر رضی الله عنه از زندگی نا امید شدند حضرت عثمان رضی الله عنه را فرا خوانده و حکم خلافت را برای حضرت عمر رضی الله عنه املا نمودند. بعد از اتمام نوشتن حکم، حضرت عثمان رضی الله عنه آن را به میان مردم آورده و آنان را به بیعت با کسی که در نامه و حکم آمده است فرا خواندند. مردم نیز بیعت نمودند. حضرت علی رضی الله عنه نیز با شخص نام برده شده در نامه بیعت نمودند و فرمودند با کسی که در این نامه هست بیعت می نمایم حتی آن شخص عمر باشد. و بدیت ترتیب بین صحابه رضی الله عنهم بر خلافت حضرت عمر رضی الله عنه اتفاق نظر واقع شد.
حضرت عمر رضی الله عنه نیز بعد از اینکه بوسیله ابو لؤلؤ مجروح شدند امر خلافت را به شورای شش نفره یعنی حضرت عثمان، حضرت علی، حضرت عبدالرحمن بن عوف، طلحة بن عبیدالله، زبیر بن العوام و سعد بن ابی وقاص رضی الله عنهم واگذار نمودند و آنان نیز از میان خودشان حضرت عثمان رضی الله عنه را به خلافت بر گزیدند و در محضر اصحاب کرام بیعت صورت گرفته و بر اوامر و نواهی آن حضرت مطیع شده و با آن حضرت نماز های جمعه و نمازهای عید را برجای آوردند.
بعد از اینکه حضرت عثمان رضی الله عنه شهید شده و امر خلافت را مجهول ترک نمودند بزرگان مهاجرین و انصار به اتفاق، حضرت علی رضی الله عنه را به خلافت بر گزیده و با آن حضرت بیعت نمودند.[397]
علت مخالفت ها و جنگ ها در زمان خلافت حضرت علی رضی الله عنه:
حال در اینجا این سؤال پیش می آید: اگر حضرت علی رضی الله عنه اَولی بوده و به خلافت بر گزیده شده باشد چرا در زمان خلافت آن حضرت، حضرت معاویه رضی الله عنه با آن حضرت مخالفت نموده و با آن حضرت جنگید؟
مخالفت ها و جنگ هائی که در زمان خلافت حضرت علی رضی الله عنه واقع شده است به علت نزاع در امر خلافت نیست بلکه به علت خطای اجتهادی است.
بعد از اینکه حضرت علی رضی الله عنه به خلافت بر گزیده شد گروهی از صحابه مانند حضرت عایشه رضی الله عنها و حضرت معاویه رضی الله عنه خواستار قصاص قاتلان حضرت عثمان رضی الله عنه شدند. آنان گمان می کردند که تأخیر در قصاص باعث جرئت عوام الناس و خروج آنان بر بزرگان می شود اما حضرت علی رضی الله عنه می خواست تا تثبیت امر خلافت، در قصاص آنان درنگ نماید چون شورشیان خیلی زیاد بودند به روایتی چهار هزار نفر و به روایتی بیست هزار نفر. آن اصحاب با این اجتهادشان با حضرت علی رضی الله عنه جنگ کردند. اما در امر خلافت هیچگونه ادعا و مخالفتی نداشتند. اعتقاد اهل سنت بر این است آنان در اجتهادشان بر خطا بوده و حق با حضرت علی رضی الله عنه بوده است.
خیالی در شرح خود بر شرح العقائد النسفی آورده است: فان معاویة و احزابه بَغَوا عن طاعته مع اعترافهم بانه افضل اهل زمانه و انه الاَحق بالامامة منه بشبهةٍ هی ترک القصاص عن قَتلة عثمان رضی الله عنه.[398] ترجمه: معاویه و گروهش با اینکه معترف به برتر بودن حضرت علی از اهل زمانش و بر حق بودن آن حضرت به امامت از خودش بودند از اطاعت حضرت علی سر پیچی نمودند به علت وجود یک شبهه بود و آن هم ترک قصاص از قاتلان حضرت عثمان رضی الله عنه بود.
خلافت چند سال است:
(وَالخَلافَةُ ثَلثُون سَنَةً ثُمَّ بَعدَهَا مَلِکٌ وَ اِمارَةٌ)
ترجمه: خلافت سی سال است و بعد از آن پادشاهی و سلطنت است. چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده است: «اَلخَلافَةُ بَعدِی ثَلاثُونَ سَنَةً ثُمَّ تَصِیرُ مَلِکاً عَضُوضاً»[399] یعنی: خلافت بعد از من سی (30) سال است سپس تبدیل به پادشاهی ظالمانه می شود. و حضرت علی رضی الله عنه نیز در سی امین سال از وفات رسول الله صلی الله علیه و سلم شهید شدند و سی سال تکمیل شد[400] و بنا به روایتی سی سال خلافت، با شش ماه خلافت حضرت حسن رضی الله عنه تکمیل شده است.[401]
حکم نصب و وجود امام (حاکم):
(وَالمُسلِمُونَ لابُدَّ لَهُم مِن اِمامٍ یَقُومُ بِتَنفِیذِ اَحکامِهِم وَ اِقامَةِ حُدُودِهِم وَ سَدِّ ثُغُورِهِم وَ تَجهِیزِ جُیُوشِهِم وَ اَخذِ صَدَقاتِهِم وَ قَهرِ المُتَغَلَّبَةِ وَالمُتَلَصِّصَةِ وَ قُطَّاعِ الطَّرِیقِ وَ اِقامَةِ الجُمَعِ وَ الاَعیادِ وَ قَطعِ المُنازَعاتِ الوَاقِعَةِ بَینَ العِبادِ وَ قَبُولِ الشَّهاداتِ القائِمَةِ عَلی الحُقُوقِ وَ تَزوِیجِ الصِغارِ وَ الصَّغائِرِ الَّذِینَ لا اَولِیاءَ لَهُم ِوَ قِسمَةِ الغَنَائِمِ وَ نَحوِ ذلِکَ)
ترجمه: برای مسلمانان جهت تنفیذ احکام و اجرای حدود[402] و پاسداری از مرزها و تجهیز و آماده سازی لشکریان و گرفتن صدقات[403] و سرکوب یاغیان و دزدان و راهزنان و بر پائی نمازهای جمعه و اعیاد و حل و فصل و برطرف نمودن منازعات و اختلافاتی که در میان مردم واقع می شود و قبول شاهدان حضور یافته برای اجرای حقوق و تزویج پسران و دختران صغیره ائی که بدون سر پرست و ولی هستند و تقسیم غنائم و مانند اینها، وجود یک امام و حاکم لازم است.
اجماع امت بر این است که نصب امام واجب است، اما آیا این وجوب، بر ذمه خداوند متعال است و یا بر ذمه مردم، آیا با دلیل سمعی واجب است و یا با دلیل عقلی، اختلاف رأی و نظر وجود دارد.
علامه سعدالدین تفتازانی در این مورد در شرح العقائد النسفی آورده است: مذهب و عقیده اهل سنت این است که نصب امام، با دلیل سمعی برای مردم واجب است. چون رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده است: «مَن مَاتَ وَ لَم یَعرِف اِمامَ زَمانِهِ مَاتَ مَیتَةً جاهِلِیَّةً» یعنی: هر کس بمیرد و آگاه و عارف به امام و حاکم زمان خودش نباشد به جاهلی و گمراهی مرده است. یعنی مانند جاهلیت بر گمراهی مرده است. چون اعراب در زمان جاهلیت همچنانکه جهت برپائی و برگزاری مراسم ها و اعمالشان، دین و مذهبی نداشتند سلطان و حاکمی که مردم مطیعش باشند و در میان مردم انصاف و عدالت را رعایت نموده و حقوق مظلومین را بگیرد نیز وجود نداشت و بدین خاطر آنان همانند مگس های رمنده و مار بزرگ سیاه رنگ، کسی، مطیع کسی نمی شد و طبق هیچ سنت و فرضی عبادت نمی کردند، پس هرکس آگاه به سلطان و حاکم زمان خودش نباشد همانند شخصی است که در زمان جاهلیت زندگی نموده و همانند جاهلان از دنیا رفته است.[404]
دلیل عقلی بر وجوب نصب امام توسط مردم:
امت اسلامی بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه و سلم، اَهَم مهمات را نصب امام (خلیفه، حاکم) رسول الله قرار داده اند حتی آنرا از دفن و تجهیز و تکفین نبی اکرم صلی الله علیه و سلم مقدم کرده اند و نیز بعد از وفات هر امام (خلیفه، سلطان) اینگونه عمل نمودند. در ضمن، بسیاری از واجبات شرعی متوقف بر وجود امام (خلیفه، سلطان) است.[405] و هر چیزی که واجبات شرعی متوقف برآن باشد شرعاً واجب است، پس نصب امام و حاکم واجب است.
شرایط امام و رهبر:
(ثُمَّ یَنبَغِی[406] اَن یَکُونَ الاِمامُ ظاهِراً لا مُختَفِیاً وَ لا مُنتَظَراً خُرُوجُه، وَ یَکُونَ مِن قُرَیشٍ لا یَجُوزُ مِن غَیرِهِم وَ لا یَختَصُّ بِبَنِی هاشِمٍ وَ اَولادِ عَلِی رَضِیَ اللهُ تَعالی عَنهُ)
ترجمه: سپس واجب است که امام ظاهر باشد، مخفی نباشد، و منتظر خروجش نباشند، و باید از قریش باشد و از غیر قریش جائز نیست و امام مختص به بنی هاشم و اولاد علی رضی الله عنه نیست.
آیا امام می تواند مخفی باشد:
(امام باید ظاهر باشد) تا مردم در مشکلاتشان به او مراجعه نمایند تا هدف و مقصود از نصب امام که چیزی جز مراجعه مردم در مشکلاتشان به او و رسیدگی امام به گرفتاریهای مردم نیست حاصل شود.[407] اما اگر امام در دسترس مردم و در میان آنان نباشد مردم هنگام گرفتاری و مشکلات و منازعات و اختلافات به چه کسی باید مراجعه نمایند.
(مخفی نباشد) امام نباید از ترس دشمنان و یا از ترس استیلاء و غلبه ظالمان مخفی و پنهان باشد، اختفاء و در دسترس نبودن امام، منافی غرض و هدف از نصب امام است.[408]
(و منتظر خروجش نباشند) نباید تا هنگام صلاح و امنیت زمان، و انقطاع و از بین رفتن همه شرّ و فساد، و انحلال و برچیده شدن نظام اهل ظلم و عناد منتظر امام بود.[409] بر خلاف نظر شیعه خصوصاً امامیه، که آنان در حق مهدی می گویند ما منتظر خروج او در زمان صلاح و اَمن هستیم، اما علماء ما می گویند که مهدی امامی عادل از فرزندان حضرت فاطمه است و خداوند متعال هر زمان که خواست او را خلق کرده و جهت یاری دینش بر می انگیزد.[410]
امامیه می گویند: ما منتظر امام مهدی هستیم، او از ترس دشمنانش پنهان شده است، و بزودی ظهور نموده و دنیا را بعد از اینکه پر از ظلم و جور شد از عدل و داد پر می کند.
پاسخ به امامیه: این نظر مردود است، چون اختفاء و نبودن امام، در عدم حصول اهداف مطلوب و مورد نظر از نصب امام تفاوتی ندارد، اهداف مطلوب و مورد نظر از نصب امام، اقامه و اجرای احکام شرعی و بسیاری از امور دنیوی و حفظ نظم و حل و فصل منازعات و مجادلات و سایر احکامی است که اجرایشان بسته به وجود و حضور امام می باشد. و نیز، هنگام فساد زمان و اختلاف آراء و غلبه ظَلَمه، احتیاج و نیاز مردم به وجود امام جهت دفع مفاسد، خیلی بیشتر بوده و در ضمن اطاعت مردم از امام نیز سهل تر است.[411]
امام از کدام طایفه باشد:
(و باید از قریش باشد) یکی از شروط امامت، قریشی بودن است چون پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم فرموده است: «الائمة من قریش» یعنی: ائمه[412] از قریش است. این حدیث اگر چه خبر واحد[413] است اما هنگامی که حضرت ابوبکر رضی الله عنه با این حدیث جهت قریشی بودن خلیفه و امیر استدلال نمود کسی از اصحاب انکار ننمود. پس حدیث مذکور مجمع علیه گشته و مخالفتی با آن نشده است. انکار ننمودن صحابه دلیل قاطعی است که آن حدیث مفید علم یقین بوده مبنی بر اشتراط قریشی بودن امام.[414] هنگامیکه صحابه کرام رضی الله عنهم در سقیفه بنی ساعده درباره تعیین جانشین حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم اختلاف نظر پیدا کرده و انصار گفتند: «منّا امیرٌ و منکم امیرٌ» یعنی: امیری از ما و امیری از شما، حضرت ابوبکر رضی الله عنه فرمودند: «مِنّا الاُمراء و مِنکم الوزراء» یعنی: امارت از ما و وزارت از شما، حضرت ابوبکر رضی الله عنه جهت اثبات گفته خود به این حدیث حضرت رسول صلی الله علیه وسلم استناد نمودند: «الائمة منٍ قریشٍ» با شنیدن این حدیث رأی اصحاب کرام رضی الله عنهم بر خلافت حضرت ابوبکر رضی الله عنه استقرار یافته و بدون اختلاف، ایشان را قبول نمودند. و این حدیث دلیل قاطع شد.[415]
آیا امامت مختص به بنی هاشم و یا اولاد علی رضی الله عنه است:
(و امام مختص به بنی هاشم و اولاد علی رضی الله عنه نیست) هاشمی بودن و علوی بودن شرط امامت نیست. چون خلافت حضرات ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم با دلائل به اثبات رسیده است در حالیکه آنان با اینکه قریشی بودند اما هاشمی نبودند.[416]
شرائطی که برای امامت لازم نیست:
(وَ لا یُشتَرَطُ اَن یَکُونَ مَعصُوماً وَ لا اَن یَکُونَ اَفضَلَ مِن اَهلِ زَمانِهِ)
ترجمه: و شرط نیست که امام معصوم باشد و یا افضل اهل زمان خود باشد.
آیا امام باید معصوم باشد؟
(شرط نیست که امام معصوم باشد) همانطور که قبلاً دلائل امامت و خلافت حضرت ابوبکر رضی الله عنه به اثبات رسید، در حالیکه دلیل قطعی مبنی بر عصمت آن حضرت وجود ندارد. و نیز اشتراط عصمت امام، محتاج به دلیل است. اما در عدم اشتراط، عدم دلیل کافی است و احتیاج به دلیل دیگری وجود ندارد.[417]
دلیل مخالفان: دلیل مخالفان یعنی کسانی که معتقد به معصوم بودن امام بوده و معصوم بودن را شرط امامت می دانند آیه 124 سوره بقره است: «لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمینَ» یعنی: عهد و پیمان من به ظالمان نمی رسد. آنان می گویند که خداوند متعال در این آیه فرموده است که عهد و پیمان من به ظالمان نمی رسد و غیر معصوم نیز ظالم است پس عهد امامت به او نمی رسد.
جواب: این استدلال یعنی هر کسی که معصوم نیست ظالم است را نمی توان پذیرفت، چون ظالم کسی است که مرتکب گناهی که از بین بَرنده عدالت شخص است شده باشد و توبه هم نکرده و آن را جبران و اصلاح نکرده باشد. پس، از غیر معصوم بودن، ظالم بودن لازم نمی شود چون ممکن است که آن شخص اصلاً مرتکب فسق نشده باشد و یا اگر مرتکب شده هم باشد توبه نموده و اصلاح نموده باشد. عصمت حقیقی این است که خداوند متعال در انسان، گناه را خلق نکند در حالیکه قدرت و اختیار ارتکاب گناه در بنده وجود دارد.[418]
آیا امام باید افضل و برترین فرد زمان خودش باشد:
(و یا افضل اهل زمان خود) معیار امامت، اهلیّت و توانائی و صلاحیت علمی و سیاسی است و لازم نیست که امام از نظر علمی و پرهیزکاری و تقوا، برترین و افضل ترین فرد زمان خودش باشد. چون بعضی اوقات، مساوی در فضلیت بلکه شخص پائین تر از جهت علم و عمل، به مصالح و مفاسد امامت آگاهتر و تواناتر به انجام امورات و وظائف امامت است. خصوصاً هر گاه نصب مفضول و ادنی برای از بین بردن شرّ توانمندتر و از انتشار فتنه دورتر باشد. بدین جهت حضرت عمر رضی الله عنه امامت و تعیین خلیفه بعد از خود را به شورای شش نفره واگذار نمود با اینکه قطعاً می دانست بعضی از آنان برتر از بعضی دیگر است.[419]
بعض از شرائطی که برای امامت لازم است:
(وَ یُشتَرَطُ اَن یَکُونَ مِن اَهلِ الوَلایَةِ المُطلَقَةِ الکامِلَةِ سائِساً قادِراً عَلَی تَنفِیذِ الاَحکامِ وَ حِفظِ حُدُودِ دارِالاِسلامِ وَ اَنصافِ المَظلُومِ مِنَ الظالِمِ)
ترجمه: و شرط است که امام از اهل ولایت مطلقه کامله، سیاستمدار، و توانا بر اجرای احکام و حفظ مرزهای اسلام و گرفتن حق مظلوم از ظالم باشد.
شرائطی که امام باید داشته باشد:
(از اهل ولایت مطلقه کامله باشد) یعنی باید دارای صفات زیر باشد:
1ـ مسلمان باشد: پس کافر نمی تواند امام مسلمانان باشد. چون خداوند متعال درآیه 141 سوره نساء فرموده است: «وَ لَن یَجعَلَ اللهُ لِلکَافِرِینَ عَلَی المُؤمِنِینَ سَبِیلاً» یعنی: و هرگز خداوند کافران را برمؤمنان چیره نخواهد کرد. این آیه دلیل بر این است که امام باید مسلمان باشد و کافر صلاحیت امامت بر مسلمین را ندارد.[420]
2ـ آزاد و حرّ باشد: پس غلام و برده نمی تواند امام و رهبر مسلمانان باشد. چون برده تحت اختیار خودش نبوده و مشغول به خدمت اربابش می باشد در ضمن مردم نیز به او، به چشم حقارت نگاه می کنند.
3ـ مرد باشد: پس زن نمی تواند امام و پیشوای مسلمانان باشد. چون زنان از نظر عقل و دین ناقص هستند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حدیثی فرموده است: «اِنَّهُنَّ ناقِصاتُ العَقلِ وَ الدِّینِ وَ اِنَّهُنَّ خُلِقنَ مِن ضلعٍ اَعوَج»[421] یعنی: عقل و دین زنان ناقص هستند و آنان از ضلع[422] کج خلق شده اند. هنگامی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از معنای ناقص عقل و دین بودن زنان سؤال کرده شد فرمودند: شهادت زنان، نصف شهادت مردان است[423] که این از نقصان عقل زنان است. و در بعضی از اوقات، زنان به خاطر حیض و نفاس نمی توانند نماز بخوانند و یا روزه بگیرند و این نیز از نقصان دینشان است. و در حدیثی دیگر که از ابوبکرة الثقفی روایت شده آمده است: هنگامیکه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم خبر رسید که اهل فارس (ایران) دختر کسری را به پادشاهی خودشان برگزیده اند فرمودند: «لَن تفلحَ قَومٌ وَلَّوا عَلَیهِم اِمرأة» رواه البخاری یعنی: هرگز قومی که یک زن برایشان حکومت کند رستگار و سعادتمند نمی شوند. در ضمن زنان مأمور به مستور ماندن و خارج نشدن به مجامع مردان هستند. و نیز اجماع امّت بر عدم نصب زنان در امامت هستند حتی در امامت[424] صغری.[425]
4ـ عاقل باشد: پس مجنون نمی تواند امام مسلمانان باشد.
5ـ بالغ باشد: پس صبی نمی تواند امام مسلمانان باشد. دلیل عدم صلاحیت مجنون و صبی مشترک است: آنان از تدبیر در امور و تصرف در مصالح مردم طبق قانون شریعت قاصر و ناتوان هستند.[426] و در کستلی شرح شرح العقائد النسفی آمده است: مجنون و صبی از اهل ولایت نیستند.[427] یعنی آنان اهل تصرف نیستند.
اوصاف ذکر شده همراه با عدالت از نظر اجماع امت، شرط امامت هستند و جمهور امت مجتهد بودن در اصول و فروع را نیز شرط امامت قرار داده اند.[428]
(سیاستمدار) امام و پیشوای مسلمانان باید سیاستمدار باشد یعنی بتواند با قدرت رأی و شجاعتش در امور مسلمین تصرف نموده و امور حکومت را در اختیار بگیرد.
(و توانا بر اجرای احکام…) امام با علم و عدل و قدرت و کفایت و شجاعتش، توانا و قادر بر اجرای احکام شریعت و تنبیهات و مجازات شرعی مانند اجرای حد دزدی و حد زنا و حفظ و پاسداری از مرزهای اسلامی و گرفتن حقوق مظلومین از ظالمان باشد. چون اخلال در هر یک از امورات ذکر شده مخلّ به غرض و هدف از نصب امامت[429] است.
امام با فسق و فجور عزل نمی شود:
(وَ لا یَنعَزِلُ الاِمامُ بِالفِسقِ وَ الجَورِ)
ترجمه: امام با فسق و جور عزل نمی شود.
(فسق) یعنی خروج از طاعت خداوند متعال.
(جور) یعنی ظلم بر بندگان خداوند متعال.
چرا امام و پیشوا به سبب گناه و ظلم برکنار و عزل نمی شود؟
علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائد به این سؤال اینطور پاسخ داده است: زیرا بعد از خلافت خلفای راشدین، از حاکمان و امیران فسق و گناه به ظهور رسیده و آنان مرتکب گناه شده اند و ظلم انتشار یافت و با این حال علمای سلف، مطیع آنان بوده و با اذن آنان، نمازهای جمعه و اعیاد را برگزار می کردند و خروج و شورش را بر آنان جائز نمی دانستند. (اگر حاکمان و امیران با گناه و ظلم عزل می شدند علمای سلف مطیع آنان نمی شدند، مطیع شدن علمای سلف نشان دهنده عزل نشدن حاکمان و امیران (امام) با گناه و ظلم است.) و نیز عصمت، در ابتدای امامت شرط نیست پس در بقاء و انتهای امامت شرط نبودنش اولی است. نزد ابوحنیفه رحمةالله علیه فاسق از اهل ولایت و تصرف است و بدین جهت پدر فاسق می تواند دختر صغیره خودش را تزویج نماید.[430] در اینجا چند سؤال پیش می آید:
آیا نصب دو امام (سلطان) در یک زمان جائز است؟
اگر کسی با زور امام (سلطان) شود حکم چیست؟
با چه دلائلی خلع امام(سلطان) جائز است؟
نصب دو امام (سلطان)در یک زمان بنا بر قول اظهر جائز نیست. اگر امامت، با قهر(زور) و غلبه به اثبات برسد سپس شخص دیگری با قهر و زور بر او غالب شده و او را عزل نماید حاکم غالب، حاکم می شود.
در شرح عقائد اهل سنت آمده است: آیا کسی بزور فایق آمد و بر حکومت مستولی شد آیا امام محسوب می شود؟ آری اگر کسی بزور و بدون بیعت مسلمانان بر حکومت و امامت مستولی شد در صورتی که مسلمان باشد به او اعتماد میشود و هر امری از امور دنیا و دین که مترتب بر فرمان او، یا موکول به وجود و اجازه او باشد صحیح است. (مادام که مخالف با دستور اسلام نباشد)[431]
خلع امام (سلطان) بدون سبب و دلیل جائز نیست. و اگر خلع نمایند نافذ نیست تا مادامیکه امام مخلوع خودش را خلع ننماید. اگر امام از اجرای امور عاجز شود عزل می شود و اگر قادر به اجرای امور باشد عزل نمی شود. امام با فسق و بیهوشی عزل نمی شود. اما با جنون، کوری چشم، کر بودن، لال بودن، و مرض فراموشی عزل می شود.[432]
آیا خروج بر امام (سلطان) جائز است:
در تفسیر روح البیان آمده است: «فمن الفتنة ان یغری الناس علی البغی و الخروج علی السلطان و ذلک لایجوز و ان کان ظالماً لکونه فتنة و فساداً فی الارض و کذا معاونة المظلومین اذا ارادوا الخروج علیه و کذا المعاونة له لکونه اعانة علی الظلم و ذلک لایجوز»[433] یعنی: از جمله فتنه است فریب دادن مردم جهت باغی شدن و خروج بر سلطان، و خروج بر سلطان اگر چه ظالم هم باشد جائز نیست چون خروج، فتنه و فساد در روی زمین است و همچنین جائز نیست یاری مظلومین، اگر قصد خروج بر سلطان داشته باشند و نیز یاری سلطان نیز جائز نیست چون یاری سلطان، کمک بر ظلم است و آن نیز جائز نیست.
در تقریرات رافعی (هامش ردالمحتار) آمده است: خروج بر امام واجب نیست چون فسادِ خروج، از فسادِ ظلم و فسادِ فسق امام بیشتر است امام اگر چه ظالم و فاسق هم باشد اما در بودن امام مصالحی وجود دارد مانند: امنیت راه و دفع مظالمی که در میان مردم وجود دارد اگر امام به قتل برسد و یا عزل شود مردم به یکدیگر ظلم کرده و امنیت از بین می رود و بیشتر اوقات، اگر امام عزل شود قبیله و یاران او جمع شده و به کشتار مردم مشغول می شوند. (در ادامه دلائل دیگری نیز آورده است)[434]
چرا در هر ناحیه اکتفاء به یک صاحب شوکت و قدرت جائز نبوده و نصب شخصی که ریاست عامّه را داشته باشد واجب است؟
در پاسخ این سؤال گفته می شود: اکتفاء به یک صاحب شوکت و قدرت در هر ناحیه منجر به منازعات و مخاصمات شده و در نتیجه در امور دینی و دنیوی اختلال بوجود می آید. همچنانکه در این زمان، ما شاهد هستیم.[435]
حکم خواندن نماز به امامت فاسق و فاجر:
(وَ تَجُوزُ الصَّلاةُ خَلفَ کُلِّ بَرِّ وَ فَاجِرٍ)
ترجمه: نماز خواندن پشت هر نیکوکار و فاجری جائز است.
بَرّ: نیکوکار: کسی که اعمال طاعت انجام داده و از ارتکاب گناه کبیره و از اصرار بر گناه صغیره اجتناب می کند. فاجر: ضد بَرّ است.
همانطور که نماز خواندن پشت سر و به امامت شخص صالح جائز است پشت سر فاسق نیز جائز است. بدلیل اینکه رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است: «صَلُّوا خَلفَ کُلِّ بَرٍّ وَ فَاجِرٍ»[436] یعنی: پشت سر هر نیکوکار و فاسقی نماز بخوانید. و نیز بدلیل اینکه علمای امت محمدی پشت سر حاکمان فاسق، نماز خوانده اند اما روایاتی که در مورد منع نماز پشت سر فاسق و مبتدع آمده است آنها محمول بر کراهت است نه بر عدم جواز. چون در مکروه بودن خواندن نماز پشت سر فاسق و مبتدع اختلاف وجود ندارد.[437]
این جواز نماز پشت سر فاسق و مبتدع، تا زمانی است که فسق و بدعت آنان به حدّ کفر نرسیده باشد. اما اگر فسق و بدعت آنها به حدّ کفر رسیده باشد در جائز نبودن نماز پشت سر آنها حرفی وجود ندارد یعنی در عدم جواز، اختلاف وجود ندارد. چون نماز مقتدی بر نماز امام بنا شده است و ایمان شرط صحت نماز است پس پشت سرکسی که کافر شده نماز صحیح نیست چون نماز و اقتداء به کافر، اقتداء به چیزی است که اصلاً وجود ندارد.[438]
حکم خواندن نماز جنازه بر صالح و فاسق:
(وَ یُصَلَّی عَلَی کُلِّ بَرٍّ وَ فَاجِرٍ)
ترجمه: و برای هر صالح و فاسقی نماز جنازه خوانده می شود. خواندن نماز جنازه بر هر صالح و فاجری به دو دلیل ثابت است:
اول اجماع: یعنی نظر اجماع امت بر این است که اگر شخصی با ایمان از دنیا برود چه صالح باشد و یا فاجر، برایش نماز جنازه خوانده شود. دوم سنت: چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده است: «لا تَدعُوا الصَّلوةَ عَلَی مَن مَاتَ مِن اَهلِ القِبلَةِ» یعنی: نماز میت را بر هر کسی که اهل قبله باشد (مسلمان باشد) ترک نکنید.
وظیفه و اعتقاد مسلمانان نسبت به صحابه رضی الله عنهم
احترام به صحابه و عدم دشنام به آنان
(وَ نَکُفُّ عَن ذِکرِ الصَّحابَةِ الّا بِخَیرٍ)
ترجمه: و از صحابه (رضی الله عنهم) جز به خیر و نیکی یاد نمی کنیم.
مسلمانان باید به شدت از دشنام و بدگوئی همه صحابه کرام پرهیز نمایند. چون احادیث صحیح فراوانی در مناقب آنان و وجوب خودداری از طعن در حق آنان وارد شده است: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حدیثی فرموده است: «لا تَسُبُّوا اَصحَابِی فَلَو اَنَّ اَحَدَکُم اَنفَقَ مِثلَ اُحُدٍ مَا بَلَغَ مُدَّ اَحَدِهِم وَ لا نَصِیفَهُ»[439] یعنی: به اصحاب من ناسزا نگوئید اگر هریک از شما به اندازه کوه اُحُد (طلا) انفاق کند به مدّ[440] یکی از آنان و یا نصف آن نمی رسد.
یعنی هیچ کدام از شما اگر به اندازه کوه احد طلا هم انفاق نماید در برتری و فضلیت به اندازه انفاق یک مد و یا نصف مد انفاق طعام اصحاب کرام نمی رسد. و یا به عبارت دیگر عمل و انفاق ناچیز آنان نزد خداوند متعال از انفاق بسیار دیگران به مراتب بسیار برتر و با فضیلت است به جهت صحابه رسول اکرم صلی الله علیه و سلم بودنشان. و نیز فرموده است: «اَکرِمُوا اَصحَابِی فَاِنَّهُم خِیَارُکُم» الحدیث[441] یعنی: اصحاب مرا گرامی بدارید همانا آنان بهترین شما هستند. و در حدیثی دیگر فرموده است: «اَللهَ اَللهَ فِی اَصحَابِی لا تَتَّخِذُوهُم غَرَضاً مِن بَعدِی فَمَن اَحَبَّهُم فَبِحُبِّی اَحَبَّهُم وَ مَن اَبغَضَهُم فَبِبُغضِی اَبغَضَهُم وَ مَن آذاهُم فَقَد آذانِی وَ مَن آذانِی فَقَد آذی اللهَ وَ مَن آذی اللهَ تَعالی فَیُوشِکُ اَن یَأخُذَهُ اللهُ تَعَالی»[442] یعنی: در مورد اصحاب من از خداوند بترسید، بعد از من ایشان را هدف نگیرید (آنان را نشانه و محل سبّ و طعن خود قرار ندهید) پس هر کس، آنان را دوست بدارد به سبب دوستی من،آنان را دوست می دارم و هر کس آنان را دشمن بدارد به سبب بغض من، آنان را دشمن می دارم، و هر کس ایشان را اذیت نماید مرا اذیت کرده است و هر کس مرا اذیت نماید خداوند را اذیت کرده است و هر کس که خداوند را اذیت نماید خداوند او را بزودی گرفتار عذاب خود سازد.
متهم کردن اصحاب کرام رضی الله عنهم به اینکه بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم مُرتد شده اند مسلماً منافی و مخالف با بسیاری از آیات و احادیثی است که دلالت دارند بر خشنودی خداوند متعال از آنان و بشارتشان به بهشت. زیرا که این اخبار از پیامبر صادقی است که نَسخ و یا تکذیب آن احتمال ندارد. خداوند متعال در آیه 74 سوره انفال فرموده است: «وَالَّذِینَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللهِ وَالَّذِینَ ءَاوَوا وَ نَصَرُوا اُولئِکَ هُم المُؤمِنُونَ حَقّاً لَهُم مَغفِرَةٌ وَ اَجرٌ کَرِیمٌ» یعنی: بیگمان کسانی که ایمان آورده اند و مهاجرت کرده اند و در راه خدا جهاد نموده اند و هم چنین کسانی که (به آنان) پناه داده اند و یاری کرده اند (هر دو گروه) آنان حقیقةً مؤمن و با ایمانند و برای آنان آمرزش (گناهان از سوی یزدان منان) و روزی شایسته (در بهشت جاویدان) است.[443]
و در آیه 195 سوره آل عمران آمده است: «فَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَ اُخرِجُوا مِن دِیارِهِم وَ اُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قَاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَاُکَفِّرَنَّ عَنهُم سَیِئاتِهِم وَ لَاُدخِلَنَّهُم جَنّاتٍ تَجرِی مِن تَحتِها الاَنهارُ ثَواباً مِن عِندِاللهِ وَاللهُ عِندَه حُسنُ الثَّوابِ» یعنی: آنان که هجرت کردند و از خانه های خود رانده شدند و در راه من اذیت و آزارشان رساندند و جنگیدند و کشته شدند، هر آئینه گناهانشان را می بخشم و پاداش نیکو تنها در نزد اوست.[444] در مناقب حضرات ابوبکر و عمر و عثمان و علی و حسن و حسین و سایر اصحاب رضی الله عنهم اجمعین، احادیث صحیح فراوانی وجود دارد.
در اینجا این سؤال پیش می آید که چرا همه صحابه را باید به خیر و نیکی یاد نمائیم در حالی که در میان آنان منازعات و محارباتی واقع شده است و اینها دال بر این است که بعضی از آنان را به خیر و نیکی یاد ننمائیم؟
پاسخ: منازعات و محارباتی که میان صحابه کرام واقع شده است برایش محامل و تأویلات صحیحی وجود دارد که کمترین آن محامل و تأویلات وقوع خطا در اجتهاد است چون آنان مجتهد بوده و مجتهد نیز گاهی خطا می کند و گاهی مصیب است در کتاب التوضیح نوشته عبیدالله بن مسعود آمده است: «فالمجتهد عندنا یخطی و یصیب»[445] یعنی: مجتهد در نزد ما (اهل سنت) مخطی است و مصیب[446]. پس ناسزا گفتن و طعن در حق اصحاب کرام، اگر مخالف با ادله قطعی باشد کفر است مانند متهم کردن حضرت عایشه به زنا، نسبت دادن حضرت عایشه رضی الله عنه به زنا مخالفت با ادله قطعی یعنی آیات صریح قرآن می باشد، چون هجده آیه اول سوره نور دال بر براءت و عصمت حضرت عایشه رضی الله عنها می باشد. اما اگر مخالفت با ادله قطعی نباشد بدعت و فسق است و «کلُّ بِدعةٌ ظلالَةٌ» یعنی هر بدعتی گمراهی است.[447]
آیا لعن حضرت معاویه رضی الله عنه به خاطر محاربات و منازعاتی که با حضرت علی رضی الله عنه داشتند جائز است؟
از مجتهدین سلف و علمای صالح، جواز لعن بر حضرت معاویه رضی الله عنه و پیروانش نقل نشده است. چون نهایت عمل حضرت معاویه و پیروانش خطا در اجتهاد و خروج بر حضرت علی رضی الله عنه است و این خروج موجب و مقتضی لعن نمی باشد. علاوه بر این علمای حدیث تصریح کردند اگر حضرت معاویه رضی الله عنه را در شمار کوچکترین صحابه هم بگوئیم شکی وجود ندارد احادیث صحیحی که در مناقب صحابه رضی الله عنهم آمده است شامل ایشان هم می شود در حالیکه حضرت معاویه رضی الله عنه از بزرگان و نجبا و مجتهدین آنان است و حتی احادیث بخصوصی در منقبت آن حضرت وارد شده است مانند این حدیث رسول اکرم صلی الله علیه و سلم که در حق آن حضرت فرمودند: «اللهمَّ اجعَلهُ هادِیاً وَ مَهدِیّاً وَ اهدِ بِهِ» رواه الترمذی. یعنی: خداوندا او را هدایت کننده و هدایت شده بگردان و به سبب او (دیگران را) هدایت کن.
و در حدیثی دیگر فرموده است: «اللهمَّ عَلِّم معاوِیَةَ الحسابَ وَ الکتابَ وَ قه العذاب» رواه احمد. یعنی: خداوندا به معاویه حساب و کتاب را بیاموز و او را از عذاب نگه دار.[448] از عبدالله بن مبارک پرسیده شدکه آیا معاویه برتر و بهتر است و یا عمر بن عبدالعزیز؟ گفت: غبار اسب معاویه، هنگامی که همراه رسول الله صلی الله علیه و سلم جهاد می کرد برتر از عمر بن عبدالعزیز است.[449] قاضی عیاض مالکی در کتاب الشفاء آورده است: امام مالک گفت: هر کس یکی از اصحاب رسول اکرم صلی الله علیه و سلم حضرات ابوبکر یا عمر یا عثمان یا معاویه یا عمر بن عبد العزیز را سبّ و ناسزا گفته و بگوید آنان کافر و گمراه بودند باید کشته شود و اگر ناسزائی به غیر از کفر و گمراهی مانند ناسزاهائی که در میان مردم رواج دارد بگوید باید او را به شدت تنبیه کرد.[450]
آیا لعنت بر یزید جائز است:
امام غزالی رحمةالله علیه می گوید: بدان که لعنت کردن مذموم است بر ستور و مردم و جامه و هر چه بود. رسول صلی الله علیه و سلم می گوید: «مؤمن لعنت نکند» و در چند سطر بعد می گوید: اگر کسی گوید: لعنت بر یزید روا باشد یا نه؟ گویم: این قدر روا باشد که گوئیم: لعنت بر کشنده حسین رضی الله عنه باد، اگر بمُرد پیش از توبه، کشتن از کفر بیش نبُوَد و چون توبه کند، لعنت نشاید کرد، که وحشی حمزه را بکُشت و مسلمان شد و لعنت از وی بیفتاد. اما حال یزید خود معلوم نیست که وی کُشت یا نه.گروهی گفتند که فرمود (فرمان داد) و گروهی گفتند که نفرمود لکن راضی بود، و نشاید کسی را به تهمتِ معصیت، لعنت کردن، که این خود خیانتی بُوَد. و اندر این روزگار، بسیاری بزرگان را بکشتند که هیچ ندانست بحقیقت که فرمود، بعد از چهار صد سال و اَندی حقیقت آن چون شناسند؟ و حق تعالی خلق را از این فضول و از این خطر مستغنی بکرده است، که اگر کسی اَندر همهء عمر ابلیس را لعنت نکند او را در قیامت نگویند: که چرا لعنت نکردی؟ اما اگر چون لعنت کند بر کسی، اَندر خطرِ سؤال بُوَد تا چرا گفت و چرا کرد. یکی از بزرگان همی گوید که اندر صحیفه ی من کلمه لا اله الا الله بر آید یا لعنت کسی اَندر قیامت، کلمه لا اله الا الله دوست تر دارم که برآید. و یکی رسول الله را گفت: مرا وصیت کن گفت: لعنت نکن. و گفته اند: لعنت مؤمن با کشتن وی برابر بُوَد. و گروهی گفته اند: که این خبر است: پس به تسبیح مشغول بودن اَولی تر از آنکه به لعنت ابلیس، تا به دیگری چه رسد و هر که، کسی را لعنت کند و با خویشتن گوید که این از صلابت دین است{می گوئیم} از غرورِ (فریب) شیطان باشد، و بیشتر آن باشد که تعصب و هوا باشد.[451]
در تفسیر روح البیان جلد 4 صفحه 152 آمده است: ابن صلاح در فتاوای خود می گوید: قاتل حسین رضی الله عنه، به خاطر قتلش تکفیر نمی شود، قاتل آن حضرت با قتل حسین رضی الله عنه تنها مرتکب گناه بزرگ شده است و تنها قاتل انبیاء کافر می شود. سپس می گوید: انسانها در مورد یزید سه گروه هستند: گروهی یزید را دوست دارند، و گروهی یزید را دشنام داده و لعن می کنند، و گروهی بین آن دو گروه هستند یعنی نه دوست دارند و نه لعن می کنند و نظری را که به سایر ملوک و خلفاء دارند به یزید هم همان نظر را دارند به غیر از خلفاء راشدین. و عقیده این گروه بر صواب بوده و مذهبشان لائق کسانی هستند که به سیره گذشتگان آگاهی داشته و قوائد شریعت مطهر را می دانند.
استاد بزرگوار و سرور ما استاد الحاج عبدالرحمن آخوند تنگلی مدرس و بانی حوزه علمیه عرفان آباد[452] در کتاب میزان الاعتدال جلد دوم لعنت کنندگان را در گروه کسانی که در روز قیامت نمی توانند شفاعت کسی را بکنند آورده و در مورد مذموم بودن لعنت احادیثی نقل کرده است: استاد از سنن ابوداود حدیثی آورده است: «اَنَّ اُمَّ الدَّرداءِ قالَت: سَمِعتُ اَباالدَّرداءِ قالَ: سَمِعتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ سَلَّم یقول: لایَکُونُ اللَّعَّانُونَ شُفَعَاءَ وَ لا شُهَداءَ»[453] یعنی: ام الدرداء گفت: از ابوالدرداء شنیدم که گفت: من از رسول الله صلی الله علیه و سلم شنیدم که فرمود: لعنت کنندگان در روز قیامت نمی توانند شفاعت کننده باشند و درجه شهادت به آنان داده نمی شود. و در حدیثی دیگر از سنن ابو داود نقل کرده است: «اِنَّ العَبدَ اِذَا لَعَنَ شَیئاً صَعَدَت اللَّعنَةُ اِلی السَّماءِ فَتُغلَقُ اَبوابُ السَّماءِ دُونَهَا ثُمَّ تَهبِطُ اِلَی الاَرضِ فَتُغلَقُ دُونَها ثُمَّ تَأخُذُ یَمِیناً وَ شِمَالاً فَاِذا لَم تَجِد مَساغاً رَجَعَت اِلَی الَّذِی لُعِنَ فَاِن کَانَ لِذلِکَ اَهلاً وَ اِلّا رَجَعَت اِلَی قَائِلُها»[454] یعنی: هر گاه شخصی چیزی و کسی را لعنت کند لعنت به آسمان صعود می کند، درهای آسمان در مقابلش بسته می شود پس از آن، لعنت به زمین می آید درهای زمین به رویش بسته می شود، پس از آن لعنت به طرف راست و چپ می رود، وقتی که جائی برای رفتن پیدا نکرد، بسوی کسی که لعنت شده است می آید اگر شخص لعنت شده اهل و لایق لعنت باشد، اما اگر اهل و لایق لعنت نباشد به خود لعنت کننده باز می گردد حتی وقتی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم در خواست دعا بر علیه مشرکان و لعنت بر آنان می شود آنحضرت آن را رد می کند و می گوید: «اِنِّی لَم اُبعَث لَعَّاناً وَ اِنَّمَا بُعِثتُ رَحمَةً»[455] یعنی: من لعنت کننده فرستاده نشدم بلکه من جهت رحمت فرستاده شدم.
کسانی که با بهشت بشارت داده شده اند:
(وَ نَشهَدُ بِالجَنَّةِ لِلعَشرَةِ الَّذِینَ بَشَّرَهُم النَّبِیَّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ)
ترجمه: شهادت می دهیم با جنت برای ده نفری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم برای آنها بشارت داده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم برای ده نفر از صحابه کرام بشارت بهشت داده است. ما اهل سنت نیز طبق بشارت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم، به بهشتی بودن آن ده نفر شهادت می دهیم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده است: «اَبُوبَکرٍ فِی الجَنَّةِ وَ عُمَرُ فِی الجَنَّةِ وَ عُثمَانُ فِی الجَنَّةِ وَ عَلِیٌّ فِی الجَنَّةِ وَ طَلحَةُ فِی الجَنَّةِ وَ الزُّبَیرُ فِی الجَنَّةِ وَ عَبدُ الرَّحمنُ بنُ عَوفٍ فِی الجَنَّةِ وَ سَعدُ بنُ اَبِی وَقّاصٍ فِی الجَنَّةِ وَ سَعدُ بنُ زَیدٍ فِی الجَنَّةِ وَ اَبُو عُبَیدَة بنُ جَرّاحٍ فِی الجَنَّةِ»[456] یعنی: ابوبکر و عمر و عثمان و علی و طلحه و زبیر و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص و سعد بن زید و ابوعبیده بن جراح بهشتی هستند.
(وَ کَذا نَشهَدُ بِالجَنَّةِ لِفَاطِمَة وَ الحَسنِ وَ الحُسَینِ رَضِیَ اللهُ عَنهُم)
ترجمه: و نیز شهادت می دهیم با جنت برای فاطمه و حسن و حسین رضی الله عنهم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حدیثی فرموده اند: فرشته ائی از فرشتگان که قبل از این شب، به زمین نیامده بود از خداوند اذنِ سلام به من را طلبیده و به من بشارت داد «اِنَّ الحَسَنَ وَ الحُسَین سَیِّدا شبابُ اهل الجَنَّةِ وَ اِنَّ فاطِمَةَ سَیِّدَةَ نساء اَهلُ الجَنَّةِ رضی الله عنهم»[457]یعنی: همانا حسن و حسین سرور جوانان بهشتند و فاطمه سرور زنان بهشت است رضی الله عنهم. و نیز فرموده است: (خطاب به حضرت فاطمه رضی الله عنها) «اَلا تَرضِینَ اَن تَکُونِی سَیِّدَةَ نِساءِ اَهلِ الجَنَّةِ اَو نِساءِ المُؤمِنِینَ»[458] یعنی: آیا به این راضی نیستی که سرور زنان اهل بهشت و یا زنان مؤمن باشی.
و اما سایر صحابه: نامشان ذکر کرده نمی شود مگر به خیر و نیکی. و برای آنان بیش از سایر مؤمنان، بهترین ها را از خداوند متعال، آرزو کرده می شود مانند: مغفرت و ثواب.[459]
حکم شهادت با بهشت و یا جهنم به شخص معین:
(وَ لا نَشهَدُ بِالجَنَّةِ اَو النَّارِ لِاَحدٍ بِعَینِهِ)
ترجمه: برای شخص معینی با بهشت و یا جهنم شهادت نمی دهیم.
یعنی: به شخص معینی نمی گوئیم بهشتی است و یا جهنمی. بلکه اینگونه شهادت و گواهی می دهیم که مؤمنان اهل بهشت و کافران اهل جهنم هستند. مگر این که نصّی از قرآن بر بشارت آنها به بهشت دلالت کند و یا پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بدان خبر داده باشد همانگونه که در سطور گذشته به بعضی از آنها اشاره شد.
متفرقات
حکم مسح بر خفین:
(وَ نَری المَسحَ عَلی الخُفَّینِ فِی السَّفرِ وَ الحَضَر)
ترجمه: و مسح را بر موزَه (خُف) در سفر و حضر (اقامت) جائز می دانیم.
اهل سنت و جماعت مسح بر خفین (موزه) را جایز می داند. مسح کردن برموزه (خف) با احادیث و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم قولاً و فعلاً ثابت شده است. بنابراین شستن پاها هنگام وضو، برای کسی که موزه پوشیده است فرض نیست بلکه یکبار مسح بر آنها کافی است در صورتی که تمام شرائط مسحِ موزه را دارا باشد و چون بیرون آوردن موزه و شستن پاها هنگام وضو، خالی از زحمت و مشقت نیست مخصوصاً برای ساکنین مناطق سردسیر و کسانی که عادت پوشیدن موزه را دارند بدین جهت در شرع مقدس اسلام جواز مسح موزه مشروع گردیده و از خصائص خیرِ امّت اسلام قرار گرفت.[460]
دلائل جواز مسح بر خُفَّین:
رسول خدا صلی الله علیه و سلم برای رفع حاجت بیرون رفت و مغیره با ظرفی پر از آب به دنبال حضرت به راه افتاد چون پیامبر صلی الله علیه و سلم رفع حاجت کرد بر آن آب ریخت و وضوء گرفت و بر جورابهایش مسح کرد.[461] از حضرت علی رضی الله عنه از مسح بر خفین سؤال شد آنحضرت فرمود: «جَعَلَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهِ عَلَیهِ وَ سَلَّم ثَلثَةَ اَیّامٍ وَ لَیالِیهِنَّ لِلمُسافِرِ وَ یَوماً وَ لَیلَةً لِلمُقِیمِ»[462] یعنی: رسول خدا صلی الله علیه و سلم مسح بر خفین را برای مسافر سه شبانه روز و برای مقیم یک شبانه روز قرار داد.
حضرت ابوبکر رضی الله عنه از حضرت رسول اکرم صلی الله عنه روایت می کند: رسول الله صلی الله علیه و سلم برای مسافر سه شبانه روز و برای مقیم یک شبانه روز مسح بر موزه هایشان رخصت داد اگر موزه هایشان را بعد از طهر پوشیده[463] باشند.[464] از حضرت علی رضی الله عنه روایت شده است که فرمود : «لَو کَانَ الدِّینُ بِالرّأیِ لَکَانَ مَسحُ الخُفَّینِ مِن اَسفَلَ» یعنی: اگر احکام دین به رأی و استدلال می بود هر آینه مسح بر خفین از کف پا انجام می گرفت (نه از روی آن که به نسبت کف تمیزتر می ماند)[465]
و حسن بصری رحمةالله علیه فرموده است که من با هفتاد صحابه رضی الله عنهم ملاقات نمودم که مسح بر موزه را جائز می دانستند.[466] با توجه به احادیثی که درباره جواز مسح بر خفین ذکر شد حضرت ابو حنیفه رحمةالله علیه فرموده است: به جواز مسح حکم نکردم مگر اینکه دلائل جوازش مثل نور خورشید بر من آشکار شد.[467] و کرخی رحمةالله فرموده است: من از کفر کسی که مسح بر خفین را جائز نداند می ترسم. چون دلائلی که در مورد جواز مسح آمده است در مکان خبر متواتر است و هر کس که خبر متواتر را انکار کند کافر می شود.[468]
و در ابوالمنتهی آمده است: «سنة جوازه بالسنة المشهورة فمن انکره فانه یخشی علیه الکفر لانه قریب من الخبر المتواتر»[469]یعنی جواز مسح بر خفین با سنت مشهور به اثبات رسیده است پس هر کس جواز مسح بر خفین را انکار کند ترس کفرش وجود دارد چون دلیل ثبوتش نزدیک خبر متواتر است. خلاصه هر کس مسح بر خفین را جائز نداند آن شخص به اجماع اهل سنت از اهل بدعت است. اما اینکه بدعتِ فسق است و یا بدعتِ کفر، اختلاف وجود دارد نزد بعضی بدعت فسق است و نزد بعضی بدعت کفر است.[470]
حتی اعتقاد به جواز مسح بر خفین را یکی از علامات اهل سنت و جماعت بودن قرار دادند. وقتی که از حضرت انس بن مالک بن النضر الانصاری الخزرجی خادم رسوا لله صلی الله علیه و سلم از علامت اهل سنت و جماعت پرسیده شد ؟ فرمودند: «اَن تُحبُّ الشَّیخَین وَ لا تُطعِنُ فِی الخَتَنَین وَ تمسح عَلَی الخفَین» یعنی: باید شیخین[471] را دوست داشته باشی و در حق ختنین[472] طعنه نکنی و مسح بر خفین را جائز بدانی.[473] در صفحات گذشته مطلبی به همین معنی از امام اعظم ابوحنیفه نیز روایت شده است.
حکم خوردن آبی که در آن خرما و یا مویز و کشمش انداخته شده است:
(وَ لا نُحَرِّمُ نَبِیذُ التَمر)
ترجمه: نبیذ تمر را حرام نمی دانیم.
نبیذ در فارسی به معنی انداختن خرمای خشک و یا مویز و کشمش در آبی که در یک ظرف سفالی قرار دارد انداخته شده و لذیذ شده باشد نوشیدن آن آب، حلال است. کتابهای فقهی نبیذ تمر (آبی که در آن خرما انداخته شده است) و نبیذ زبیب (آبی که در آن کشمش و مویزی انداخته شده است) را از نوشیدنی های حلال نام می برد. آبی که در آن خرما و یا مویز و کشمش انداخته شده و مقداری هم طبخ کرده باشند حلال است تا مادامی که در گمان و ظن استفاده کننده مسکر بودنش غالب نباشد و نیز در استفاده از آن نیت لَهو و لَعب و طَرب نداشته باشد. و این عدم حرمت نزد امام ابوحنیفه و امام ابویوسف رحمهماالله تعالی می باشد اما نزد امام شافعی رحمه الله حرام است.[474] و این عدم حرمت تا هنگامی است که غلیظ و مسکر نشده باشد اما اگر غلیظ و مسکر شده باشد چه کم باشد و یا زیاد، نزد اکثر علمای اهل سنت حرام است اما بعضی از ائمه نظرشان این است که اگر کم باشد مباح است. اما حکم مفتی به تحریم است ولی تا مادامی که مست نکند حد ندارد.[475]
آیا کسی به درجه انبیاء می رسد:
(وَ لا یَبلُغَ وَلِیٌّ دَرَجَةَالاَنبِیاءِ)
ترجمه: کسی از ولی، به درجه انبیاء نمی رسد.
(ولی) هو العارف بالله تعالی و بصفاته حسب الامکان، المواظب علی الطاعة، المجتنب للمعاصی.[476] یعنی ولی کسی است که بقدر امکان آگاه و دانا به خداوند متعال و صفاتش، مواظبت کننده بر طاعات و اجتناب کننده از معاصی است. اجماع نظر اهل سنت براین است که انبیاء افضل البشر هستند و در میان انسانها کسی که به فضل و درجه و مقام انبیاء برسد وجود ندارد چه آن شخص صدیق باشد و یا ولی و یا هر کس دیگر و هر قدر دارای منزلت و مرتبه رفیع هم باشد. چون انبیاء معصوم از گناه و مطمئن از خوف خاتمه، تکریم شده از جانب خداوند متعال با وحی و مشاهده فرشته، و مأمور از جانب خداوند متعال به تبلیغ احکام شرعی و ارشاد انسانها، و بشارت دهنده اهل ایمان و طاعت به جنت و نجات، و انذار دهنده اهل کفر و عصیان با جهنم و عذاب، و تبیین کننده احتیاجات انسانها از امور دنیا و دین، و تقویت شده با معجزاتی هستند که ناقض عادات هستند. اینها از خواص و اوصاف انبیاء هستند و در غیر از انبیاء این اوصاف یافت نمی شود بنابراین حتی یک نفر از انبیاء از همه اولیاء بهتر و اعلی و افضل است. و اَحَدی از اولیاء با وجود دارا بودن بزرگترین شرافت و مقام و درجه، به مقام و درجه انبیاء نمی رسد.[477]
آیا مقام ولایت برتر است و یا مقام نبوت؟
شکی نیست که پیامبر صلی الله عیه و سلم دارای هر دو مقام است و در این نیز شک وجود ندارد که پیامبر صلی الله علیه و سلم از ولیّ که نبی نیست برتر و افضل است اما در این که کدام یک از مقامش برتر و افضل است تردید و اختلاف وجود دارد.[478]
آیا از کسی تکالیف شرعی ساقط می شود:
(وَ لا یَصِلُ العَبدُ اِلَی حَیثُ سَقَطَ عَنهُ الاَمرُ وَ النَّهیُ)
ترجمه: بنده به آن حدی نمی رسد که امر و نهی از او ساقط شود. یعنی از هیچ کس، تا مادامیکه عاقل و بالغ است اوامر و نواهی شرعی ساقط نمی شود چون خطاب های وارده در تکلیف و اوامر[479] و نواهی[480] شرعی، عام بوده و خطاب به همه هستند. و نیز به دلیل اجماع و اتفاق نظر مجتهدین بر عدم سقوط تکالیف و اوامر و نواهی شرعی.
بعضی از اباحیّه[481] معتقدند که هرگاه انسان به غایت محبت خداوند متعال رسیده و قلبش را مصفّا گردانیده و بدون نفاق، ایمان را بر کفر برگزیند امر و نهی از او ساقط می شود و با ارتکاب گناه کبیره، خداوند متعال او را به جهنم داخل نمی کند. و بعضی هم معتقدند که عبادات ظاهری مانند نماز و روزه و غیره از چنین کسی ساقط می شود و عبادت او فقط تفکر است.
تمام این اعتقادات، کفر و گمراهی است چون کامل ترین انسانها در محبت و ایمان، انبیاء خصوصاً حبیب خداوند متعال حضرت محمد مصطفی هستند با این حال نه تنها از آنان تکالیف شرعی ساقط نشده بلکه در حق آنان تکالیف شرعی بیشتر و اکمل نیز است. اما اینکه روایت شده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده است: «اِذا اَحَبَّ اللهُ عَبداً لَم یَضُرَّهُ ذَنبٌ» یعنی: هرگاه که خداوند بنده ای را دوست داشته باشد هیچ گناهی به او ضرر نمی رساند. معنایش این است که خداوند متعال او را از ارتکاب گناه حفظ می کند لذا به سبب گناه ضرری متوجه او نمی شود و یا اینکه وقتی که خداوند متعال بنده ای را دوست داشته باشد آن شخص را قبل از مرگ، موفق به توبه نمودن می نماید و در این صورت نیز گناهان گذشته، به او ضرر نمی رساند اگر چه زیاد هم باشند و در قیامت بخشیده خواهد شد.[482]
نصوص چگونه معنی کرده می شود:
(وَالنُّصُوصُ تُحمَلُ عَلی ظَواهِرِهَا وَ العَدُولُ عَنهَا اِلی مَعانٍ یَدَّعِیها اَهلُ الباطِنِ اِلحادٌ وَ کُفرٌ)
ترجمه: نصوص[483] بر معانی ظاهری آنها حمل می شود و عدول از معانی ظاهری نصوص به معانی که اهل باطن ادعا می کنند الحاد و کفر است.
(نصوص) جمع نَصّ است و نصّ در لغت به معنی هر کلام صریح که واضح و آشکار باشد است[484] و در اصطلاح اهل شرع کلام خداوند متعال و رسول خداوند متعال را می گویند.[485] و مراد از آن در اینجا چیزی در مقابل ظاهر و مفسّر و محکم نیست بلکه مفهومی است که شامل همه اقسام نظم است پس با این معنی چون متشابه نیز از اقسام نظم است متشابه هم با این معنی نص است.[486] نصوص قرآن و حدیث را باید به معنای ظاهری آنها حمل کرده شود تا وقتیکه دلیل قطعی، نصوص را از معنای ظاهری آن منصرف ننماید. مانند آیاتی که ظواهر آنها مشعر بر جهت و جسمیت بر خداوند متعال است مانند: «اَلرَّحمنُ عَلَی العَرشِ استَوَی» سوره طه آیه 5و مانند: «یَدُاللهِ فَوقَ اَیدِیهِم» سوره فتح آیه 10. در النبراس آمده است: دلیل قطعی منصرف کننده از حمل بر ظواهر این آیات، این است که جهت و جسمیت منافی وجوب ذاتی خداوند متعال است.[487]
(اهل باطن) اهل باطن یعنی ملاحده[488] که مسمی به باطنیّه هستند.
چرا به آنان باطنیّه گفته می شود؟ به جهت اینکه آنان مدعی هستند که نصوص بر ظواهرشان نیست بلکه برای نصوص معانی باطنی[489] وجود دارد و آن را به جز معلم[490] اول یعنی خداوند متعال و حضرت جیرائیل کسی نمی داند و هدف آنان از عدول از ظواهر آیات، بطور کلّی نفی شریعت می باشد.[491]
(عدول از معانی ظاهری نصوص به معانی که اهل باطن ادعا می کنند الحاد و کفر است) یعنی روی گردانی و عدول از اسلام و گمراهی و کفر است. چون عدول از ظواهر نصوص، تکذیب رسول الله صلی الله علیه و سلم در مورد احکام ضروری که از طرف خداوند متعال آورده است مانند وجوب نماز و روزه و حرمت خمر و نکاح محارم و غیره می باشد.[492]
در سطور گذشته ذکر شد که عدول از ظواهر نصوص، الحاد و کفر است. حال این سؤال پیش می آید که بعضی از محققین صوفیّه با اینکه حمل نصوص را بر ظواهر آن معترف بوده و بر آن حمل می کنند برخی از اشارات خفیه و نکات لطیفی را حمل بر آیات می کنند آیا این حمل بر اشارات خفیه مخالف با حمل نصوص بر ظواهر نیست؟
پاسخ: این حمل و تأویلات مخالفت با حمل نصوص بر ظواهر نبوده بلکه از کمال ایمان و محض عرفان است. چون رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است: «اِنَّ لِلقُرآنِ ظَهراً وَ بَطَناً» یعنی: همانا قرآن ظاهری و باطنی دارد. از جمله: این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و سلم که می فرماید: «لا تَدخُلُ المَلائِکَةُ بَیتاً فِیهِ کَلبٌ» یعنی: ملائکه به خانه ای که در آن سگ باشد وارد نمی شوند. یعنی ملائکه در قلب کسی که غضب و شهوت و خود پسندی و حسد و کبر و کینه وجود دارد وارد نمی شوند.[493]
در بیان چیزهائی که موجب کفر است:
(وَ رَدُّ النُّصُوصِ کُفرٌ، وَ اِستِحلالُ المَعصِیَةِ کُفرٌ، وَالاِستِهانَةُ بِها کُفرٌ، وَ الاِستِهزاءُ عَلَی الشَّرِیعَةِ کُفرٌ، وَالیَأسُ مِنَ اللهِ کُفرٌ، وَالاَمنُ مِنَ اللهِ کُفرٌ، وَ تَصدِیقُ الکاهِنِ بِمَا یُخبِرُهُ عَنِ الغَیبِ کُفرُ)
ترجمه: رد نصوص کفر است، استحلال معصیت کفر است، استهانت معصیت کفراست، استهزاء شریعت کفر است، نا امید شدن از خداوند کفر است، و اَمن از خداوند کفر است، و تصدیق آنچه که کاهن بعنوان امور غیبی بیان می کند کفر است.
(رد نصوص کفر است)یعنی انکار و قبول نداشتن نصوص کفر است. با انکار نمودن احکامیکه نصوص قطعی (از کتاب و حدیث متواتر) برآنها دلالت می کند مانند حشر اجساد در قیامت: چون نصوص وارده در مورد حشر اجساد به حدّی از وضوح رسیده است که امکان تأویل آن به لذت و درد روحانی وجود ندارد. چون رد نصوص، تکذیب صریح خداوند متعال و رسول الله صلی الله علیه و سلم است. بنابراین هر کس حضرت عایشه رضی الله عنها را با زنا قذف نموده و متهم به زنا نماید کافر است چون آیات اوائل سوره نور در عصمت و پاکیزگی حضرت عایشه رضی الله عنها نازل شده است.[494]
(استحلال معصیت کفر است) استحلال یعنی حلال گفتن و حلال شمردن معصیت. خواه گناه کبیره باشد و یا گناه صغیره کفر است. چون استحلال، تکذیب نمودن شارع است. وقتی که معصیت بودن معصیت با دلیل قطعی یعنی کتاب و سنت متواتر به ثبوت رسیده باشد. و در صفحات گذشته در بحث و یجوز العقاب علی الصغیرة و الکبیرة توضیح داده شده است. مثلاً اگر شخصی حرام بودن خمر و یا حرام بودن ربا را انکار نموده و بگوید خمر و یا ربا حلال است کافر می شود. چون حرام بودن خمر و ربا با دلیل قطعی به اثبات رسیده است. خداوند متعال در باره حرام بودن خمر در سوره مائده آیه 90 فرموده است: «یَأیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِنَّمَا الخَمرُ وَالمَیسِرُ[495] وَالاَنصابُ وَالاَزلامُ رِجسٌ مِن عَمَلِ الشَّیطانِ فَاجتَنِبُوهُ لَعَلَّکُم تُفلِحُونَ» یعنی: ای کسانی که ایمان آورده اید میخوارگی (خمر) و قمار بازی و بتان و تیرها پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان می باشند. پس از پلید دوری کنید تا اینکه رستگار شوید. و درباره حرام بودن ربا در سوره: بقره آیه: 275 فرموده است : «اَحَلّ اللهُ البَیعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا» یعنی: خداوند معامله را حلال و ربا را حرام گردانیده است.
(استهانت معصیت کفر است) استهانة یعنی: خوار شمردن، حقیر شمردن، سهل شمردن. خوار و حقیر و سهل شمردن معصیتی که با دلیل قطعی به اثبات رسیده است کفر است. خواه گناه کبیره باشد و یا گناه صغیره.[496]
(استهزاء شریعت کفر است) استهزاء یعنی: تمسخر کردن. چون استهانت و استهزاء از نشانه های تکذیب خداوند متعال و رسول خداوند متعال است.
اصل این است: هر حرامی که در یک زمانی و در یک شریعتی حلال بوده باشد و شخصی حلال بودن آنرا تمنی نماید کافر نمی شود.[497] اگر شخصی تمنی و آرزو نماید که ای کاش زنا و قتل به غیر حق حرام نبود کافر است چون حرمت زنا و قتل نفس به غیر حق در تمام ادیان ثابت شده و موافق با حکمت الهی است و هر کس اراده خروج از حکمت الهی نماید آن شخص اراده کرده و خواسته است که خداوند متعال با چیزی حکم نماید که حکمت نیست. و این چنین تمنائی از طرف او، جهل به خدای خودش است.[498]
اگر کسی خداوند متعال را متصف به صفتی نماید که لایق شأن خداوند متعال نباشد و یا اسمی از اسماء خداوند متعال را مسخره نماید و یا امری از اوامر خداوند متعال را مسخره و استهزاء نماید و یا وعده و وعیدهای خداوند متعال را انکار نماید کافر می شود. و یا اگر کسی به قصد استخفاف و یا دشمنی آرزو نماید کاش که پیامبری از پیامبران خداوند متعال پیامبر نمی بود یعنی گمان نماید که در بعثت آن پیامبر فایده ای وجود ندارد کافر است. و نیز اگر کسی به روی کسی که کلمات کفر می گوید خندیده و راضی به گفته های او باشد کافر است. و نیز اگر شخصی در جای مرتفعی همانند جلوس وعاظ نشسته و جماعتی نیز در اطراف وی بر سبیل تمسخر و استهزاء از او مسائلی را سؤال نموده و به او بخندند و با بالش او را بزنند همه آن اشخاص یعنی هم شخصی که در جای مرتفع نشسته و هم اطرافیانش به دلیل تمسخر شریعت کافر می شوند. و نیز کافر می شود اگر شخصی به کسی امر نماید که به خداوند متعال کافر شود و یا قصد نماید که به کسی امر به کفر نماید. اگر شخصی به زنی فتوا دهد که جهت بائن شدن از شوهرش به خداوند متعال کافر شود. کافر می شود. و یا هنگام شرب خمر و یا زنا کردن بسم الله بگوید و یا قصداً به غیر قبله و یا بدون طهارت نماز بخواند کافر می شود اگر چه نمازش موافق قبله باشد و یا جهت حقیر و خوار شمردن[499] با کلمات کفر تکلم نماید افراد مذکور همه کافر می شوند.[500]
(نا امید شدن از خداوند کفر است) تفاوتی ندارد که این یأس در امور دنیوی باشد و یا در امور اخروی. مثلاً گفته شود که خداوند متعال به هیچ کس رحم نمی کند.
چون خداوند متعال در سوره یوسف آیه 87 فرموده است: «لَا یَیأَسُ مُن رَوحِ اللهِ اِلَّا القَومُ الکَافِرُونَ» یعنی از رحمت خداوند جز کافران نا امید نمی گردد. و در سوره زمر آیه 53 فرموده است: «قُل یعِبَادِیَ الَّذِینَ اَسرَفُوا عَلَی اَنفُسِهِم لَا تَقنَطُوا مِن رَحمَةِ اللهِ اِنَّ اللهَ یَغفِرُ الذُّنوبَ جَمِیعاً اِنَّه هُوَ الغَفُورُ الرَّحِیمُ» یعنی: بگو (ای محمد صلی الله علیه و سلم از قول خداوند به مردم) ای بندگانم: ای آنان که در معاصی زیاده روی هم کرده اید، از رحمت خداوند مأیوس و نا امید نگردید. قطعاً خداوند همه گناهان را می آمرزد. چرا که او بسیار آمرزنده و بس مهربان است.
(و اَمن از خداوند کفر است) یعنی آسودگی از عذاب خداوند متعال. مثلاً گفته شود که خداوند به هیچ کس عذاب نمی دهد و تنبیه نمی کند. چون خداوند متعال در سوره اعراف آیه 99 فرموده است: «فَلا یَأمَنُ مَکرَاللهِ اِلَّا القَومُ الخاسِرُونَ» یعنی از مکر و عذاب خداوند، به جز قوم ضرر دهنده بر نفس خود، کسی امین نمی شود.
(تصدیق آنچه که کاهن بعنوان امور غیبی بیان می کند کفر است) کاهن کسی است که از حوادث زمان آینده خبر می دهد و مدعی معرفت اسرار و مطالعه علم غیب است. یعنی ادعا می کند که علم غیب را می داند. چون حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده است: «مَن اَتَی کَاهِناً فَصَدَّقَهُ بِما یَقُولُ فَقَد کَفَرَ بِما اَنزَلَ اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ»[501] یعنی: هر کس به نزد کاهن آمده و گفته های وی را تصدیق نماید به تحقیق کافر شد به آنچه که خداوند نازل نمود بر محمد صلی الله علیه وسلم یعنی قرآن. منجم هم اگر ادعای دانستن حوادث آینده و یا حوادثی که در زمان حال واقع می شود اما از درک حواس غائب است را بنماید مانند کاهن کافر است، اما اگر از روی علامات فلکی استدلال نماید و بگوید که گفته های من از روی ظن و گمان است مانند استدلال طبیب با نبض مریض بر حال مریض، کافر نمی شود.[502]
در بیان معدوم:
(وَالمَعدُومُ لَیسَ بِشَئٍ)
ترجمه: معدوم شئ نیست. از جمله مسائل مورد اختلاف اشاعره و معتزله، دو مسئله است که متعلق به معدوم می باشد.
مسئله اوّل: اینکه اشاعره می گویند معدوم در خارج ثابت نیست و معتزله اعتقاد دارند که معدومِ ممکن در خارج ثابت بوده و منفی نیست.
مسئله دوم: اینکه اشاعره می گویند معدوم در لغت و عرف شئ نامیده نمی شود. اما معتزله می گویند که معدوم شئ نامیده می شود.[503] و مصنف متن کتاب نیز قول اشاعره را مورد تأیید قرار داده و می گوید معدوم هیچ شئ نیست. یعنی لفظ موجود و شئ، بر معدوم و چیزی که وجود ندارد اطلاق نمی شود.
در بیان دعای زندگان برای مردگان و نفع صدقه:
(وَ فِی دُعاء الاَحیاءِ لِلاَمواتِ وَ صَدَقَتِهِم عَنهُم نَفعٌ لَهُم)
ترجمه: در دعای زندگان برای مردگان و صدقه زندگان از طرف مردگان، برای مردگان نفع وجود دارد.
یعنی اگر اشخاص زنده برای مردگان خود دعا نموده و یا صدقه دهند برای مردگان منفعت وجود دارد. و اموات از دعا و ثوابِ صدقه برخوردار می شوند. مذهب اهل سنت این است که دعا شرعاً مطلوب بوده و برای زنده و مرده منفعت دارد و بوسیله دعا خداوند متعال حاجات را برآورده نموده و بلیّات را دفع نموده و سختی ها را از بین می برد و درجات را بلند می نماید. اما معتزله مخالف این عقیده هستند آنها می گویند که قضا تبدیل نمی شود. هر کس در مقابل عمل خودش مرهون است (اشاره به آیه 38 سوره مدّثر که آمده است«کُلُّ نَفسٍ بِما کَسَبَت رَهِینَةٌ») هر شخص تنها در مقابل عمل خودش جزا داده می شود نه به سبب عمل غیر.[504]یعنی صدقه و دعا و هر عمل خیری که دیگران جهت شخص دیگری انجام می دهند برای آن شخص منفعتی ندارد و هر شخص تنها در مقابل عمل خودش جزا و ثواب داده می شود.
دکتر عبدالملک السعدی در پاسخ به این دلیل معتزله در کتاب شرح عقائد اهل سنت آورده است: انسان در گرو گناهانی است که کسب می کند و این آیه با ثواب و حسناتی که برای میّت اهداء می شود ارتباطی ندارد.[505] در جواب این گفتهء معتزله که قضا تبدیل نمی شود در حاشیه شرح العقائد این طور پاسخ داده است: ردّ بلا و استجلاب رحمت و استحصال مطلوب و بر آورده شدن حاجات بوسیله صدقه و دعا از قضاء است همچنانکه سپر، سبب ردّ تیر و آب، سبب روئیدن گیاه از زمین می شود. در عدم تبدیل قضاء به نسبت اموات منافی دعای زندگان بر مردگان نمی شود چون منفعتی که با دعا حاصل می شود می تواند حاصل قضاء باشد.[506] دکتر عبدالملک السعدی در شرح عقائد اهل سنت به این گفته معتزله که قضا تغییر نمی کند این طور پاسخ داده است:
قضا دو نوع است: مُبرَم و مُعَلَّق.
قضای مبرم: غیر قابل تغییر است و ما علم به آن نداریم و برای ما مکشوف نمی شود.
قضای معلق: از راه سبب و مُسَبَّب انجام می گیرد یعنی خداوند رحمتش را بر صدقه ای معیّن وابسته کرده است و این نوع قضا است که میّت از آن بر خوردار می شود. و در پاورقی این کتاب در صفحه 305 به نقل از جواهر الکلام ملا عبدالکریم مدرس آمده است: حقیقت این است که خداوند متعال همانطور که برای درمان بیماری، سبب قرار داده است همینطور در ازل مقدّر کرده است که دعا یا صدقات یا حسنات مثل صِله رحم و دستگیری نیازمندان، از اسباب دفع آن بلایا و مرض باشد، پس مقدّر کرده و می دانسته است که زید بیمار خواهد شد و وسیله بهبودیش خوردن فلان دارو و یا دعای فلان شخص و یا صدقه ای است که او به فقرا می دهد.[507]
در این برهه از زمان نیز گروههائی وجود دارند که با گروه معتزله هم عقیده بوده و با مذهب اهل سنت مخالف هستند اگر چه ادعای اهل سنت بودن می کنند. آنها عقیده دارند که هیچ منفعتی از زندگان برای مردگان وجود ندارد و هر کس مُرد دیگر کسی نمی تواند برایش نفعی برساند. عقیده گروه معتزله و این گروه زمان حال مخالف با قرآن و احادیث صحیح رسول اکرم صلی الله علیه و سلم می باشد. خداوند متعال در سوره حشر آیه 10 فرموده است: «وَالَّذِینَ جاءُوا مِن بَعدِهِم یَقُولُونَ رَبَّنا اغفِرلَنا وَ لِاِخوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالاِیمانِ» آلایه. یعنی: و کسانی که بعد از مهاجرین و انصار آمدند می گویند پروردگارا بیامرز ما را و برادران ما را که سبقت گرفتند بر ما به ایمان آوردن. و در سوره ابراهیم آیه 41 فرموده است: «رَبَّنا اغفِر لِی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلمُؤمِنِینَ یَومَ یَقُومُ الحِساب» یعنی: پروردگارا بیامرز مرا و پدر و مادر مرا و مسلمانان را، روزی که قائم شود حساب. و نیز احادیث صحیح فراوانی وجود دارد که دال بر نفع دعا بر مردگان است: رسول خدا صلی الله علیه و سلم هرگاه از دفن میت فارغ می شد بر قبر او می ایستاد و می فرمود: «اِستَغفِرُوا لِاَخِیکُم وَ سَلُوا لَهُ التَّثبِیتَ فَاِنَّهُ الآنَ یُسألُ»[508] یعنی: برای برادرتان آمرزش طلب کنید و از خداوند، ثبات بر شهادتین را برای او درخواست کنید یقیناً هم اکنون از او سؤال کرده می شود.
خواندن نماز میّت (جنازه) چیزی جز دعا و طلب بخشش برای میّت نیست. «مَا مِن مَیِّتٍ یُصَلِّی عَلَیهِ اُمَّةً مِنَ المُؤمِنِینَ یَبلُغُونَ مِأةً کُلُّهُم یَشفَعُونَ لَهُ اِلّا شُفِّعُوا فِیهِ»[509] یعنی: هر میّتی که گروهی از مسلمانان که تعدادشان به صد نفر برسد بر او نماز بخوانند و همه بر او شفاعت کنند خداوند متعال شفاعتشان را در حق آن میت می پذیرد. حضرت ابن عباس رضی الله عنهما از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم روایت می کند: «مَا مِن رَجُلٍ مُسلِمٍ یَمُوتُ فَیَقُومُ عَلَی جَنَازَتِهِ اَربَعُونَ رَجُلاً لایُشرِکُونَ بِاللهِ شَیئاً اِلّا شَفَّعَهُم اللهُ فِیهِ»[510] یعنی: اگر یک نفر مسلمان فوت نماید و بر جنازه او چهل نفر نماز بخوانند (و برای او طلب مغفرت نمایند) بدون اینکه شرکی برای خداوند آورده باشند و مشرک بوده باشند خداوند متعال آنان را در حق او شفیع قرار می دهد.
از حضرت سعد بن عباده رضی الله عنه روایت شده است که ایشان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند: «یَا رَسُولَ اللهِ اِنَّ اُمِّی مَاتَت فَاَیُّ الصَّدَقَةِ اَفضَل؟ قَال: اَلماءُ. فَحَفَر بِئراً وَ قَالَ: هَذِهِ لِاُمِّ سَعدٍ»[511] یعنی: یا رسول الله مادرم فوت کرده است کدام صدقه افضل است؟ (پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم) فرمود: آب. پس سعد چاهی کَند و گفت: این چاه برای مادر سعد است. یعنی سعد این چاه را از طرف مادرش صدقه کرد. و در حدیثی دیگر از حضرت سعد بن عباده روایت شده است: «قَال: قُلتُ یَا رَسُولَ اللهِ تُوُفِّیَت اُمِّی وَ لَم تُوصِ وَ لَم تَتَصَدَّق فَهَل یَنفَعَها اِن تَصَدَّقتُ عَنها قَال: نَعَم وَ لَو بِکَراعِ شَاةٍ مُحرَقٍ»[512] یعنی: حضرت سعد بن عباده گفت: گفتم یا رسول الله مادرم فوت نموده و هیچ وصیتی نکرد و صدقه نداد آیا من از طرفش صدقه بدهم برایش منفعت دارد؟ (پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم) فرمود: بله (برایش منفعت دارد) گرچه آنچه که صدقه می دهی یک پای سوخته گوسفند باشد.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم در حدیثی فرموده است: «اَلدُّعاءِ یَرُدُّ البَلاءِ وَالصَّدَقَةُ تُطفِئُ غَضَبَ الرَّبِ» یعنی: دعا بلا را باز می گرداند و صدقه خشم خداوند را فرو می نشاند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده است: «اِنَّ العالِمَ وَ المُتَعَلِّمَ اِذا مَرّا عَلَی مَقبَرَةِ قَریَةٍ فَاِنَّ اللهَ تَعالی یَرفَعُ العَذابَ عَن تِلکَ القَریَةِ اَربَعِینَ یَوماً» یعنی: هرگاه عالم و متعلم بر قبرستان قریه ایی عبور کنند، خداوند متعال به مدت چهل روز عذاب را از قبرستان آن قریه بر می دارد. و در حدیثی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده است: «اِذا مَاتَ اِبنُ آدمَ اِنقَطَعَ عَمَلَهُ اِلّا مِن ثَلاثٍ: صَدَقَةٍ جارِیَةٍ اَو عِلمٍ یُنتَفَعُ بِهِ اَو وَلَدٌ صالِحٌ یَدعُوا لَهُ»[513] یعنی: وقتی که انسان بمیرد عملش قطع می شود مگر در سه چیز: صدقه ی جاریه، یا علمی که از آن نفع برده می شود، و یا فرزند صالحی که برای او دعا کند. و باز در حدیث دیگری فرموده است: «دَعوةُ المَرءِ المُسلِمِ لِاَخِیهِ بِظَهرِ الغَیبِ مُستَجابَةُ عِندَ رَأسِهِ مَلَکٌ مُوَکَّلٌ کُلَّمَا دَعا لِاَخِیهِ بِخَیرٍ قَالَ المَلَکُ المُوَکَّلُ بِهِ: آمین وَ لَکَ بِمِثلِهِ»[514] یعنی: دعای انسان مؤمن برای برادرش در غیاب او پذیرفته می شود در حالیکه در کنار او فرشته ایی حاضر است هر وقت برای برادرش دعای خیر کند فرشتهء حاضر در نزد او می گوید: آمین و خداوند مانند آن را برای تو مقرر دارد. و در حدیثی فرموده است: «دُعَاءُ الاَخِ لِاَخِیهِ بِظَهرِ الغَیبِ لایُرَدُّ»[515] یعنی: دعای غیابی برادر در حق برادرش رد نمی شود.
برخی معتقدند که میّت فقط از ثواب دعا و صدقه برخوردار می شود نه از ثواب سایر عبادات. در پاسخ گفته می شود: احادیث و روایات متعددی در مورد بجا آوردن حج و قربانی به نیابت از میّت وجود دارد و مادامیکه رسیدن ثوابِ صدقه به میّت ثابت شد رسیدن ثواب سایر عبادات هم ثابت می شود زیرا بین آنها فرقی وجود ندارد و با توجه به اینکه اهداء ثواب یعنی همان دعا و درخواست رسیدن ثواب به میّت است و آنها هم معتقدند که میّت از دعا استفاده می برد پس همانطور که خداوند درخواست بخشش برای میّت را اجابت می کند همینطور دعای اهداء ثواب سایر عبادات مانند قرائت قرآن و ثواب روزه و نماز و ذکر و… را اجابت می کند.[516] رسول خدا صلی الله علیه و سلم در حدیثی فرموده است: «مَن حَجَّ عَن اَبِیهِ اَو اُمِّهِ فَقَد قَضَی عَنهُ حَجَّتَه وَ کَانَ لَهُ فَضلُ عَشر حِجَج»[517] یعنی: هر کس از طرف پدر و یا مادر خود حج نماید، بدرستیکه او حج آنها را بر جای آورده است و برای آن شخص نیز ثواب ده حج داده می شود. و در حدیث دیگری فرموده است: «مَن حَجَّ عَن وَالِدَیهِ اَو قَضَی عَنهُما مَغرَماً بَعَثَهُ اللهُ یَومَ القِیامَةِ مَعَ الاَبرارِ»[518] یعنی: هر کس از طرف پدر و یا مادر خودش حج نماید و یا از طرف آنان بدهی آنها را پرداخت نماید خداوند متعال او را در روز قیامت با صالحان و نیکان محشور خواهد نمود.
و در حدیث دیگری فرموده است: «مَن دَخَلَ المَقابِرَ فَقَرَأ سُورَةَ یس خَفَّفَ اللهُ عَنهُم یَومَئِذٍ وَ کَانَ لَهُ بِعَدَدِ مَن فِیها حَسَناتٌ »[519] یعنی: هر کس داخل قبرستان شده و سوره یس را قرائت نماید در آن روز خداوند متعال از عذاب اهل قبرستان می کاهد و بر شخص قرائت کننده به تعداد کسانی که در آن قبرستان هستند ثواب داده می شود.
احادیث و آثار و اخبار صحابه در زمینه نفع صدقه و دعای زندگان بر مردگان، بسیار زیاد است و ما تنها چند مورد از آیات و احادیث صحیح رسول اکرم صلی الله علیه و سلم را در اینجا ذکر نمودیم.
خداوند متعال دعاها را اجابت می کند:
(وَاللهُ تَعالی یُجِیبُ الدَّعَواتِ وَ یَقضِی الحاجاتِ)
ترجمه: و خداوند متعال دعاها را اجابت کرده و حاجات را برآورده می کند.آیات و احادیث فراوانی وجود دارد دال بر استجابت دعا و بر آورده شدن حاجات توسط خداوند متعال.
خداوند متعال در آیه 186 سوره بقره فرموده است: «وَ اِذا سَألَکَ عِبادِی عَنِّی فَاِنِّی قَرِیبٌ اُجِیبُ دَعوَةَ الدّاعِی» یعنی: و هنگامیکه بندگانم از تو درباره من بپرسند (که من نزدیک هستم و یا دور بگو:) من نزدیکم و دعای دعا کننده را پاسخ می دهم. و در سوره غافر آیه 60 فرموده است: «وَ قَالَ رَبُّکُم ادعُونِی اَستَجِب لَکُم» یعنی: و پروردگار شما می گوید: بخوانید مرا، و من اجابت می کنم دعوت شما را. و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده است: «یُستَجابُ لِلعَبدِ ما لَم یَدعُ بِاِثمٍ اَو قَطِیعَةِ رَحمٍ وَ ما لَم یَستَعجِل»[520] یعنی: دعای انسان، مستجاب و پذیرفته می شود مادامی که خواهان گناهی و یا قطع صله رحم نباشد و (در بر آورده شده دعا) شتاب نورزد.
و در حدیثی دیگر فرموده است: «اِنَّ رَبَّکُم حَیٌّ کَرِیمٌ یَستَحیِی مِن عَبدِهِ اِذا رَفَعَ یَدیهِ اَن یَرَّدهُمَا صُفراً»[521] یعنی: همانا پروردگارتان زنده و بزرگوار و بخشنده است هرگاه بنده اش دست نیاز بسوی او بلند کند شرم دارد از اینکه دست هایش را خالی برگرداند. در ضمن باید به این مسئله توجه داشته باشیم که اصل در استجابت دعا، صدق نیت و خلوص اعتقاد باطنی و حضور قلب می باشد. زیرا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده است: «اُدعُوا اللهَ وَ اَنتُم مُوقِنُونَ بِالاِجابَةِ، وَاعلَمُوا اَنَّ اللهَ لایَستَجِیبُ دُعاءً مِن قَلبٍ غَافِلٍ لاهٍ» رواه الترمذی والحاکم. یعنی: خدا را دعوت کرده و از او بخواهید در حالیکه به اجابت و قبول شدن دعا، یقین و اطمینان دارید و بدانید که خداوند متعال از قلب غافل و مشغول به غیر (متفکر در افکار دنیوی)، دعا را قبول نمی کند.[522]
ابراهیم بن ادهم در حال سخنرانی بود در این هنگام شخصی گفت: که خداوند متعال فرموده است: «اُدعُونِی اَستَجِب لَکُم» سوره غافر آیه 60 یعنی بخوانید مرا استجابت شما را. و ما دعا می کنیم اما دعای ما استجابت نمی شود. ابراهیم بن ادهم در جواب او گفت: قلبهای شما از ده چیز مرده است:
1ـ خداوند متعال را شناختید اما حقش را بر آورده نکردید. 2ـ کتاب خداوند متعال را خواندید اما به آن عمل نکردید. 3ـ ادعای دشمنی شیطان می کنید اما او را دوست دارید. 4ـ ادعای دوستی رسول الله صلی الله علیه و سلم می کنید اما آثار و سنت هایش را ترک نمودید. 5ـ ادعا کردید بهشت را دوست داریم اما برای بهشت کاری نکردید. 6ـ ادعای ترس از جهنم کردید اما از گناه دست بر نداشتید. 7ـ ادعا کردید مرگ حق است اما برای مرگ مهیّا نشدید. 8ـ مشغول عیوب دیگران شده و عیب های خودتان را ترک نمودید. 9ـ رزق خداوند متعال را می خورید اما شکر او را نمی کنید.10ـ مرده های خودتان را دفن می کنید اما عبرت نمی گیرید.[523]
آیا خداوند متعال دعای کفار را قبول می کند:
در این مسئله که آیا خداوند متعال دعای کفار را قبول می کند و یا خیر در میان علماء اختلاف نظر وجود دارد. جمهور علماء جواز این که گفته شود خداوند متعال دعای کفار را قبول می کند منع کردند و به فرموده خداوند متعال در سوره رعد آیه 14 استدلال نموده اند که فرموده است: «وَ مَا دُعاءُ الکافِرِینَ اِلّا فِی ضَلالٍ» یعنی: دعای کافران جز سرگشتگی و بیهوده کاری نیست.
و نیز کافر به خداوند دعا نمی کند چون کافر خداوند را نمی شناسد گر چه به وجود خداوند اقرار نماید. چون وقتی که خداوند را به صفتی که لایق خداوند متعال نیست متصف گرداند (مانند شریک قرار دادن به خداوند و ولد نسبت دادن) کافر اقرار خودش را نقض کرده است.
و حدیثی که می فرماید: دعای مظلوم در حق ظالم مستجاب است اگر چه کافر باشد محمول بر کفران نعمت است نه کفر اعتقادی. و بعضی از علماء نیز اجابت دعای کافر را تجویز کرده اند و به آیه 14 سوره اعراف استدلال می کنند که از ابلیس علیه اللعنه حکایت کرده و می فرماید: «قَالَ رَبِّ اَنظِرنِی اِلی یَومِ یُبعَثُون» یعنی: (ابلیس علیه اللعنه گفت) خداوندا مهلت بده مرا تا روزی که انسانها برانگیخته شوند. خداوند متعال این خواسته ابلیس علیه اللعنه را قبول نموده و در سوره اعراف آیه 15 فرموده است: «اِنَّکَ مِنَ المُنظَرِینَ» یعنی: هر آئینه تو از مهلت داده شدگانی. و این اجابت، اجابت دعای کافر یعنی شیطان است. و نظر ابوالقاسم الحکیم[524] و ابو نصر الدبوسی اجابت دعای کافر است و صدر الشهید گفته که فتوی بر اجابت دعای کافر است.[525]
علامات قیامت
(وَ مَا اَخبَرَ النَّبِیُّ عَلَیهِ الصَّلوةُ وَالسَّلامُ مِن اِشراطِ السّاعَةِ مِن خُرُوجِ الدَّجالِ وَ دابَّةُالاَرضِ وَ یَأجُوجَ وَ مَأجُوجَ وَ نُزُولُ عِیسی عَلَیهِ الصَّلوةُ و َالسَّلامُ مِنَ السَّماءِ وَ طُلُوعِ الشَّمسِ مِن مَغرِبَها فَهُو حَقٌّ)
ترجمه: و نشانه های ظهور قیامت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از آن خبر داده است: مانند خروج دجال و دابة الارض و یأجوج و مأجوج و نزول عیسی علیه الصلوة و السلام و طلوع خورشید از مغرب، حق است.
(اشراط) جمع شَرَط به معنی علامت و نشانه است.
(الساعة) یعنی: قیامت. اما چرا به روز قیامت، الساعة گفته شده است در جواب گفته شده که روز قیامت گرچه طولانی مدت است اما نزد خداوند متعال همانند یک لحظه است. و یا اینکه بعث در یک لحظه (ساعه) اتفاق می افتد.
(نشانه های قیامت) مراد علائم و نشانه هایی است که دال بر نزدیک شدن قیامت و خاتمه این جهان است. وقت وقوع قیامت را فقط خداوند متعال می داند و در قرآن و احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم فقط نشانه های آن بیان شده است.
دجال:
(دجال) در لغت به معنی بسیار فریبنده و تلبیس کننده و دروغگو است. النبراس نوشته است: دجّال مبالغه دَجَل است به معنی خلط و تلبیس، چون دجال حق و باطل را خلط می کند.[526]
بعضی از اوصاف دجال: پاشنه هایش به یکدیگر نزدیک و ساقهایش دور و بزرگ (افحج الرجلین)، چشم هایش معیوب و بین دو چشمش (پیشانی) کافر نوشته شده است.[527] حضرت رسول صلی الله علیه و سلم در حدیثی فرموده است: «تَعلَمُونَ اَنَّهُ لَن یَرَی اَحَدٌ مِنکُم رَبَّهُ حَتَّی یَمُوتَ وَ اِنَّ الدَّجالَ مَکتُوبٌ بَینَ عَینَیهِ کافِرٌ یَقرأهُ مَن کَرِهَ عَمَلَهُ»[528] یعنی: می دانید که شما هرگز خدایتان را نمی بینید تا وقتی که بمیرید و همانا دجال میان دو چشمش کافر نوشته شده است و هر کس که اعمال او را ناپسند بداند آن نوشته را می خواند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حدیثی فرموده است: «اِنَّ الدَّجالَ یَخرُجُ وَ اِنَّ مَعَهُ مَاءً وَ نَاراً فَاَمَّا الَّذِی یَراهُ النَّاسُ مَاءً فَنَارٌ تُحرِقُ وَ اَمَّا الَّذِی یَراهُ النَّاسُ نَاراً فَمَاءٌ بَارِدٌ عَذبٌ فَمَن اَدرَکَ ذلِکَ مِنکُم فَلیَقَع فِی الَّذِی یَراهُ نَاراً فَاِنَّهُ مَاءٌ عَذبٌ طَیِّبٌ»[529] یعنی: همانا دجال ظهور می کند و همراه او آبی و آتشی است. آنچه را که مردم آب می بینند آتشی است سوزاننده، و آنچه را که مردم آتش می بینند آبی است سرد و گوارا. پس هر کدام از شما که به او برخوردید باید خود را در آنچه آتش می بیند بیاندازد چون آن، آبی است شیرین و گوارا.
دجال به مکه مکرمه و مدینه منوره نمی تواند داخل شود:
طبق احادیث و روایاتی که آمده است دجال به همه شهرها و اماکن وارد می شود و تنها به مکه مکرمه و مدینه منوره نمی تواند داخل شود چون از این دو شهر مبارک، فرشتگان محافظت می کنند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حدیثی فرموده است: «لَیسَ مِن بَلَدٍ اِلّا سَیَطَؤُهُ الدَّجالُ اِلّا مَکَّةَ وَ المَدِینَةَ وَ لَیسَ نَقبٌ مِن اَنقابِها اِلّا عَلَیهِ المَلائِکَةُ صَافِّینَ تَحرُسُها فَیَنزِلُ بِالسَّبخَةِ فَتَرجُفَ المَدِینَةُ ثَلاثَ رَجَفاتٍ فَیَخرُجُ اِلَیهِ مِنها کُلُّ کافِرٍ وَ مُنافِقٍ»[530] یعنی: هیچ شهری نیست که دجال در آن قدم نگذارد مگر مکه و مدینه، از تمام راه های مکه و مدینه فرشتگان بطور صف کشیده حراست می کنند، پس دجال در زمین شوره زاری فرود می آید در این هنگام مدینه سه دفعه می لرزد پس همه کافران و منافقان از مدینه خارج شده و به سوی دجال می روند. بنا به نوشته النبراس احادیث متواتری در مورد خروج دجال روایت شده و انبیاء علیه الصلوة و السلام امَّتهای خودشان را از شر دجال بر حذر داشتند. دجال مردی از طایفه یهود[531] بوده و یک چشم است که خداوند متعال جهت امتحان بندگان خودش او را بر جهان مسلط می کند. او ادعای الوهیّت نموده و استدراجات فراوانی را به ظهور می رساند. مثلاً به شخصی می گوید اگر من مردگان شما را زنده کنم آیا ایمان می آوری که من خدای تو هستم؟ آن مرد هم می گوید: بله، دجال به شیطان امر می کند که به صورت مردگان در آید و بدین وسیله افراد کثیری به او ایمان می آورند. کسانی که به او ایمان آورده اند در ناز و نعمت بوده و کسانی که به او کافر شدند مبتلا به قحطی شدید می شوند. در طول چهل شب به غیر از مکه مکرمه و مدینه منوره به همه شهرها و روستاها وارد می شود و از مکه مکرمه و مدینه منوره نیز فرشتگان محافظت می نمایند بعد از این اتفاقات، مسلمانان در شام به فرماندهی حضرت مهدی با او مبارزه می نمایند و جنگ سختی در می گیرد، در این حین حضرت عیسی از آسمان نازل شده و دجال[532] را به قتل می رساند.[533] در کتاب شرح عقائد اهل سنت نوشته دکتر عبدالملک السعدی آمده است: مسلم و ابوداود و ترمذی و ابن ماجه و امام احمد و دیگران در مورد دجال حدیثی را روایت کرده اند و اینک به مختصر آن توجه کنید از آنجا که در وصف دجال می فرماید: «اِنَّه شابٌ قَطَطٌ عَینُهُ طافِیَةٌ کَأَنِّی اُشَبِّهُهُ بِعَبدِ العُزّی ابنِ قَطَنٍ فَمَن اَدرَکَهُ مِنکُم فَلیَقرأ فَواتِحَ سُورَةِ الکَهفِ اِنَّهُ خارِجٌ خَلَّةً بین الشام و العراق (ای فی طریق بینهما) فَعاثَ یَمِیناً وَ عاثَ شِمالاً یا عِبادَالله فَاثبُتُوا: قُلنا یا رَسُولَ اللهِ وَ مَا لَبثُهَ فِی الاَرضِ؟ قَالَ: اَربَعُونَ یَوماً، یَومٌ کَسَنَةٍ وَ یَومٌ کَجُمعَةٍ وَ سَائِرُ اَیّامِهِ کَأَیامِکُم. قُلنا یَا رَسُولَ اللهِ: فَذالِکَ الیوم الذی کَسَنَةٍ اَتَکفِینا فِیهِ صَلاةُ یَومٍ؟ قال: لا، اقدروا لَهُ قَدرَهُ قُلنا: یا رَسولَ اللهِ: وَ مَا اِسراعُهُ فِی الاَرضِ؟ قال: کَالغَیثِ اِستَدبَرَتهُ الرِّیحَ فَیَأتِی عَلَی القَومِ فَیَدعُوهُم فَیُؤمِنُونَ بِهِ وَ یَستَجِیبُونَ لَهُ. فَیَأمُرُ السَّماءَ فَتَمطِرُ وَ الاَرضَ فَتُنبِتُ… ثُمَّ یَدعُو رَجُلاً مُمتُلِئاً شَباباً فَیَضرِبُهُ بالسَّیفِ فَیَقطَعَهُ جَزلَتَینِ رَمیَةَ الغَرَضِ ثُمَّ یَدعُوهُ فَیُقبِلُ وَ یَتَهَلَّلَ وَجهُهُ یَضحَکُ. فَبَینَما هو کذلک. اِذ بَعَثَ اللهُ المَسیحَ بنَ مَریمَ فَینزِلُ عِندَ المنارَةِ البَیضاءَ شَرقِیِّ دِمَشقَ بَینَ مَهرُودَتَینِ ( ای بین ثوبین او حُلَّتَینِ تَضربانِ اِلی الصُّفرة) وَاضِعاً کَفَّیهِ عَلی اَجنِجَةِ مَلَکَینِ اِذا طَأطَأ رَأسَهُ قَطَرَ وَ اِذا رَفَعَهُ تَحَدَّرَ مِنهُ مِثلُ الجُمانِ فَیَطلُبُهُ (ای یطلب الدجال) حَتّی یُدرِکَهُ بِبابِ لُدِّ فَیَقتُلُهُ»[534] یعنی: دجال جوانی است دارای موی مُجَعَّد و درهم پیچیده و چشمی بسیار درشت و بر جسته (اگر او را تشبیه کنم) گوئی که به عبد العزّی بن قَطَن تشبیه می کنم. پس هر کدام از شما (اهل ایمان) به او برخوردید باید آیات اول سورهء کهف را بخواند. همانا او در راهی بین شام و عراق ظهور می کند و در راست و چپ (هر جا که برسد) فساد می کند. ای بندگان خدا پایدار باشید (بر دین حق) عرض کردیم ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم او چه مدت در زمین می ماند؟ فرمود: چهل روز، یک روزش چون یک سال است و یک روزش چون یک ماه و یک روزش چون یک هفته است و سایر روزهای آن چون روزهای شماست، عرض کردیم ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم آن روزی که همچون یک سال است آیا نماز یک روز در آن ما را بس است؟ فرمود: خیر. اندازه و مقدار آن را رعایت کنید.[535] عرض کردیم ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم سَیر و سرعت او در زمین چگونه است؟ فرمود: مانند سرعت باران که بادی شدید آن را پراکنده کند پس دجال به نزد گروهی می آید و آنها را دعوت می کند و آنها به او ایمان می آورند و فرمانش را اجابت می کنند (او چنان قدرت و توانائی داردکه) به آسمان امر می کند، آسمان می باراند و به زمین فرمان می دهد زمین می رویاند… سپس مردی جوان و نیرومند را فرا می خواند (او دعوتش را نمی پذیرد) پس او را با ضربهء شمشیر به دو نیم می کند. چون تیری که به هدف بخورد (سریع و دقیق) بعد او را به حال اولش در می آورد و باز او را دعوت می کند و جوان هم می پذیرد چهرهء دجال از خوشحالی شکفته می شود و می خندد. در این اثناء که وضع و حال او چنین است خداوند مسیح بن مریم را مبعوث می کند و او در کنار مناره بیضاء شرقی در دمشق به زمین می آید در حالیکه دو دست لباس برنگ زرد به تن دارد و کف دستهایش را بر بال دو فرشته نهاده است هرگاه که سرش را تکان می دهد قطرات آب از آن می چکد و هر گاه سرش را بلند می کند قطرات آب مثل دانه های مروارید سرازیر می شوند. پس به دنبال دجال می گردد و در لُدّ (کوهی است در شام یا قریه ای است از روستاهای بیت المقدس) او را می یابد و به قتل می رساند.
آیا دجال در حال حاضر موجود است و یا بعداً متولد خواهد شد:
در مورد اینکه دجال در حال حاضر موجود است و یا بعداً متولد می شود اختلاف وجود دارد. اما در النبراس آمده است که نظریه اوّلی (وجود دجال در حال حاضر) اصح است. از حضرت تمیم الداری صحابی روایت شده است که آن حضرت به یک کشتی سوار شده و به دریا می رود، موج کشتی آنان را به یک شهری نزدیک یک جزیره می رساند، در آنجا انسانی عظیم الجثه می بینند که با زنجیر بسته شده است او به آنها خبر می دهد که من دجال هستم و هر زمان که اذن خروج داده شود خروج خواهم نمود، حضرت تمیم الداری این واقعه را به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم بازگو می کند و آن حضرت هم گفته او را تصدیق می نماید.[536]و روایات دیگری نیز در مورد تولد دجال روایت شده است.[537]
دابّة الارض:
(دابّة الارض) دابّه در لغت به معنی جنبنده، هر حیوان که بر روی زمین راه رود و غالب اطلاق آن بر چهار پایان استوار است که به آن سوار شوند و یا بار کشند.[538]
در تفسیر نور آمده است: مراد حیوانی است که دارای مشخصات و صفات خاص خود بوده و ظهور آن یکی از علائم فرا رسیدن قیامت و بسته شدن درگاه توبه است. خداوند متعال در سوره نمل آیه 82 فرموده است: «وَ اِذا وَقَعَ القولُ عَلَیهِم اَخرَجنا لَهُم دابَّةُالاَرضِ تُکَلِّمُهُم اَنَّ النَّاسَ کَانُوا بِآیاتِنا لایُوقِنُونَ» یعنی: هنگامی که فرمان وقوع قیامت فرا رسد (و مردمان در آستانه رستاخیز قرار گیرند از جملهء نشانه های آن، یکی این است که) ما جانوری را از زمین برای مردمان بیرون می آوریم که با ایشان سخن می گوید (برخی از سخنانش این است) که کافران به آیات ما ایمان نمی آورند. در تفسیر روح البیان آمده است که اسم آن حیوان جسّاسه است (بسیار تجسس کننده) چون آن حیوان اخبار را برای دجال تجسس می کند. و در حدیث آمده است: «طول الدابة ستون ذراعاً لایدرکها طالب و لایفوتها هاربٌ»[539] یعنی: طول حیوان شصت ذراع است، هیچ دنبال کننده ایی به آن نمی رسد و هیچ فرار کننده ایی نمی تواند از آن فرار نماید.
یأجوج و مأجوج:
(یأجوج و مأجوج) نام دو مرد از فرزندان یافث بن نوح بودند. نسلشان زیاد شد و به این خاطر به آنها نسبت داده شد.[540] وجود یأجوج و مأجوج بوسیله قرآن به اثبات رسیده است. خداوند متعال در آیات 96 و 97 سوره انبیاء فرموده است: «حَتَّی اِذا فُتِحَت یَأجُوجُ وَ مَأجُوجُ وَ هُم مِن کُلِّ حَدَبٍ یَنسِلُونَ وَ اقتَرَبَ الوَعدُ فَاِذا هِیَ شَاخِصَةً اَبصارُالَّذِینَ کَفَرُوا یَا وَیلَنا قَد کُنَّا فِی غَفلَةٍ مِن هَذا بَل کُنَّا ظالِمِینَ» یعنی: تا آن زمان که یأجوج و مأجوج رها می گردند و ایشان شتابان از هر بلندی می گذرند (در این هنگام) وعدهء راستین (خدا که روز قیامت است) نزدیک می شود و بناگاه کافران (از وحشت) چشمهایشان از حرکت باز می ایستد (و فریادشان بلند می شود) وای بر ما از این غافل بودیم و بلکه به خود ستم کردیم. و در آیات 94 الی 99 سوره کهف از آنان نام برده شده است: «قَالُوا یَا ذَاالقَرنَینِ اِنَّ یَأجُوجَ وَ مَأجُوجَ مُفسِدُونَ فِی الاَرضِ… الخ» یعنی: (آن مردمان) گفتند ای ذوالقرنین همانا یأجوج و مأجوج در این سر زمین فساد می کنند… الخ. و از جمله احادیثی که مربوط به یأجوج و مأجوج است روایتی است که بخاری و مسلم و دیگران از زینب بنت جَحش رضی الله عنها (همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم) روایت کرده اند که زینب گفته است: «اِنَّ النَّبِیَّ اِستَیقَظَ مِن نَومِهِ وَ هُوَ یَقُولُ: لااِلهَ اِلّا اللهُ وَیلٌ لِلعَرَبِ مِن شَرٍّ قَد اقتَرَبَ فُتِحَ الیَوم مِن رَدمِ یَأجُوجَ وَ مَأجُوجَ مثلُ هذهِ وَ عَقَدَ الراوِیُّ بِیَدِهِ عَشرَةً قُلتُ یَا رَسُولَ اللهِ اَنُهلِکُ وَ فِینا الصَّالِحُونَ؟ قَال: نَعَم اِذا کَثُرَ الخُبثُ»[541] یعنی: (روزی) پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از خواب بیدار شد در حالیکه می فرمود: لا اله الا الله وای بر عرب از شرّی که نزدیک شده است، امروز از سدّ یأجوج و مأجوج[542] مثل این گشوده شده است راوی با دست عدد ده را نشان داد (کنایه از اینکه زمان چندانی به آمدن شر نمانده است) عرض کردم ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم آیا در حالیکه افراد صالح در میان ما هستند هلاک می شویم و از بین می رویم؟ فرمود: آری هرگاه که تبهکاری و گناه زیاد شود. آنان در شمال شرقی زمین ساکن هستند. جسمشان خیلی بزرگ بوده و اخلاقشان وحشی است. هر جا داخل شوند آن مکان را به فساد می کشند حتی گفته شده که انسانها را می خورند. ذوالقرنین در مقابل آنها سد کشید. و بدینوسیله خداوند متعال آنان را در پشت کوه حبس نمود.[543] در زمان بازگشت حضرت عیسی خداوند متعال راه آنها را باز می کند وآنها زمین را به خرابی می کشند و مردم تا هلاکت آنان بوسیله خداوند متعال در پشت کوهها تحصن می کنند. و در حدیث صحیح آمده است که آنان از اهل جهنم هستند.[544]
نزول عیسی علیه السلام:
(و نزول عیسی علیه السلام) حضرت عیسی علیه السلام به آسمان عروج کرده است. هنگامی که قیامت نزدیک شود حضرت عیسی علیه السلام از آسمان به زمین نزول خواهد کرد. در رمضان افندی آمده است: «عند المنارة البیضاء فی شرق دمشق» یعنی حضرت عیسی علیه السلام کنار مناره سفید (مسجد جامع اموی) در شرق دمشق نزول خواهد کرد.[545] در حدیث آمده است: «…فَیَنزِلُ عِندَ المَنارَةِ البَیضاءِ شَرقِیَّ دِمَشقَ بَینَ مَهرُودَتَینِ وَاضِعاً کَفَّیهِ عَلی أجنِحَةِ مَلَکَینِ، إذا طأطأ رأسه قَطَرَ، وَ إذا رَفَعَهُ تَحَدَّرَ مِنهُ جُمَانٌ کَاللُؤلُؤِ، فَلا یَحِلُّ لِکَافِرٍ یَجِدُ رِیحَ نَفَسِهِ اِلّا مَاتَ، وَ نَفَسُهُ یَنتَهِی حَیثُ یَنتَهِی طَرفُهُ»[546] یعنی: عیسی علیه السلام در حالی که دو دستش را بر بال دو فرشته گذاشته است در کنار مناره سفید شرق دمشق (از آسمان) نازل می شود، و دو لباس زرد رنگ پوشیده و در حالی که دو کف خودش را بر بال دو فرشته گذاشته است هر گاه سرش را پائین بیاورد قطره آب نازل می شود و هر گاه سرش را بالا نماید حبابی همانند لؤلؤ نازل می شود[547]، هر کافری که به وی نَفَس آن حضرت برسد می میرد و نفسش نیز تا نهایت دیدش می رسد.
درباره نزول حضرت عیسی علیه السلام احادیث صحیحی آمده است از جمله: عَن اَبِی هُرَیرَةَ رضی الله عنه عَنِ النَّبِیِّ صَلی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم قَالَ: «وَالَّذِی نَفسِی بِیَدِهِ لَیُوشِکَنَّ اَن یَنزِلَ فِیکُمُ ابنُ مَریَمَ عَلَیهِ السَّلامُ حَکَماً مُقسِطاً فَیَکسِرَ الصَّلِیبَ وَ یَقتُلَ الخِنزِیرَ وَ یَضَعَ الجِزیَةَ وَ یَفِیضَ المالُ حَتَّی لَا یَقبَلَهُ اَحَدٌ حَتَّی تَکُونَ السَّجدَةُ الواحِدَةُ خَیراً مِنَ الدُّنیا وَ مَا فِیها ثُمَّ قَال اَبُوهُرَیرَةَ: وَاقرَأُوا اِن شِئتُم : وَ اِن مِن اَهلِ الکِتابِ اِلّا لَیُؤمِنَنَّ بِهِ قَبلَ مَوتِهِ وَ یَومَ القِیامَةِ یَکُونُ عَلَیهِم شَهِیداً»[548] یعنی: حضرت ابوهریره رضی الله عنه از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم روایت کرده است که آن حضرت فرمود: قسم به کسی که جانم بدست اوست نزدیک و قریب الوقوع است که عیسی بن مریم به عنوان حاکمی عادل در میان شما نازل شود. او صلیب را می شکند (از بین می برد) و خوک را می کشد (خوردن و پرورش آن را تحریم می کند) و جنگ را از میان می بَرد و مال آنچنان فراوان می شود که کسی آن را نمی خواهد بطوریکه یک سجده بهتر است از دنیا و آنچه در آن است. سپس ابوهریره رضی الله عنه گفت: اگر خواستیدآیه: وَ اِن مِن اَهلِ الکِتابِ اِلّا لَیُؤمِنَنَّ بِهِ قَبلَ مَوتِهِ وَ یَومَ القِیامَةِ یَکُونُ عَلَیهِم شَهِیداً را بخوانید. یعنی: و کسی از اهل کتاب نیست مگر اینکه پیش از مرگ عیسی، به او ایمان می آورد و روز رستاخیز گواه بر آنان خواهد بود.
اوصاف حضرت عیسی علیه السلام هنگام نزول:
از حضرت ابوهریره رضی الله عنه روایت شده است: «ان رسول الله صلی الله علیه وسلم قال: لَیسَ بَینِی وَ بَینَ عِیسَی عَلَیهِ السَّلامُ نَبِیٌّ وَ اِنَّهُ نَازِلٌ فَاِذا رَأَیتُمُوهُ فَاعرِفُوهُ: رَجُلٌ مَربُوعٌ اِلی الحُمرَةِ وَالبَیاضِ بَینَ مُمَصَّرَتَینِ[549] کَأَنَّ رَأسَهُ یَقطُرُ وَ اِن لَم یُصِبهُ بَلَلٌ… الخ»[550] یعنی: رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: بین من و بین عیسی علیه السلام پیامبر وجود ندارد و همانا او نازل خواهد شد پس هر گاه او را دیدید پس او را بشناسید (یعنی نشانه هایش این است) عیسی مردی چهار شانه و قد و قامتی متوسط دارد، و رنگ پوستش سفید آمیخته به قرمز است، و بین دو جامه متمایل به زرد رنگ است، همانند این است که آب قطره قطره نازل می شود اگر چه به سرش آب نرسیده باشد.[551]
محل دفن حضرت عیسی علیه السلام:
محل دفن حضرت عیسی علیه السلام بعد از مرگش، در مدینه منوره و در داخل روضه شریفه ایی که در آن جسم مبارک پیامبر اکرم صلی الله عایه و سلم و دو یار با وفایش حضرت ابوبکر و حضرت عمر رضی الله عنهما قرار دارد می باشد. «و قال عبدالله بن سلام رضی الله عنه: مَکُتوبٌ فِی التَّوراةِ صِفَةُ مُحَمَّدٍ وَ صِفَةُ عِیسَی بنِ مَریَمَ صَلَّی اللهُ عَلَیهِما وَ سَلَّمَ وَ یُدفَنُ عِیسَی مَعَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ» رواه الترمذی بسند حسن.[552] یعنی عبدالله بن سلام رضی الله عنه گفت: در تورات صفت محمد و صفت عیسی بن مریم نوشته شده است و عیسی همراه محمد صلی الله علیه و سلم دفن خواهد شد. و در کتاب الانوار المحمدیه من المواهب اللدنیه نوشته یوسف بن اسماعیل نبهانی آمده است: «وَ فِی المُنتَظَم لِابنِ الجَوزِیِّ عَن ابنِ عُمَرَ اَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّی اللهَ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ قَال: یَنزِلُ عِیسَی بن مَریَمَ فِی الاَرضِ فَیَتَزَوَّجُ وَ یُولَدُ لَهُ وَ یَمکُثُ خَمساً وَ اَربَعِینَ سَنَةً ثُمَّ یَمُوتُ فَیُدفَنُ مَعِی فِی قَبرِی وَ اَقُومُ اَنا وَ عِیسی بنُ مَریَمَ مِن قَبرٍ واحِدٍ بَینَ اَبِی بَکرٍ وَ عُمَرَ»[553] در کتاب منتظم نوشته ابن جوزی از ابن عمر روایت شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: عیسی بن مریم به زمین نازل می شود پس ازدواج می کند و اولاد برایش به دنیا می آید و چهل و پنج سال مکث کرده سپس از دنیا می رود و با من در یک قبر دفن کرده می شود و من و عیسی بن مریم از یک قبر و در میان ابوبکر و عمر بر می خیزیم.
طلوع خورشید از مغرب:
(و طلوع خورشید از مغرب) یکی از نشانه های قیامت، طلوع خورشید از مغرب است. یعنی هنگامی که مردم منتظر طلوع خورشید از مشرق است ناگهان خورشید از مغرب طلوع می کند. آیه ایی که به آن اشاره کرده است: آیه 158 سوره انعام است: «یَومَ یَأتِی بَعضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنفَعُ نَفساً اِیمانُها لَم تَکُن آمَنَت مِن قَبلُ اَو کَسَبَت فِی اِیمَانها خَیراً» یعنی:روزی پاره ای از نشانه های پروردگارت فرا می رسد اما ایمان آوردن افرادی که قبل از آن ایمان نیاورده اند یا اینکه با وجود داشتن ایمان چیزی نیاندوخته اند، سودی به حالشان نخواهد داشت. در این هنگام درِ توبه از کفر و معاصی بسته می شود و زمان آن به سر می رسد. ابو سعید خُدری رضی الله عنه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم روایت می کندکه راجع به آیهء «یَومَ یَأتِی بَعضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنفَعُ نَفساً اِیمانُها …» حضرت فرمودند: آن نشانه، طلوع خورشید از مغرب است.[554] در خبر صحیح آمده است: که پیامبر اکرصلی الله علیه و سلم فرموده است: «ان للتوبة باباً عرضه سبعون سنة و انه لا یغلق حتی تطلع من مغربها» یعنی: برای توبه دری وجود دارد که عرض آن هفتاد سال است و آن در، تا طلوع خورشید از مغرب بسته نمی شود. اختصاص در توبه به هفتاد سال اشاره به این حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم است که فرموده است: «اکثر اَعمار اُمَّتِی ما بَینَ سِتِّینَ اَلی سَبعِین» یعنی: عمر اکثر امّتم بین شصت الی هفتاد سال است.[555] در احادیث آمده است: که واقعه طلوع خورشید بروایتی قبل از خروج دابه و بروایتی بعد از خروج دابه و به مدت زمان کمی قبل از نفخ صور واقع خواهد شد. و نیز در احادیث صحیح بسیاری آمده است که بعد از طلوع خورشید از مغرب، ایمان کافر و توبه فاسق قبول نمی شود. و در بعضی از آثار آمده است که: شبی خیلی طولانی می شود کسانی که شبها بیدار بوده و عبادت می کردند می فهمند که در این طولانی شدن شب، حکمتی وجود دارد دوباره مشغول عبادت شده و اوقات باقی مانده شب را به توبه مشغول می شوند در این هنگام خورشید بدون نور از مغرب طلوع نموده و تا وسط آسمان می آید. در این هنگام جمع کثیری از مردم از ترس می میرند سپس خورشید بر گشته و غروب می کند بعد از این واقعه، طلوع خورشید طبق عادت معمول و متداول قبلی خواهد بود.[556]
حضرت حذیفه بن اسید الغفاری رضی الله عنه فرموده است: در حالیکه که ما مشغول مذاکره و بحث بودیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بر ما وارد شد و فرمود: از چه چیزی مذاکره و بحث می کنید؟ گفتیم: از قیامت مذاکره و بحث می کنیم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند: «انّها لن تقوم حتی تروا قبلها عشرة آیات: فذکر الدخان والدّجال والدابة الارض و طلوع الشمس من مغربها و نزول عیسی بن مریم علیهما السلام و یأجوج و مأجوج وثلثة خسوف: خُسُف بالمشرق و خُسُف بالمغرب و خُسُف بجزیرة العرب و آخر ذلک نار تخرج من الیمن تطردالناس الی محشرهم» یعنی: تحقیق قیامت بر پا نمی شود تا وقتی که قبل از آن ده علامت را ببینید: سپس دخان (دود) و دجال و دابة الارض و طلوع خورشید از طرف مغرب و نزول عیسی بن مریم علیهما السلام از آسمان و یأجوج و مأجوج و سه خُسوف[557] را نام برد. خسف اول در مشرق و خسف دوم در مغرب و خسف سوم در جزیرة العرب روی خواهد داد و آخرین علامت دهگانه آتشی است که از طرف یمن خارج می شود و مردم را بسوی محشرشان سوق می دهد.[558]
احادیث وارده در علامات قیامت بسیار زیاد است. از حذیفه رضی الله عنه روایت شده است: آن حضرت گفت : یا رسول الله و ما الدخان؟ یعنی: دخان چیست یا رسول الله؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم این آیات را تلاوت نمودند: «فَارتَقِب یَومَ تَأتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ یَغشَی النَّاسَ…» سوره دخان آیات 10،11 یعنی: منتظر روزی باش که آسمان، دود آشکاری را پدیدار می کند، دودی که تمام مردم را فرا می گیرد. سپس فرمود: دخان (دود) بین مشرق و مغرب را پُر می کند، چهل شبانه روز مکث می کند، وقتی که آن دود به مؤمن اصابت نماید، مؤمن همانند شخص زکام زده می شود و وقتی که به کافر اصابت نماید، کافر همانند شخص مست می شود، آن دود از دو بینی و دو گوش و از مقعد او خارج می شود.[559]
در مورد سایرعلامات قیامت در صفحات گذشته توضیح داده شد.
اجتهاد
(وَالمُجتَهِد قَد یُخطِی وَ قَد یُصِیب)
ترجمه: و مجتهد گاهی اشتباه می کند و گاهی درست تشخیص می دهد.
(مجتهد) مجتهد کسی است که جهت رسیدن به حق اعتقادی و عملی تلاش خود را به کار می بَرد.[560]
اینک به طور موجَز به شرایط مجتهد توجه کنید: مجتهد باید بالغ، عاقل، دارای استعدادِ اجتهاد باشد. به دلائل عقلی و نحوهء تعیین تکلیف بوسیلهء آن آگاه باشد. بطور کامل علوم عربی و لغوی و علم اصول و بلاغت را بداند. آیات مربوط به احکام شرعی و احادیث مربوط به آن را بشناسد.به ناسخ و منسوخ و موارد اجماعی و شأن نزولِ آیات و شرایط حدیث متواتر و آحاد و ضعیف و صحیح آگاه باشد و راویان حدیث را بشناسد.[561] مجتهد در عقلیّات و شرعیّات اصلی و فرعی گاهی اشتباه می کند و گاهی درست تشخیص می دهد.
عقلیّات: یعنی مسائلی که تنها با دلیل عقلی، بدون استنباط از کتاب و حدیث و اجماع به اثبات می رسد، مانند: وجود الواجب. و یا ممکن است اثبات آن تنها با عقل باشد مانند: حدوث عالَم. جمهور علماء نظرشان بر این است که مجتهد در این مسائل گاهی خطا می کند و گاهی درست تشخیص می دهد.[562]
شرعیات: یعنی اموری که عقل در اثبات آنها مستقل نیست. شرعیات به دو نوع تقسیم می شود: شرعیات اصلی و فرعی. شرعیات اصلی: یعنی عقائد و اصول فقه مانند عذاب قبر و برای وجوب بودن امر. شرعیات فرعی: یعنی مسائل فروع فقه مانند انتقاض وضوء با خروج خون.[563] یعنی یک مجتهد در همه گفته ها و فتواهای خود تشخیصش درست و مصیب نیست بلکه در بعضی گفته ها و فتواهای خود تشخیصش درست و مصیب و در بعضی خطاکار و مخطئ است.
در کتاب التوضیح آمده است: «فالمجتهد عندنا یخطئ و یصیب و عندالمعتزله کل مجتهد مصیب»[564] یعنی: در نزد ما (اهل سنت) مجتهد مخطی و مصیب است (یعنی تشخیص مجتهد بعضی اوقات درست و بعضی اوقات نادرست است) و نزد معتزله تشخیص همه مجتهدان درست است. مبنا و منشأ اختلاف این است: که نزد ما (اهل سنت) در مورد هر حادثه ایی در نزد خداوند متعال حکم معینی وجود دارد و نزد آنان در مورد هر حادثه ایی در نزد خداوند متعال حکم معین وجود ندارد بلکه حکم هر حادثه، اجتهاد هر مجتهد هر چه باشد حکم همان است پس وقتیکه مجتهدان در مورد حادثه ایی اجتهاد نمایند. حکمِ هر مسئله و حادثه در نزد خداوند متعال اجتهاد آن مجتهد است. معتزله می گویند: همه مجتهدین مکلّف به تشخیص درست و رسیدن به حق هستند و اگر حق و رأی درست، متعدد نباشد این تکلیف، تکلیفی می شود که در وسع و قدرت آنان نیست.[565]
بعضی از دلائلی که اثبات می کند یک مجتهد گاهی خطا می کند را علامه سعدالدین تفتازانی در شرح العقائد آورده است:[566]
دلیل اوّل: این فرموده خداوند متعال است که در آیه 78 سوره انبیاء آمده است: «فَفَهَّمناها سُلَیمانَ وَ کُلًّا آتَینَا حُکماً وَ عِلماً» یعنی: پس فهمانیدیم طریقه فیصله کردن خصومت را بر سلیمان، و هر یکی را داده بودیم حکمت و دانش. ضمیر هاء در فَفَهَّمناها یا به محکوم به، طبق نظر حضرت داود بر می گردد و یا به مفتی بهِ، طبق نظر حضرت سلیمان بر می گردد. اگر چنانچه هر دو اجتهاد و فتوی درست بود دلیلی نداشت که خداوند متعال حضرت سلیمان را تخصیص کرده و از او یاد نماید. چون هر دو پیامبر در صورت درست و صواب بودن فتوا و اجتهادشان به حکم صواب و درست دست یافته و آنرا فهمیده بودند.
دلیل دوم: احادیث و آثاری است که دال بر تردید اجتهاد بین صواب و خطا است به طوری که آن احادیث متواترالمعنی گشته است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حدیثی فرموده است: «اِن اَصَبتَ فَلَکَ عَشراً وَ اِن اَخطَأتَ فَلَکَ حَسَنَةً» یعنی: اگر چنانچه تو در اجتهادت مصیب بوده و به رأی حق دست یافتی، برای تو ده حسنه و پاداش وجود دارد و اگر در اجتهادت خطا نمودی برای تو یک حسنه و پاداش وجود دارد. و در حدیث دیگری فرموده است: «جَعَلَ لِلمُصِیب اَجرانِ وَ لِلمُخطِی اَجرٌ واحِدٌ» یعنی: خداوند متعال برای مصیب دو اجر و برای مخطی یک اجر قرار داده است. و ابن مسعود رضی الله عنه فرموده است: «اِن اَصَبتُ فَمِنَ اللهِ وَ اِلّا فَمِنِّی اَو مِنَ الشَّیطانِ» یعنی: اگر در اجتهاد به رأی حق دست یافته و مصیب بودم از فضل و ارشاد خداوند است و اگر در اجتهاد خطا نمودم از خودم و یا از شیطان است. یعنی از قصور خودم و یا از طرف و القاء شیطان است.
دلیل سوم: قیاس، مُظهِر حکم ثابت شده در نزد خداوند متعال است و نه ثابت کننده حکم، چون حاکم شرعیات، خداوند متعال است. پس حکم ثابت شده با قیاس از حیث معنی حکم ثابت شده با نصّ است اگر چه صراحتاً با نصّ ثابت نشده باشد. و هر دو فرقه یعنی اهل سنت و معتزله متفق بر آن هستند که حق، در احکامی که با نصّ ثابت شده است یکی است نه بیشتر. پس حق در احکامی نیزکه با قیاس ثابت شده همانند احکام ثابت شده با نصّ یکی است. دکتر عبدالملک السعدی در توضیح این دلیل آورده است: اجتهاد غالباً قیاس مسئله ای تازه است بر مسئله دیگر (که حکم آن مشخص است) پس آنچه که بوسیله قیاس ثابت میشود مثل آن است که بوسیله نصّی که بعنوان اصل بدان استناد شده است ثابت گشته است و در اموری هم که بوسیله نصّ ثابت می شود حق یکی است نه بیشتر.[567]
دلیل چهارم: در شریعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در عمومات وارده بین اشخاص، تفرقه وجود ندارد. پس اگر همه مجتهدها در اجتهاد خود مصیب و به حق باشند متصف شدن یک فعل به دو صفت متنافی مانند حرام و اباحت و صحت و فساد، وجوب و عدم وجوب، لازم می آید.[568] دکتر عبدالملک السعدی دلیل چهارم را اینگونه توضیح داده است: هرگاه مجتهدی فعلی را مباح و دیگری(مجتهد دیگری) آن را حرام بداند و بگوئیم هر دو حق را تشخیص داده اند در واقع یک فعل را به دو حکم مباح و حرام متّصف کرده ایم و این نیز جمع دو امر متناقض است.[569] در النبراس شرحِ شرح العقائد آمده است: اگر هر مجتهدی در اجتهاد خود به حق رأی داده باشند در مورد یک مسئله دو نوع حکم متنافی داده می شود مثلاً: اگر یک شخص عامی از دو مجتهد، یکی حنفی و دیگری شافعی در مورد مسئله نبیذ فتوی خواست به این شخص دو نوع فتوای متنافی داده می شود حلال و حرام (چون نبیذ نزد حنفی حلال و نزد شافعی حرام است) و نزد عامی هیچکدام از احکام حلال و حرام بر دیگری مرجح و برتر نیست پس نبیذ در نزد آن شخص عامی هم حلال و هم حرام می شود و این نیز محال است.[570]
رسل بشر از رسل ملائکه افضل است
(وَ رُسُلُ البَشَرِ اَفضَلُ مِن رُسُلِ المَلائِکَةِ وُ رُسُلُ المَلائِکَةِ اَفضَلُ مِن عَامَّةِ البَشَرِ وَ عَامَّةُ البَشَرِ اَفضَلُ مِن عَامَّةِ المَلائِکَةِ)
ترجمه: رسولانِ بشر از رسولانِ ملائکه برترند و رسولانِ ملائکه از عامه بشر برترند و عامه بشر از عامه ملائکه برترند.
رسولان بشر یعنی: انبیای بشر.[571]
رسولان ملائکه: فرشتگانی که وحی را از خداوند متعال گرفته و به سایر فرشتگان می رسانند.[572] و در شرح عقائد اهل سنت نوشته دکتر عبدالملک السعدی آمده است رسولان ملائکه جبرائیل، اسرافیل، عزرائیل، و میکائیل هستند.[573]
عامه بشر: مراد عادلان و صالحان بشرند.[574]
عامه فرشتگان: غیر از چهار فرشته مذکورند.[575]
در اینکه رسولان ملائکه از عامه بشر برترند علمای اسلام اتفاق نظر دارند بلکه برتر دانستن رسولان ملائکه از عامه بشر یک ضرورت دینی است. و جهت اثبات آن نیازی به بیان دلیل نمی باشد. خداوند متعال در سوره انبیاء آیه 26 فرموده است: «وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحمنُ وَلَداً سُبحانَهُ بَل عِبادٌ مُکرَمُونَ» یعنی: کفار گفتند: ملائکه دختران خداوند هستند و خداوند از این نسبت منزّه است بلکه ملائکه، بندگان مقرّب خداوند هستند. اما برتری رسولانِ بشر بر رسولانِ ملائکه و برتری عامّه بشر بر عامّه ملائکه مبتنی بر چند دلیل است:
اوّل: خداوند متعال به ملائکه امر نمود که به خاطر تعظیم و تکریم، به حضرت آدم سجده نمایند. بدلیل اینکه خداوند متعال در سوره اسراء آیه 61 و 62 فرموده است: «وَ اِذ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا اِلّا اِبلِیسَ قَالَ أَ أَسجُدُ لِمَن خَلَقتَ طِیناً قَالَ اَرَأیتَکَ هَذاالَّذِی کَرَّمتَ عَلَیَّ…» یعنی: زمانی که امر کردیم به ملائکه به آدم سجده نمایند همه سجده کردند مگر ابلیس، گفت: آیا من به کسی سجده نمایم که از گِل خلق کرده اید و گفت به من خبر دهید از این کسی که بر من تفضیل و برتری داده ایی. و نیز در سوره اعراف آیه 12 آمده است: «قَالَ اَنا خَیرٌ مِنهُ خَلَقتَنِی مِن نَارٍ وَ خَلَقتَهُ مِن طِینٍ» یعنی: شیطان گفت من از او بهترم زیرا من را از آتش خلق کردی و او را از گِل خلق کردی. و این دلیل دیگری است بر اینکه سجده، جهت تکریم و برتر بودن حضرت آدم می باشد بدلیل اینکه استدلال ابلیس بر برتر و بهتر بودن خودش در مقام معارضه، دلیل بر این است که سجده بر حضرت آدم بخاطر برتر و افضل بودن حضرت آدم بوده است. و مقتضای حکمت چنان است که امر به ادنی جهت سجده بر اعلی (ما فوق) می شود نه بر عکس.
دوم: همه اهل معرفت و علم از این گفته خداوند متعال که در سوره بقره آیه 31 می فرماید: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلَّها …» یعنی: به آدم نامهای همه (اشیاء) را آموخت. می فهمند که مراد از این فرموده خداوند متعال تفضیل حضرت آدم بر ملائکه و بیان زیادت علم حضرت آدم و مستحق تعظیم و تکریم بودن آن حضرت می باشد.
سوم: خداوند متعال در سوره آل عمرانآیه 33 فرموده است: «اِنَّ اللهَ اصطَفَی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آل اِبراهِیمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلی العالَمِینَ» یعنی: خداوند متعال اختیار کرده (برگزیده) است آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر تمام عالمیان.فرشتگان نیز از جمله عالمیان است، افضلیّت افراد مذکور به صراحت در آیه ذکر شده است. از ظاهر این آیه این طور فهیده می شود که آل ابراهیم و آل عمران از همه عالمیان برتر است پس عامّه بشر از همه فرشتگان چه رسول باشد و یا غیر رسول، برتر است. در پاسخ اینگونه آمده است که: به اجماع علماء تفضیل عامه بشر از رسل ملائکه مشتثنی شده است یعنی عامه بشر از رسل ملائکه برتر نیست.پس حکم آیه در غیر تفضیل عامّه بشر بر رسل ملائکه ثابت است. یعنی رسل بشر از رسل ملائکه و عامه بشر از عامه ملائکه افضل است.در اینجا یک سؤال پیش میآید و آن اینکه یک حکم عام که از آن بعض خاص می شود طبق قواعد اصول، ظنی الدلالة است پس در مسائل اعتقادی نمی تواند دلیل باشد.
پاسخ این است: که مسائل اعتقادی دو نوع است: یکی اینکه مطلوب در آن یقین است مانند: وحدة الوجود و صدق نبی صلی الله علیه و سلم. دوم مسائلی هستند که ظن در آنها کافی است مانند این مسئله. و اکتفاء به دلیل ظنی در نوع اول جائز نیست اما در نوع دوم جائز است.
چهارم: انسان با وجود مشغولات و موانع بسیار مانند شهوت و غضب و حاجات ضروری که مانع از کسب کمالات هستند تحصیل کمالات علمی و عملی می نماید و شکی وجود ندارد که عبادت و کسب کمال، با وجود مشغولات و موانع، سخت تر و خالص تر است. بنابراین انسان از ملائکه برتر و افضل است چون طاعت فرشتگان طبیعی است مانند تنفس برای انسان، اما طاعت انسان همراه با موانع و مشکلات فراوان است.[576]
تاریخ اتمام کتاب: روز چهار شنبه 18/1/1378 هجری شمسی
21 ذی الحجه 1419 هجری قمری
تاریخ بازنگری: 1398 هجری شمسی
منابع و مأخذ
1ـ قرآن کریم
2ـ تفسیر روح البیان ـ اسماعیل حقی البروسی/ متوفی 1137هجری/ لبنان، دارالفکر 10 جلدی
3ـ تفسیر الجامع لاحکام القرآن (تفسیر قرطبی) ـ محمد بن احمد الانصاری / لبنان، دارالفکر، 10 جلدی
4ـ تفسیر جلالین ـ جلال الدین سیوطی و جلال الدین محلی/ لبنان، دارالفکر، 6 جلدی
5ـ حاشیةالصاوی علی الجلالین ـ الشیخ احمد الصاوی المالکی/ متوفی 1241هجری/ لبنان، دارالفکر، 6 جلدی
6ـ تفسیر نور ـ دکتر مصطفی خرم دل/ ایران تهران چاپخانه هدف
7ـ تفسیر حسینی ـ ملا واعظ الکاشفی (حسین بن علی الکاشفی)/ متوفی 903هجری/
8ـ صحیح البخاری ـ ابوعبدالله محمد بن اسماعیل البخاری/ متوفی 256 هجری
9ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ـ الشیخ منصور علی ناصف/ لبنان، دار احیاء التراث العربی، 5 جلدی
10ـ غایةالمأمول شرح التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ـ الشیخ منصور علی ناصف/ لبنان، دار احیاء التراث العربی، 5 جلدی
11ـ مسند امام احمد بن حنبل
12ـ مشکاة المصابیح/ محمد بن عبدالله الخطیب التبریزی/ متوفی 741 هجری
13ـ ریاض الصالحین ـ مصطفی عماره/ متوفی 676 هجری/ لبنان، دارالفکر
14ـ الجامع الصغیر ـ الامام جلال الدین بن ابی بکر السیوطی/ متوفی 911 هجری/ لبنان، دارالکتب العلمیه
15ـ کیمیای سعادت/ امام محمد غزالی
16ـ ردالمحتار علی درالمختار/ محمد امین الشهیر بابن عابدین
17ـ البحرالرائق شرح کنزالدقائق ـ عبدالله بن احمد بن محمود المعروف بحافظ الدین النسفی/ متوفی 710 هجری/ لبنان دارالکتب العلمیه 9 جلدی
18ـ عمدةالرعایة حاشیة شرح الوقایةـ مولانا عبدالحی لکنوی/ پاکستان، پیشاور
19ـ شرح الیاس ـ محمود بن الیاس/ پاکستان، پیشاور
20ـ ترجمةالاحکام فی تسهیل المرام ـ الحاج ابوبکر آخوند آنائی/ ایران، انتشارات مکتبةالبشری
21ـ شرح العقائد النسفی ـ علامه سعدالدین تفتازانی/ متوفی 791 هجری/ ایران، کتابفروشی سیدیان
22ـ النبراس شرح شرح العقائدالنسفی ـ مولانا الحاقظ محمد عبدالعزیز الفرهادی/ پاکستان، پیشاور
23ـ مختصر الحصون الحمیدیة ـ الشیخ حسین بن محمد الجسرالطرابلسی/ متوفی 1327 هجری/ ایران، زاهدان، انتشارات صدیقی
24ـ جلاءالقلوب در شرح العقائد اهل سنت ـ محمد امین شریعتی/ ایران، چاپخانه امیر قم
25ـ الفقه الاکبر ـ امام اعظم ابوحنیفه
26ـ ابوالمنتهی ـ احمد بن محمد المغنیساوی/ پاکستان، پیشاور
27ـ حاشیه ابوالمنتهی/ عبدالقادربن مولانا عبدالرحمن/ پاکستان پیشاور
28ـ نورالعقائد ـ مولوی محمد صالح/ پاکستان، لاهور
29ـ حاشیه الکلنبوی ـ اسماعیل کلنبوی
30ـ التوضیح ـ عبیدالله بن مسعود تاج الشریعة/ متوفی 747 هجری/ پاکستان، کراچی
31ـ التلویح ـ علامه سعدالدین تفتازانی/ متوفی 792 هجری/ پاکستان، کراچی
32ـ شرح عقائد اهل سنت ـ دکتر عبدالملک السعدی، ترجمه امیر صادق تبریزی/ ایران، انتشارات کردستان
33ـ میزان الاعتدال فی بیان الحق و الضلال ـ استاد الحاج عبدالرحمن آخوند تنگلی طانا/ ایران، انتشارات رضوان
34ـ لزوم الاقتصاد فی بیان العمل و الاعتقاد ـ استاد الحاج عبد الرحمن آخوند تنگلی طانا
35ـ شرح المقاصد ـ علامه سعدالدین تفتازانی/ متوفی 792هجری/ پاکستان، لاهور، دارالمعارف النعمانیه
36ـ الانوار المحمدیة من المواهب اللدنیة ـ یوسف بن اسماعیل النبهانی/ ترکیه، استانبول
37ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة (شامل: رمضان افندی، خیالی، کستلی) ایران انتشارات کردستان
38ـ مجموعةالحواشی البهیة ـ پاکستان، کویته، مکتبه اسلامیه
39ـ حواشی شرح العقائد النسفی شامل: (درة الفاخرة، بحرآبادی، ملابس، مهرمادی، پاپردی، تحفةالمرید علی جوهرةالتوحید، شرح منظومه بروعی، شرح العقائد العضدیة…)
40ـ توضیحات ارزشمند شفاهی استاد بزرگوارم الحاج عبد الرحمن آخوند تنگلی طانا
41ـ لغت نامه دهخدا ـ علی اکبر دهخدا/ ایران تهران
42ـ فرهنگ فارسی عمید ـ حسن عمید/ ایران تهران چاپخانه سپهر
43ـ فرهنگ بزرگ جامع نوین ـ احمد سیاح/ ایران تهران
44ـ فرهنگ لاروس ـ سید حمید طبیبان/ ایران، تهران، امیرکبیر
[1]ـ رمضان افندی ص 25
[2]ـ شرح العقائد النسفی ص 10
[3]ـ النبراس ص 35 بنقل از کتاب نظم الفرائد
[4]ـ شرح العقائد النسفی ص 10
[5]ـ شرح العقائد النسفی ص 10
[6]ـ شرح العقائد النسفی ص10
[7]ـ النبراس ص 39
[8]ـ شرح العقائد النسفی ص 13
[9]ـ شرح العقائد النسفی ص 14
[10]ـ عناد یعنی: مرتکب خلاف شدن، گردنکشی و تمرد، لجاجت (لغت نامه دهخدا)
[11]ـ عندی یعنی: نزد من، به نظر من
[12]ـ لا ادری یعنی نمی دانم
[13]ـ شرح العقائدالنسفی ص 14
[14]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 109(رمضان افندی)
[15]ـ شرح العقائد النسفی ص 16
[16]ـ شرح العقائد النسفی ص 19
[17]ـ شرح العقائد النسفی ص 19
[18]ـ شرح العقائد النسفی ص 21
[19]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 125(رمضان افندی)
[20]ـ شرح العقائد النسفی ص 21
[21]ـ شرح العقائد النسفی ص 21
[22]ـ شرح العقائد النسفی ص 21
[23]ـ شرح العقائد النسفی ص 21
[24]ـ شرح العقائدالنسفی ص 22
[25]ـ شرح العقائد النسفی ص 26
[26]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 139(خیالی)
[27]ـ مختصر الحصون الحمیدیه ص 53،54
[28]ـ مختصر الحصون الحمیدیه ص 55
[29]ـ شرح العقائد النسفی ص 31
[30]ـ ادراکات عقلی و حسی. المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص153 (رمضان افندی)
[31]ـ شرح العقائد النسفی ص 33
[32]ـ شرح العقائد النسفی ص 33
[33]ـ جلاءالقلوب در عقائداهل سنت ص 42
[34]ـ جلاءالقلوب در عقائد اهل سنت ص 43
[35]ـ شرح العقائدالنسفی ص 33
[36]ـ النبراس ص 103
[37]ـ المجموعةالسنیه علی شرح العقائد النسفیه ص 167 (رمضان افندی)
[38]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 167 (رمضان افندی)
[39]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 167 (رمضان افندی)
[40]ـ شرح العقائدالنسفی ص37
[41]ـ النبراس ص 112
[42]ـ حاشیه شرح العقائدالنسفی ص 38
[43]ـ تحیّز: حصول در مکان (لغت نامه دهخدا)
[44]ـ شرح العقائدالنسفی ص 38
[45]ـ النبراس ص 41
[46]ـ جوهر یعنی: ذره ائی که قابل قسمت و تجزیه نیست.
[47]ـ شرح العقائدالنسفی ص 41
[48]ـ شرح العقائدالنسفی و زیر نویس شرح العقائد ص42
[49]ـ شرح العقائد النسفی ص 46
[50]ـ شرح المقاصد ج1/ ص 231
[51]ـ نه در صفاتش و نه در اَفعالش. (المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 209 (رمضان افندی)
[52]ـ شرح العقائدالنسفی ص 52
[53]ـ ثنویه: گروهی که به دو خدا قائلند. صاحب کشاف در اصطلاحات الفنون گوید: فرقه ای از کفار است که به دو آفریدگار قائل شده اند و میگویند ما در این جهان نیکیها و بدیهای بسیاری مشاهده میکنیم و بالضرورة ذات واحدی نمی تواند هم نیک باشد و هم بد.پس باید هر یک از خیر و شر را فاعلی علی حده باشد و البته این سخن در برابر دلائلی که بر وحدانیت حق موجود است باطل خواهد بود. (لغت نامه دهخدا)
[54]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 58
[55]ـ شرح العقائد النسفی ص 60
[56]ـ شرح شرح عقائد اهل سنت ص 61
[57]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 63 بنقل از ریاض الصالحین
[58]ـ شرح العقائدالنسفی ص 60، المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 234 (رمضان افندی و کستلی)
[59]ـ حاشیه شرح العقائد النسفی ص 61
[60]ـ صفات سلبی: صفاتی است که ذات باری از آنها منزه است چون ترکیب و مانند آن. (لغت نامه دهخدا)
[61]ـ شرح العقائدالنسفی ص 63
[62]ـ النبراس ص169
[63]ـ شرح العقائدالنسفی ص 64
[64]ـ شرح المقاصد ج1/ ص 67
[65]ـ شرح العقائدالنسفی ص 64
[66]ـ النبراس ص 174
[67]ـ شرح العقائد النسفی ص 65
[68]ـ شرح العقائدالنسفی ص 65
[69]ـ شرح العقائد النسفی ص 65
[70]ـ مجموعة حواشی البهیة ج 1 ص 98 (حاشیه ملا احمد خجندی)
[71]ـ حاشیه شرح العقائد النسفی ص 65
[72]ـ شرح العقائد النسفی ص 65
[73]ـ حاشیه النبراس ص 176
[74]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 246 (رمضان افندی)، حاشیة شرح العقائدالنسفی ص66
[75]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 250 (رمضان افندی)
[76]ـ شرح العقائد النسفی ص 70، النیراس ص 176، المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 256 (رمضان افندی)
[77]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 79
[78]ـ شرح العقائد النسفی و حاشیه شرح العقائدالنسفی ص 73
[79]ـ صفات ثبوتی صفاتی هستند که لایق ذات احدیّت است و برای خداوند عقلاً اثبات می شود مانند علم و قدرت.( و یا به عبارت دیگر صفاتی را گویند که ذات باری تعالی بدان متصف است مانند علم و قدرت// لغت نامه دهخدا)
[80]ـ النبراس ص196، المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص267 (رمضان افندی)
[81]ـ النبراس ص197
[82]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص269 (رمضان افندی)
[83]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص286 (کستلی)
[84]ـ شرح المقاصد ج1/ ص97
[85]ـ حاشیه شرح العقائد النسفی ص89
[86]ـ شرح العقائد النسفی ص 90، المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص294(رمضان افندی)
[87]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص294 (رمضان افندی)
[88]ـ شرح العقائد النسفی ص 92
[89]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 298 (رمضان افندی)
[90]ـ شرح العقائد النسفی ص 92
[91]ـ شرح العقائد النسفی ص 94
[92]ـ شرح العقائد النسفی ص 94
[93]ـ حاشیه شرح العقائد النسفی ص 99 (درة الفاجره عبدالرحمن جامی)
[94]ـ شرح المقاصد ج2/ ص 99
[95]ـ ابوالمنتهی ص 126 (الفقه الاکبر)
[96]ـ شرح العقائد النسفی ص98
[97]ـ ابوالمنتهی ص20،21
[98]ـ نساخ جمع ناسخ: نسخه نویسان که از کتاب یا نوشته ایی رونویس کنند. ( لغت نامه دهخدا)
[99]ـ حاشیه ابوالمنتهی ص 21
[100]ـ النبراس ص 222
[101]ـ ابوالمنتهی ص19
[102]ـ شرح العقائد النسفی ص 103
[103]ـ ابوالمنتهی ص20
[104]ـ ابوالمنتهی ص20
[105]ـ شرح العقائد النسفی ص 103
[106]ـ شرح العقائد النسفی ص 103
[107]ـ آورده اند که مرد معتزلی به امام شافعی گفت: به من بگو آیا قرآن خالق است؟ امام شافعی گفت: خیر خالق نیست، مرد معتزلی گفت: پس آیا قرآن مخلوق است؟ امام شافعی گفت: خیر قرآن مخلوق هم نیست. مرد فریادی کشید و گفت: مگر ممکن است چیزی نه خالق باشد و نه مخلوق ؟ آیا می توانی بر این مطلب دلیلی ارائه دهی؟ امام شافعی گفت: آیا تواعتراف می کنی که قرآن کلام خداست؟ مرد معتزلی گفت: بلی اعتراف می کنم. امام شافعی گفت: تو ناچار به این اعترافی، زیرا در آیه 6 سوره توبه خدا، خود قرآن را کلام الله نامیده «حتی یسمع کلام الله» آنگاه امام شافعی به آن مرد گفت: حال که اعتراف کردی که قرآن کلام خداست این سؤال را جواب بده که آیا در ازل خدا بوده و کلام هم داشته است؟ یا در ازل خدا بوده ولی کلام را نداشته است؟ مرد گفت: خدا در ازل بوده و کلام هم داشته است مانند: علم و قدرت و…امام شافعی خطاب به مرد معتزلی گفت: ای کوفی ها گزافه گوئی های شما جای تعجب دارد بعد از اینکه اعتراف می کنید خدا در ازل بوده و دارای کلام هم بوده پس این سخنان بی مزّه شما که: آیا کلام خدا عین ذات اوست یا غیر اوست یا … چه فایده ای دارد. آن مرد معتزلی ساکت شد و از جلسه خارج گردید. (شرح عقائد اهل سنت ص 97 بنقل از زندگانی امام شافعی نوشته عبدالله احمدیان ص 204)
[108]ـ النبراس ص234
[109]ـ شرح العقائدالنسفی ص110 (تحفةالمرید)
[110]ـ شرح العقائد النسفی ص 110 (بحر ابادی)
[111]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 325 (رمضان افندی)
[112]ـ شرح العقائدالنسفی ص 110،112المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 325، 326، 327 (رمضان افندی)
[113]ـ شرح العقائد النسفی ص 112
[114]ـ شرح العقائدالنسفی ص 114، المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص330 (رمضان افندی)
[115]ـ النبراس ص 241
[116]ـ شرح العقائد النسفی ص 118
[117]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 336 (رمضان افندی)
[118]ـ شرح العقائد النسفی ص118 (با اندکی تصرف)
[119]ـ شرح العقائد النسفی ص 121، المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 341 (رمضان افندی)
[120]ـ تفسیر نور، جلاء القلوب در عقائد اهل سنت ص 113
[121]ـ شرح العقائد النسفی ص 122
[122]ـ شرح العقائد النسفی ص124، حاشیه شرح العقائدالنسفی124 (ملابس)
[123]ـ شرح العقائد النسفی ص 124
[124]ـ النبراس ص250
[125]ـ شرح العقائد النسفی ص 124
[126]ـ نورالعقائد ص 161
[127]ـ شرح العقائد النسفی ص 126،127 المجوعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 352،354 (رمضان افندی)
[128]ـ حاشیه کلنبوی ص 428، النبراس ص 255
[129]ـ تفسیر روح البیان ج 4 /ص 38
[130]ـ حاشیه ابوالمنتهی ص 73
[131]ـ تفسیر الجامع لاحکام القرآن (قرطبی) ج4 /ص242
[132]ـ النبراس ص 255
[133]ـ النبراس ص 286
[134]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5/ ص422
[135]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5/ ص423
[136]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5 /ص410
[137]ـ شرح العقائد النسفی ص 130، النبراس ص 256
[138]ـ شرح العقائد النسفی ص 130
[139]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 360 (رمضان افندی)
[140]ـ شرح العقائدالنسفی ص132
[141]ـ حاشیه شرح العقائد ص132 (مهرمادی)
[142]ـ شرح العقائد النسفی ص 132(پاپردی)
[143]ـ نورالعقائد ص166
[144]ـ شرح العقائد النسفی ص 132
[145]ـ نورالعقائد ص166
[146]ـ نورالعقائد ص 165
[147]ـ نورالعقائد ص 166
[148]ـ شرح العقائد النسفی و حاشیه شرح العقائد ص 134
[149]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 109،110
[150]ـ شرح العقائد النسفی ص 134
[151]ـ النبراس ص260
[152]ـ نورالعقائد ص 178
[153]ـ شرح العقائد النسفی ص 138
[154]ـ حاشیه شرح العقائد النسفی ص 139
[155]ـ شرح العقائد النسفی ص 136
[156]ـ شرح المقاصد ج2/ ص130
[157]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 379 (رمضان افندی)
[158]ـ شرح العقائدالنسفی ص 140
[159]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 379 (رمضان افندی)
[160]ـ شرح العقائد النسفی ص 140
[161]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 383 (رمضان افندی)
[162]ـ شرح العقائدالنسفی ص 143
[163]ـ شرح العقائد النسفی ص 143
[164]ـ حاشیه شرح العقائدالنسفی ص 142(تحفة المرید علی جوهرةالتوحید)
[165]ـ غایةالمأمول شرح التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5/ ص193
[166]ـ نورالعقائد ص 59
[167]ـ شرح العقائدالنسفی ص 140
[168]ـ النبراس ص 267
[169]ـ النبراس ص268
[170]ـ النبراس ص 272،273 (با اندکی تصرف)
[171]ـ النبراس ص 273 ( با اندکی تصرف)
[172]ـ حاشیه شرح العقائد ص147،148( تحفةالمرید علی جوهرةالتوحید) با تصرف
[173]ـ شرح العقائد النسفی ص 157
[174]ـ التوضیح ج1 /ص318
[175]ـ التلویح ج1 /ص 318
[176]ـ التوضیح ج1 /ص318
[177]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص402 (رمضان افندی)
[178]ـ شرح العقائد النسفی ص 157
[179]ـ النبراس ص279
[180]ـ شرح العقائد النسفی ص 157
[181]ـ شرح العقائد النسفی ص 158
[182]ـ النبراس ص 280
[183]ـ شرح العقائد النسفی ص 161
[184]ـ النبراس ص 283
[185]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 411(رمضان افندی)
[186]ـ شرح العقائدالنسفی ص 162
[187]ـ شرح العقائدالنسفی ص 164
[188]ـ امر تعبّدی عملی است که برای عقل و نفس در آن دخالتی وجود ندارد بلکه انجام آن عمل تنها اطاعت و انقیاد به امر و نهی خداوند متعال است.
[189]ـ شرح العقائد النسفی ص 169،170
[190]ـ النبراس ص 298
[191]ـ شرح العقائدالنسفی ص 170
[192]ـ شرح العقائدالنسفی ص 170
[193]ـ شرح العقائدالنسفی ص 171،170/ شرح عقائد اهل سنت ص132، 131/ جلاءالقلوب در عقائد اهل سنت ص148،149 /المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص430،431 (رمضان افندی)
[194]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص431 (رمضان افندی)
[195]ـ شرح العقائدالنسفی ص 172
[196]ـ النبراس ص 304
[197]ـ شرح العقائد النسفی و حاشیه شرح العقائد النسفی ص 174
[198]ـ شرح العقائدالنسفی ص 174، 176/ النبراس ص310، 313/ شرح عقائد اهل سنت ص135،136/ جلاءالقلوب در عقائد اهل سنت ص151،152
[199]ـ شرح عقائد اهل سنت. نوشته دکتر عبدالملک السعدی ص 136،137
[200]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائدالنسفیة ص 437 (رمضان افندی)
[201]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائدالنسفیة ص 443
[202]ـ حاشیه شرح العقائدالنسفی ص 177 (شرح العقائد العضدیة)
[203]ـ صحیح بخاری ج2 /ص 124
[204]ـ النبراس ص 315
[205]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 145
[206]ـ ریاض الصالحین ص 558
[207]ـ نورالعقائد ص 231
[208]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائدالنسفیة ص 443 (رمضان افندی)
[209]ـ نورالعقائد ص 228
[210]ـ ریاض الصالحین ص 386
[211]ـ ردالمحتار علی الدر المختار ج3 /ص 95
[212]ـ ردالمحتار علی الدر المختار ج3 /ص96
[213]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائدالنسفیة ص 444 (رمضان افندی)
[214]ـ ردالمحتار علی الدر المختار ج3 /ص 95
[215]ـ ردالمحتار علی الدر المختار ج3 /ص 95
[216]ـ النبراس ص317 (حاشیه)
[217]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 451 (رمضان افندی)
[218]ـ النبراس شرح شرح العقائد النسفی ص 323
[219]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 154، 155
[220]ـ شرح العقائد النسفی ص 183
[221]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائدالنسفیة ص457 (رمضان افندی)
[222]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج 5/ ص376
[223]ـ غایةالمأمول شرح التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5 /ص 376
[224]ـ شرح العقائدالنسفی ص 184
[225]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائدالنسفیة 457 (رمضان افندی)
[226]ـ شرح العقائدالنسفی ص 184
[227]ـ نورالعقائد ص 242
[228]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائدالنسفیة ص 459 (کستلی)
[229]ـ مشکاةالمصابیح ج2 /ص656
[230]ـ مشکاةالمصابیح ج2 /ص656
[231]ـ المجموعةالسنیة علی شرع العقائد النسفیة ص 461 (رمضان افندی)
[232]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائدالنسفیة ص461 (خیالی)
[233]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 462 (رمضان افندی)
[234]ـ النبراس ص 335
[235]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج 5 /378
[236]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5 / ص379
[237]ـ النبراس ص 336
[238]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5/ ص 379
[239]ـ حاشیةالصاوی علی الجلالین ج 4/ ص87
[240]ـ تفسیر الجامع لاحکام القرآن (قرطبی) ج6 /ص 58
[241]ـ پاورقی شرح عقائد اهل سنت ص 166
[242]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5 /ص 377
[243]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5 /ص 378
[244]ـ المجموعة السنیة فی شرح العقائد النسفیة (رمضان افندی)
[245] ـ شرح العقائدالنسفی ص 186
[246]ـ الجامع الصغیر ج1 /ص 220
[247]ـ الجامع الصغیر ج2 /ص 221
[248]ـ شرح العقائدالنسفی ص 187
[249]ـ شرح العقائد النسفی ص187، المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 466 و 467 (رمضان افندی)، شرح عقائد اهل سنت ص173 و 174
[250]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 463 (رمضان افندی)
[251]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5 /ص 404
[252]ـ شرح العقائد النسفی ص 187
[253]ـ شرح العقائد النسفی ص 187، 188
[254]ـ شرح العقائد النسفی ص188
[255]ـ منظور کفر مطلق است نه فقط بت پرستی
[256]ـ فرقی ندارد نفس خودش را بکشد و یا غیر را
[257]ـ احتراز از قصاص است یعنی قصاص گناه کبیره نیست.
[258]ـ یعنی نسبت دادن زنا به زنی پاک و عفیفه
[259]ـ سحر یعنی اظهار یک کار خارق العاده از یک شخص شرور با استعمال آلات غیر مشروعی که خاصیت ضرر رساندن دارد مانند اختلاف بین زوجین، پس معجزه و کرامت سحر محسوب نمی شود (رمضان افندی ص 470 و النبراس)
[260]ـ مگر اینکه شریعت اجازه داده باشد خداوند متعال در سوره انعام آیه 152 می فرماید: «وَ لا تَقرَبُوا مالَ الیَتیمِ اِلابِالَّتِی هِیَ اَحسَنُ» یعنی: به مال یتیم جز به نحو احسن نزدیک نشوید.
[261]ـ اگر چه صغیره باشد، یک گناه کبیره در حرم دو گناه محسوب می شود. (رمضان افندی)
[262]ـ شرح العقائد النسفی ص 188
[263]ـ شرح العقائد النسفیة ص 188
[264]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 471،472 (رمضان افندی)
[265]ـ شرح العقائد النسفی ص 188
[266]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 472 (رمضان افندی)
[267]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة 473 (رمضان افندی)
[268]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 178 برگرفته از صحیح مسلم ج1/ ص69
[269]ـ شرح العقائد النسفی ص 189،190 و المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة 473،474 (رمضان افندی)
[270]ـ شرح العقائد النسفی ص 190،191 و المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 477الی 479 (رمضان افندی)
[271]ـ خوارج فرقه ایی از اهل قبله است که بر حضرت علی رضی الله عنه خروج کرده اند. دلیل خروج نیز این است: حضرت علی رضی الله عنه و حضرت معاویه رضی الله عنه به خاطر اینکه جنگ را بخوابانند حضرت ابوموسی اشعری و حضرت عمرو بن عاص را حَکَم قرار دادند. اما طایفه ایی از اهل حروراء که روستائی نزدیک کوفه است گفتند که هر دو کافر شده اند چون آنان به حُکمی غیر از حُکم خداوند متعال راضی شدند در حالی که خداوند متعال می فرماید حکمی غیر از حکم خدا وجود ندارد. حضرت علی رضی الله عنه فرمودند این کلمه حقی است که از آن باطل اراده می شود. آن حضرت برای بر طرف نمودن شبهه آنان حضرت عبدالله بن عباس را پیش آنان فرستاد اما آنان به جز خروج راه دیگری را انتخاب ننمودند به این خاطر حضرت علی رضی الله عنه اکثر آنان را کشت. و آنان دوازده هزار نفر بودند. (النبراس ص 350)
[272]ـ شرح العقائد النسفی ص 191، 192
[273]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 482 (رمضان افندی)
[274]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 482 (خیالی)
[275]ـ شرح العقائد النسفی ص 192
[276]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 485 (رمضان افندی)
[277]ـ تفسیر روح البیان ج2 /ص 219
[278]ـ تفسیر روح البیان ج8 /ص 125
[279]ـ حکمت ارسال رسل تشویق به طاعت و زجر و نهی از معصیت است.
[280]ـ چون شخص عاقل از راهی که در آنان درندگان است احتراز می کند اگر چه عبور به سلامت جائز هم باشد. (النبراس ص 367)
[281]ـ شرح العقائد النسفی ص 196، النبراس ص 369
[282]ـ استحلال یعنی حلال دانستن حرام، یعنی معتقد به حلال بودن گناه کفر است خواه گناه صغیره باشد و یا کبیره است اگر حرمت آن با دلیل قطعی ثابت شده باشد.(المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة «رمضان افندی» ص 493)
[283]ـ شفاعت : در خواست و استدعای عفو و بخشش (لغت نامه دهخدا)
[284]ـ اَخیار: فرشتگان، صالحان ، علماء و شهداء
[285]ـ اخبار مستفیض: آیات و آحادیث مشهور
[286]ـ ابوالمنتهی ص 91
[287]ـ میزان الاعتدال فی بیان الحق و الضلال ج2 /ص 499
[288]ـ حثیات: جمع حثی: هر چیزی که با مشت بر داشته شود.
[289]ـ قبیله بنی تمیم قبیله ایی پر تعداد بودند.
[290]ـ لزوم الاقتصاد فی العمل والاعتقاد. خلاصه از صفحات 83 الی 93
[291]ـ شرح العقائد النسفی ص 198
[292]ـ شرح العقائد النسفی ص 198
[293]ـ شرح العقائد النسفی ص 199
[294]ـ ایمان در لغت عبارت است از تصدیق و اذعان حکم خبر دهنده و قبول حکم خبر دهنده (شرح العقائد النسفی)
[295]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 507 (رمضان افندی)
[296]ـ ابوالمنتهی ص 76،77
[297]ـ نماز در شب اسراء در27 رجب یک سال و نیم قبل از هجرت فرض شد، قبل از آن نماز دو بار خوانده می شد قبل از طلوع خورشید و قبل از غروب آن، زکات در سال2هجری (یک ونیم سال بعد از هجرت) و قبل از فرض شدن رمضان، فرض شد، روزه بعد از اینکه کعبه قبله شد در دهم شعبان سال 2 هجری فرض شد و حج در اواخر سال 9 هجری فرض شد. (حاشیه شرح العقائد ص 207به نقل از در المختار)
[298]ـ شرح العقائد النسفی ص 206،207 با اندکی تصرف
[299]ـ مجموعة الحواشی البهیة ص181 (ملا احمد)
[300]ـ ابوالمنتهی ص 77،78
[301]ـ فروتنی و متابعت کردن
[302]ـ شرح العقائد النسفی ص 210
[303]ـ شرح العقائد النسفی ص 212
[304]ـ شرح العقائد النسفی ص 212
[305]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 532 (رمضان افندی)
[306]ـ این حدیث را حضرت عمر رضی الله عنه روایت کرده است.
[307]ـ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از ثمره و علامت ایمان سؤال کرد نه از ارکان ایمان. (المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص533/ رمضان افندی)
[308]ـ شرح العقائد النسفی ص213
[309]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 539 (رمضان افندی)
[310]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 208
[311]ـ نه وجوب عقلی تا قادر به ارسال آن نباشد و نه وجوب شرعی تا با ترک ارسال گناهکار شود. (المجموعة السنیةعلی شرح العقائد النسفیة ص541 / رمضان افندی)
[312]ـ سَمَنیّه: قومی است به هند، دهریه یا از بت پرستان مائل به تناسخ. پیغامبر آنان بودآسف و بیشتر اهل ماوراءالنهر پیش از مسلمانی بدین دین بوده اند. وآنان سخی ترین مردم جهان و دیانتها شده اند چه پیغامبر آنان گفتن )نه( را حرام شمرده و کلمه )نه( پیش آنان کلمه اهریمنی است. (لغت نامه دهخدا)
[313]ـ شرح العقائد النسفی ص 215، المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 541 و 542 (رمضان افندی)
[314]ـ النبراس ص 426
[315]ـ مانند اعداد رکعات و اوقات نماز و اکثر احکام شرعی مانند بیع و شراء/ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص/ 544 (رمضان افندی)، یعنی جانب سلب و ایجاب مانند صفت سمع و بصر برای خداوند متعال و حشر اجساد و وجود سدرة المنتهی و لوح المحفوظ در آسمان و ظهور مهدی و نزول عیسی علیه السلام… النبراس ص/ 428
[316]ـ مانند به وجود آورنده عالَم واجب الوجود است / المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص/544 (رمضان افندی)
[317]ـ مانند شریک داشتن خداوند متعال ممتنع است / المجموعه السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص/ 544 (رمضان افندی)
[318]ـ شرح العقائد النسفی ص 216
[319]ـ شرح العقائد اهل سنت ص 215 با اندکی تصرف و خلاصه
[320]ـ النبراس ص 430
[321]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 218
[322]ـ شرح العقائد النسفی ص 217
[323]ـ شرح العقائد النسفی ص 217
[324]ـ مختصر الحصون الحمیدیه ص 41،42
[325]ـ شرح العقائد النسفی ص 218، النبراس ص 435
[326]ـ النبراس ص436
[327]ـ النبراس ص 436
[328]ـ شرح العقائد النسفی ص 218
[329]ـ النبراس ص 436
[330]ـ آیات تحدی در قرآن فراوان است مانند: فأتوا بحدیث مثله، فأتوا بعشر سور مثله، فأتوا بسورة من مثله. (حاشیة شرح العقائد النسفی ص 218 بنقل از شرح المواقف)
[331]ـ شرح العقائد النسفی ص 218
[332]ـ شرح العقائد النسفی ص 220
[333]ـ شرح العقائد النسفی ص 221
[334]ـ مختصر الحصون الحمیدیه ص 40
[335]ـ شرح العقائد النسفی ص 221
[336]ـ شرح العقائد النسفی ص 221
[337]ـ شرح المقاصد ج2/ ص193
[338]ـ تلبس: آمیخته شدن
[339]ـ مختصر الحصون الحمیدیه ص 36
[340]ـ ابوالمنتهی ص 49
[341]ـ شرح العقائد النسفی ص 222
[342]ـ یعنی: این را جهت فخر نمی گویم
[343]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 559 (رمضان افندی)
[344]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 560 (رمضان افندی)
[345]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 560 (رمضان افندی)
[346]ـ مختصر الحصون الحمیدیة ص56،57
[347]ـ شرح العقائد النسفی ص 223
[348]ـ حاشیه شرح العقائد النسفی ص 223
[349]ـ وعد: نوید دادن (در امور خیر)
[350]ـ وعید: بیم کردن، تهدید، مقابل وعده (در امور شر)
[351]ـ شرح العقائد النسفی ص 224
[352]ـ شرح العقائد النسفی ص 224
[353]ـ تورات: لفظی عِبری به معنی تعلیم یا شریعت (شرح عقائد اهل سنت ص 234 به نقل از العقیدة الاسلامیة)
[354]ـ زبور: در لغت به معنی مکتوب و نوشته شده است که جمعش زُبُر مانند رسول که جمعش رُسُل است. (شرح عقائد اهل سنت ص 235 به نفل از العقیده الاسلامیة)
[355]ـ انجیل: لفظی یونانی است به معنی بشارت و مژده (شرح عقائد اهل سنت ص 235 به نقل از العقیدة الاسلامیة)
[356]ـ قرآن: مصدر است به معنی خواندن و قرائت. (شرح عقائد اهل سنت ص 235 به نقل از العقیدةالاسلامیة)
[357]ـ معراج: نردبان و جای بالا رفتن و بلند گردیدن، عروج و صعود بر آسمانها که ویژه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم بود. اسراء: به شب راه رفتن. (لغت نامه دهخدا)
[358]ـ حدیث مشهور: یعنی جماعتی آن را روایت کرده است اما به حد تواتر نرسیده است.
[359]ـ مخالف شرع (رمضان افندی)
[360]ـ شرح العقائد النسفی ص 224
[361]ـ خبری که به حد شهرت نرسیده است. (رمضان افندی)
[362]ـ شرح العقائد النسفی ص 226
[363]ـ النبراس ص 474،475
[364]ـ استدراج: نزدیک کردن بسوی چیزی بتدریج (لغت نامه دهخدا)
[365]ـ ابوالمنتهی ص 70،71
[366]ـ ابوالمنتهی ص 71
[367]ـ شرح العقائد النسفی ص 226
[368]ـ حاشیه شرح العقائد النسفی ص 227
[369]ـ حاشیه شرح العقائد النسفی ص 227 بنقل از شرح منظومه
[370]ـ شرح العقائد النسفی ص 227
[371]ـ شرح العقائد النسفی ص 227
[372]ـ ساریه نام فرمانده لشکر اسلام در نهاوند ایران بود.
[373]ـ النبراس ص 482
[374]ـ النبراس ص 482
[375]ـ حاشیه شرح العقائد النسفی ص 228
[376]ـ شرح العقائد النسفی ص 228
[377]ـ شرح العقائد النسفی ص 229
[378]ـ شرح العقائد النسفی ص 229
[379]ـ ابوالمنتهی ص 56
[380]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج3 /ص310
[381]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج3 /ص310
[382]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج 3 /ص 307
[383]ـ شرح العقائد النسفی ص 229
[384]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج3 /ص316
[385]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج3 / ص313
[386]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 256
[387]ـ محمد بن الحنفیه فرزند حضرت علی بن ابوطالب می باشد
[388]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج3 /ص 316
[389]ـ حاشیه ابوالمنتهی ص 59
[390]ـ شرح عقائد اهل سنت بنقل از تحفةالاحوذی ج10 /ص188
[391]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 273
[392]ـ شیخین: دو شیخ یعنی حضرت ابوبکر و حضرت عمر رضی الله عنهما
[393]ـ ختنین: دو داماد: یعنی حضرت عثمان و حضرت علی رضی الله عنهما
[394]ـ خفین: دو خف: موزه، پای افزار چرمین بلند ساق (لغت نامه دهخدا)
[395]ـ یعنی پشت سر هر خوب و فاسقی نماز خواندن را جائز بدانی، یعنی در امامت عصمت لازم نیست.
[396]ـ ابوالمنتهی ص 64
[397]ـ شرح العقائد النسفی ص 230،231
[398]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 582 (خیالی)
[399]ـ گزنده و نیشدار. یعنی بعضی از آنها به بعضی دیگر ظلم می کنند بدین علت از ظالم با کلمه عضوض تعبیر شده است چون وقتی که ظالم به مظلوم، ظلم می کند همانند این است که به او نیش زده و او را می خورد. // المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 583 (رمضان افندی)
[400]ـ چون مدت خلافت حضرت ابوبکر 2 سال، و مدت خلافت حضرت عمر 10 سال، و مدت خلافت حضرت عثمان 12 سال، و مدت خلافت حضرت علی 6 سال می باشد.// المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 583(رمضان افندی)
[401]ـ چون وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در ماه ربیع الاول سال 11 هجری است و وفات حضرت علی رضی الله عنه نیز در 17 رمضان سال 40 هجری حدوداً 6 ماه قبل از تکمیل شدن سی سال می باشد بنابراین مدت خلافت سی ساله با خلافت 6 ماه حضرت حسن رضی الله عنه کامل شده است. (حاشیه شرح العقائد النسفی ص233)
[402]ـ تنبیهات شرعی مانند حد زنا و حد شرابخواری و حد قذف
[403]ـ مانند زکات و عشر و خراج
[404]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 585 (کستلی)
[405]ـ شرح العقائد النسفی ص 233،234
[406]ـ ینبغی به معنی یجب است. حاشیه النبراس ص 515
[407]ـ شرح العقائد النسفی ص 235
[408]ـ شرح العقائد النسفی ص 235
[409]ـ شرح العقائد النسفی ص 235
[410]ـ حاشیه شرح العقائد النسفی ص 235 بنقل از شرح المقاصد
[411]ـ شرح العقائد النسفی ص 236 با اندکی تصرف
[412]ـ ائمه جمع امام است.
[413]ـ خبر واحد، خبری است که مفید غلبه ظن است نه مفید علم. (رمضان افندی)
[414]ـ شرح العقائد النسفی ص 236
[415]ـ حاشیه شرح العقائد النسفی ص 236 بنقل از شرح المقاصد
[416]ـ شرح العقائد النسفی ص 236
[417]ـ شرح العقائد النسفی ص 236
[418]ـ شرح العقائد النسفی ص 238
[419]ـ شرح العقائد النسفی ص 238
[420]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 595 (رمضان افندی)
[421]ـ شرح صحیح البخاری: ابن بطال
[422]ـ دنده، استخوان پهلو (لغت نامه دهخدا)
[423]ـ یعنی در شهادت دادن، دو زن برابر یک مرد است
[424]ـ یعنی امامت نماز جماعت
[425]ـ النبراس ص 536
[426]ـ شرح العقائد النسفی ص 239
[427]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 595 (کستلی)
[428]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 595 (رمضان افندی)
[429]ـ مانند گرفتن حقوق مظلومین از ظالمان و غیره
[430]ـ شرح العقائد النسفی ص 239،240
[431]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 281
[432]ـ حاشیه شرح العقائد النسفی ص 233 بنقل از شرح المقاصد.
[433]ـ تفسیر روح البیان ج4 / ص 369
[434]ـ ردالمحتار علی الدر المختار ج 2 /ص 334
[435]ـ شرح العقائد النسفی ص 234
[436]ـ شرح العقائد النسفی ص 240
[437]ـ عبدالحی لکنوی در عمدةالرعایة حاشیه شرح الوقایه آورده است: تقدیم فاسق(جهت امامت ) مکروه تحریمه است و همچنین مکروه تحریمه است تقدیم مبتدع . بدلیل اینکه مبتدع از حیث عمل از فاسق بدتر است، چون فسق مبتدع، اعتقادی است.اما اگر اعتقاد مبتدع منجر به کفر شود اقتداء به او مطلقاً جائز نیست. عمدةالرعایة حاشیه شرح الوقایة ج1 / ص 176
[438]ـ شرح العقائد النسفی ص 241// النبراس و حاشیه النبراس ص 544،545
[439]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج 3 /ص 306
[440]ـ مدّ: برابر با پانصد و نه گرم است. پاورقی شرح عقائد اهل سنت ص 286
[441]ـ مشکاة المصابیح ج 3 /ص 218
[442]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج 3 /ص 306
[443]ـ تفسیر نور
[444]ـ تفسیر نور
[445]ـ التوضیح ج2 /ص 672
[446]ـ مخطی: خطاکار، کسی که رأیش ناصواب است. مصیب: درست گوینده، کسی که رأیش درست است.
[447]ـ شرح العقائد النسفی ص 242 ، النبراس ص 550 با اندکی تصرف
[448]ـ شرح العقائد النسفی ص 242 و 243 ، النبراس ص 550 با اندکی تصرف
[449]ـ النبراس ص 551
[450]ـ النبراس ص 551
[451]ـ کیمیای سعادت ص 577،578 تصحیح فریدون اسلام نیا
[452]ـ عرفان آباد درایران، استان گلستان، منطقه ترکمن صحرا قرار دارد. و یکی از بزرگترین حوزه علمیه منطقه ترکمن صحرا در آنجا قرار دارد.
[453]ـ میزان الاعتدال فی بیان الحق والضلال ج2/ص 546
[454]ـ میزان الاعتدال فی بیان الحق والضلال ج2 /ص 547
[455]ـ میزان الاعتدال فی بیان الحق والضلال ج2 /ص 549
[456]ـ مشکاةالمصابیح ج3 /ص 249
[457]ـ مسند احمد بن حنبل ج5 /ص391
[458]ـ مشکاةالمصابیح ج3 /ص 254
[459]ـ شرح العقائد النسفی ص 244
[460]ـ ترجمةالاحکام فی تسهیل المرام ص 32
[461]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 290 بنقل از بخاری ج1 /ص 65
[462]ـ شرح العقائد النسفی ص 244
[463]ـ پوشیده شدن موزه به شرط طهر کامل، یعنی قبل از اینکه عملی ناقض وضو روی دهد وضوی کامل داشته باشد اگر چه قبل از پوشیده موزه طهارت کامل نداشته باشد. ( ترجمة الاحکام فی تسهیل المرام ص33)
[464]ـ شرح العقائد النسفی ص 244
[465]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 290 بنقل از مشکاة المصابیح ج1 /ص 163
[466]ـ شرح العقائد النسفی ص 244
[467]ـ شرح العقائد النسفی ص 244
[468]ـ شرح العقائد النسفی ص 245، المجموعةالسنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 605 (رمضان افندی)
[469]ـ ابوالمنتهی ص 63
[470]ـ شرح العقائد النسفی ص 245، النبراس ص 559
[471]ـ شیخین: دو شیخ یعنی حضرت ابوبکر و حضرت عمر رضی الله عنهما
[472]ـ ختنین: دو داماد یعنی حضرت عثمان و حضرت علی رضی الله عنهما // ختن: داماد، شوهر دختر، شوهر خواهر و نیز پدر زن و برادر زن، اختان جمع. (فرهنگ فارسی عمید)
[473]ـ شرح العقائد النسفی ص 245، النبراس 559
[474]ـ البحر الرائق ج8 /ص 402، شرح الیاس ج3 /ص 296
[475]ـ شرح العقائد النسفی و حاشیه شرح العقائد النسفی ص 245
[476]ـ مختصر الحصون الحمیدیه ص54
[477]ـ شرح العقائد النسفی و حاشیه شرح العقائدالنسفی ص 245، نور العقائد ص 321
[478]ـ شرح العقائد النسفی ص 246
[479]ـ مانند: اقیموا الصلوة و اتوا الزکوة یعنی نماز بخوانید و زکات بدهید. و سایر اوامر.
[480]ـ مانند: و لاتقربوا الزنا یعنی به زنا نزدیک نشوید و نخوردن ربا و دزدی نکردن و سایر نواهی.
[481]ـ اسم طائفه ائی که حلال و حرام نزد آنان مساوی است. اباحی: کسی که هر چیز و هر کاری را مباح داند و ارتکاب هر گناهی را جایز شمارد، مزدکیان و باطنیه را هم اباحی و اباحیّه نامیده اند (فرهنگ فارسی عمید)
[482]ـ شرح العقائد النسفی ص 246
[483]ـ آیات و احادیث
[484]ـ لغت نامه دهخدا
[485]ـ النبراس ص 563
[486]ـ جلاء القلوب ص 303 (با اندکی تصرف)
[487]ـ النبراس ص 563
[488]ـ ملاحده: پیروان حسن صباح، اسماعیلیه، هفت امامیان، سبعیه (لغت نامه دهخدا)
[489]ـ مثلاً آنان می گویند مراد از جنت راحت کردن بدن است و مراد از نار(آتش) مشقت تکلیف ومراد از وضوء محبت امام و مراد از غسل تجدید عهد با امام است.
[490]ـ در النبراس صفحه 565 آمده است: هو الامام المعصوم المخفی عن عامة الخلق و یزعمون ان لهم رئیساً یأخذ العلم عن الامام و یعلمهم و یسمونهم الحجة یعنی : او امام معصومی است که از عامه خلائق پنهان است و آنان گمان می کنند که یک رئیسی دارند که آن رئیس علم را از امام اخذ کرده و به آنان تعلیم می دهد و به آن رئیس حجة می گویند.
[491]ـ شرح العقائد النسفی ص 247
[492]ـ شرح العقائد النسفی ص 247
[493]ـ آنان خانه را به قلب و سگ را به این صفات ناپسند تأویل کرده اند. شرح العقائد النسفی ص 247، المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 610 (رمضان افندی)، شرح عقائد اهل سنت 298
[494]ـ شرح العقائد النسفی ص 247، النبراس ص 566
[495]ـ المیسر: قمار/ الانصاب: جمع نُصُب: بتان سنگی و غیره/ الازلام: جمع زَلَم: تیرهای مخصوصی که با آن بخت آزمائی و فال بینی می کردند/ رجس: پلید. مراد پلید و کثیف معنوی است. (تفسیر نور)
[496]ـ شرح العقائد النسفی و حاشیه شرح العقائد النسفی ص 247
[497]ـ حاشیه شرح العقائد النسفی ص 248 بنقل از بروعی
[498]ـ شرح العقائد النسفی ص 248
[499]ـ اما اگر از حیث اعتقاد با کلمات کفر تکلم نماید کفر او ظاهر و آشکار است.
[500]ـ شرح العقائد النسفی ص 249، النبراس ص 569،570
[501]ـ شرح العقائد النسفی ص 251
[502]ـ النبراس ص 573
[503]ـ النبراس ص 575
[504]ـ شرح العقائد النسفی و حاشیه شرح العقائد النسفی ص 252
[505]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 304
[506]ـ حاشیه شرح العقائد النسفی ص 252
[507]ـ شرح عقائد اهل سنت ترجمه امیر صادق تبریزی ص 305
[508]ـ ریاض الصالحین ص 386
[509]ـ ریاض الصالحین ص 381
[510]ـ ریاض الصالحین ص 381
[511]ـ میزان الاعتدال فی بیان الحق و الضلال ج 2/ ص359
[512]ـ میزان الاعتدال فی بیان الحق و الضلال ج2 /ص 361
[513]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 303 بنقل از مشکاة المصابیح ج 1 /ص 71
[514]ـ ریاض الصالحین ص 537
[515]ـ میزان الاعتدال فی بیان الحق والضلال ج2 /ص 416
[516]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 307
[517]ـ میزان الاعتدال فی بیان الحق و الضلال ج2 /ص 415
[518]ـ میزان الاعتدال فی بیان الحق و الضلال ج2 /ص 415
[519]ـ میزان الاعتدال فی بیان الحق و الضلال ج2 /ص 415
[520]ـ شرح العقائد النسفی ص 253
[521]ـ شرح العقائد النسفی ص 253
[522]ـ شرح العقائد النسفی ص 253
[523]ـ المجموعةالسنیة علی شرح العقائد السنیة ص 619 (رمضان افندی)
[524]ـ شیخ امام اسحق بن محمد اسماعیل بن زید سمرقندی جامع علم ظاهر و باطن. النبراس ص 584
[525]ـ شرح العقائد النسفی ص 253،254
[526]ـ النبراس ص 585
[527]ـ غایة المأمول شرح التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5 /ص 349
[528]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5 /ص 351
[529]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5 /ص 350
[530]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5 /ص 352
[531]ـ در پاورقی کتاب شرح عقائد اهل سنت صفحه 312 آمده است: شگفت است که کارِل مارکس بنیانگذار مارکسیسم یهودی الاصل بود. و نیز فرُوید بنیانگذار روانکاوی که دین را عامل عقده معرفی کرد یهودی زاده بود. و هم اینک صهیونیست های یهودی با در اختیار گرفتن بیشتر سرمایه های جهانی و شرکتهای بین المللی و وسائل ارتباط جمعی در صدد در اختیار گرفتن تمام جهانند. و برای تحقق آرمانهای شوم خود، ترویج بی دینی و کمونیزم را در سر لوحه ی برنامه های خود قرار داده اند. در کتاب این سه نفر یهودی می خوانیم… در پروتوکولهای صهیون چنین آمده است: باید در همه جا برای برانداختن اخلاق آنقدر بکوشیم تا بتوانیم به آسانی نفوذ خود را در عالم گسترش دهیم.
[532]ـ دجال در محلی بنام لُدّ واقع در اسرائیل (فلسطین اشغالی) به قتل می رسد.
[533]ـ النبراس ص 585
[534]ـ ترجمه شرح عقائد اهل سنت ص 314
[535]ـ یعنی در هر 24 ساعت آن پنج نوبت نماز جداگانه بجا آورید.
[536]ـ این واقعه در کتاب التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول جلد 5 طی یک حدیث طولانی روایت شده است.
[537]ـ النبراس ص 585
[538]ـ لغت نامه دهخدا
[539]ـ تفسیر روح البیان ج6 /ص 372
[540]ـ در پاورقی کتاب شرح عقائد اهل سنت صفحه 311 بنقل از کتاب ذوالقرنین کیست؟ به قلم دکتر سید حسن صفوی آورده است: حضرت نوح علیه السلام چهار پسر داشت یکی کنعان بود که کافر شد و غرق گشت. دیگری یافث بود که پدر یأجوج و مأجوج و قوم ترک است و سوم حام بود که پدر سیاه پوستان است و چهارم سام، که پدر سفید پوستان و عرب و عجم و روم است. مقصود از یأجوج و مآجوج بیشتر قبایل پر هیبت پیاده سوارهء سیت های (سکاهای) وحشی است که از طرف شمال و پشت کوههای قفقاز به جنوب سرازیر می شدند. لاروس اونیورسل، گوگ و ماگوگ (یأجوج و مأجوج) را اصطلاحی می داند که در تورات برای تعیین کردن مردمی که در شمال شرقی آسیای صغیر می زیستند بکار رفته و بطور مجاز دشمن بندگان خدایند و در افسانه ها و حجاریهای قرون وسطی نمایندهء نادرستی و ناراستی و بیدادگریست.
به عقیده دایرةالمعارف بریتانیکا تطبیق یأجوج و مأجوج بر سیت ها کاملاً معتبر است و در زمانهای اخیر مورد قبول نیز واقع شده است. در هر صورت مقصود از یأجوج و مأجوج در تورات همان سکاها هستند که از اعقاب یافث بن نوح شمرده شده اند. کتب لغت در وجه تسمیهء این گروه برآنند که یأجوج و مأجوج مانند آتش در اضطرابند و چون آب دریای زخّار متموّجند و بواسطهء سرعتِ در حرکت و دویدن بدین نام موسوم شده اند. این وجه تسمیه با صفات و اخلاق سکاها که قومی صحراگرد و گریزپا و جنگجو بوده اند مربوط و مناسب است.
[541]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 318
[542]ـ در پاورقی شرح عقائد اهل سنت صفحه 319 آمده است:
شاید مراد، دیوار آهنی موجود در تنگهء داریال واقع در سر زمین قفقاز باشد که هنوز پا بر جاست. (نگا: تفسیر نور) اما معلوم نیست دیوار سراسری قفقاز که برای جلوگیری از هجوم بیگانگان به ایران بوده است چه زمان و بدستور چه کسی کشیده شده است. فقط می توان حدس زد که بنای آن و نصب دروازهء مزبور بر آن از حدود قرن سوم قبل از میلاد بالاتر نمی رود، زیرا در همان زمان بود که دیوار عظیم چین برای جلوگیری از هجوم مغولها و منچوها ساخته شده است. بهرحال بنای این دیوار بدون تردید و گمان برای رفع هجوم طوایف مختلف مخصوصاً سکاها و آریا نژادانی بوده است که در پشت کوه های عظیم قفقاز مسکن داشته اند. (نگا: ذوالقرنین کیست؟ دکتر سید حسن صفوی ص 105) پس بدون تردید دیوار غربی سراسری قفقاز و دروازهء آهنین آن قبل از ساسانیان وجود داشته و بیشتر برای جلوگیری از هجوم و تاخت و تاز سکاها و سیتها و آلانها و سایر طوایف آریانژاد بنا شده است. (مرجع سابق ص 107). در چند سطر پائین تر می گوید:
با توجه به اینکه قرآن کریم در آیه 86 سورهء کهف می فرماید: «حَتّی اِذا بَلَغَ مَغرِبَ الشَّمسِ وَجَدَها تَغرُب ُفِی عَینٍ حَمِئَة ٍوَ وَجَدَها عِندَها قَوماً…الخ» یعنی: تا وقتی که (ذوالقرنین) به غروبگاه خورشید رسید بنظرش آمد که (انگار) در چشمه ای لَجنزار و گل آلود و بدبو غروب می کند….الخ. حَمِئة یعنی لَجنزار سیاه و بدبو- آب گل آلود تیره رنگ. (نگا: تفسیر نور) و با توجه به اینکه پلین دانشمند معروف رومی که در سال 79 میلادی در گذشته است در تاریخ طبیعی خود کتاب 6 بند 12 می گوید: پس از این ملل، دروازه قفقاز هست که بسیاری در نتیجهء اشتباه بزرگ آن را دروازه های خزران می نامند این یک عارضه طبیعی است که ناگهان سلسلهء کوه ها را قطع می کند، در آن جا درهایی است که تیرهای آهن کوب دارد و در پایین این درها آبی روان است که بوی نفرت انگیزی می دهد…(به نقل از: ذوالقرنین کیست؟ دکتر سید حسن صفوی- ص 101 و 102) می توان گفت که تطبیق سد یأجوج و مأجوج بر تنگهء داریال در قفقاز به واقعیت نزدیکتر است.
[543]ـ النبراس ص 586
[544]ـ النبراس ص 586
[545]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 621 (رمضان افندی)
[546]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسقیة ص 623 (رمضان افندی)
[547]ـ یعنی حضرت عیسی در نهایت نظافت همانند شخصی که تازه از حمام خارج شده و از سرش قطره آب نازل می شود می آید.
[548]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5 /ص 358
[549]ـ ممصّر: لباسی که در آن رنگ زرد خفیف وجود دارد.
[550]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5 /ص 359
[551]ـ کنایه از نظیف و نورانی بودن است.
[552]ـ التاج الجامع للاصول فی احادیث الرسول ج5 /ص 360
[553]ـ الانوار المحمدیه من المواهب اللدنیه ص 595
[554]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 324
[555]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 622 (رمضان افندی)
[556]ـ النبراس ص 587
[557]ـ خُسوف جمع خُسُف یعنی: فرو رفتن یک شئ در زمین
[558]ـ شرح العقائد النسفی ص 254
[559]ـ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة ص 623 (کستلی)
[560]ـ النبراس ص 589
[561]ـ شرح عقائد اهل سنت بنقل از المحلی علی جوامع الجوامع ج2 / ص 384،385
[562]ـ النبراس ص 589
[563]ـ النبراس ص 589
[564]ـ التوضیح ج 1 /ص 672
[565]ـ التوضیح ج2 /ص 672
[566]ـ شرح العقائد النسفی ص 256،257
[567]ـ شرح عقائد اهل سنت، ص 327
[568]ـ در کتاب التوضیح جلد 2 صفحه 674 نیز جهت اثبات مخطی و مصیب بودن مجتهد دلائل مذکور آمده است. جهت کسب اطلاعات بیشتر می توانید به آن کتاب رجوع نمائید.
[569]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 327
[570]ـ النبراس ص 594
[571]ـ النبراس ص 595
[572]ـ النبراس ص 595
[573]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 329
[574]ـ النبراس ص 595
[575]ـ شرح عقائد اهل سنت ص 329
[576]ـ شرح عقائد النسفی ص 257، 258/ النبراس ص 598/ المجموعة السنیة علی شرح العقائد النسفیة 629، 630، 631